محمدرضا نیکنژاد آموزگار
از مادری دانشجو و رمانخوان زاده شد. از همان روزهای نخست زندگی با کتاب به خواب میرفت و بیدار میشدو میخوردو مینوشیدو شادی میکرد. پدر کتاب و مجله را قسطی میخریدو بخشی از دستمزدناچیز آموزگاری اش، ماهانه برای خریدروزنامه و کتاب کنار گذاشته میشد. کتاب بخشی از زندگی فرزندخانواده شدو برای خریدو خواندن، هیچ محدودیتی نداشت. در دبستان بسیاری از کتابهای نامدار وابسته به شاهنامه و حکایتها و شعرهای سعدی را خوانده و برخی از نامدارترین شعرها را از بر کرده و در گردهماییهای دوستانه و خانوادگی میخواندو تشویق میشد. در دوران راهنمایی با دوره کامل داستانهای هریپاتر بزرگ شدو داستانهای تاریخی ایران و یونان را با هر سختی تهیه میکردو میخواندو دربارهشان سخن میگفت. البته تا این دوران خبری از درس خواندن نبودو هر سال با کمترین تلاش، بهترین نمرهها را میگرفت. در سال پایانی دوره راهنمایی کمکم فشار درسها فزونی یافت و مدرسه به بهانه اینکه سالهای مهمی در پیش است بر او سخت میگرفت و به دنبال سفارش مدرسه، در کلاسهای تقویتی نیز نامنویسی کرد. نامنویسی در این کلاسها یعنی ماندن 3-2 ساعت بیشتر در مدرسه و خستگی فراوان تر. به خانه که میرسیدچیزی میخوردو تلویزیونی تماشا میکردو ساعت 8 و 9 شب میخوابیدو فردا به همینگونه و... تنها روزهای آدینه فرصتی برای کتابخوانی داشت و آن هم چنگی به دل نمیزد. دبیرستان که رسیدتیر خلاص کتاب و کتابخوانی شلیک شدو همه روزگار او شده بوددرس و درس و درس... آنچنان فشار درس و عذاب وجدان ناشی از حساسیت پدر و مادر فزونی یافت که کتاب و کتابخوانی به فراموشی سپرده شدو فرزندآنی شدکه نمیبایست! گرچه نبایدفرهنگ عمومی گریز از کتاب و کتابخوانی را در این داستان نایده گرفت. هنگامی که در میان همه فامیل تنها او کتاب میخواندو هرگاه که کتاب به دست میگرفت ریشخندمیشدو کنایه میشنیدو حتی همسن و سالی نداشت که آموختههایش را با او در میان گذارد، آیا امیدی به کتابخوانی نوجوان میتوان داشت!؟ در این میانه نقش ساختار فرهنگی – آموزشی چه اندازه است؟ آموزشی که بزرگترین هنرش و چکیده سالها تلاش در ساختارش، نمره و معدل 20 است و پذیرفته شدن در کنکور، آیا شهروندفرهیخته و کتابخوانی را به جامعه ارزانی میدارد؟ فرهنگ آموزشی کشور، ارزندهترین مدرسه و بهترین آموزگار را کسی میداندکه پشت هم آزمونهای سخت بگیردو کتاب درسی پر از اشکال! را به کناری پرت کندو در همان روزهای نخستسال آموزشی، دهها هزار تومان را برای خریدکتابهای کمک درسی غیراستانداردو کنکور، به خانوادهها تحمیل کندو باز هم آموزگار جزوه بگوید! و بچهها بنویسندو آزمون دهندو بخوانندو خسته و فراری شوندو... آیا چنین فرهنگ آموزشی توان و نفسی برای کتاب و کتابخوانی باقی میگذارد؟ از سوی دیگر هنگامی که بزرگترین دلنگرانی شهروندان، دیدن سریالهای ترکی، هندی و کرهای است، آیا میتوان الگویی را انتظار کشیدتا جوانان را برای خواندن بیشتر و آموختن بیشتر تشویق کند؟ نمیدانم شایدگذر زمان، قهرمان داستان ما را باز به سوی کتاب و کتابخوانی بکشد، اما آیا چنین فرهنگ اجتماعی – آموزشی شهروندانی دانا، توانا و کتابخوان را میپروراند؟ بیگمان نه!