شماره ۵۷۴ | ۱۳۹۴ چهارشنبه ۶ خرداد
صفحه را ببند
عشق در ادبیات فاخر فارسی

احمدرضا  دالوند

با وجودی که عشق اساسی‌ترین مسأله عرفانی است اما عارفان از شرح و توصیف آن اظهار ناتوانی کرده‌اند و گفته‌اند، هر که عشق را تعریف کند آن را نشناخته است. مولانا سروده است:  هر چه گویم عشق را شرح و بیان/ چون به عشق‌ایم خجل باشم از آن / گرچه تفسیر زبان روشنگرست / لیک عشق بی‌زبان روشن‌تر است. و مهم‌ترین پیام دیوان حافظ نیز عشق است:  سخن عشق نه آن است که آید به زبان/ ساقیا می‌ده و کوتاه کن این گفت و شنفت … و در جای دیگر:   اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را / به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را … و در اوج بیان شاعرانه:   در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد / عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد ... شیخ شهاب‌الدین سهروردی درباره ماهیت عشق می‌گوید: محبت چون به غایت رسد آن را عشق خوانند ... فردوسی در شاهنامه داستان‌های معروف عاشقانه‌ای چون زال و رودابه و رستم و تهمینه و بیژن و منیژه را به نظم کشیده است. وی در دلدادگی زال به رودابه می‌گوید:  دل زال یکباره دیوانه گشت / خرد دور شد عشق فرزانه گشت …اوج داستان‌های عاشقانه را می‌توان در آثار نظامی چون لیلی و مجنون و خسرو و شیرین دید. مهارت نظامی در سرودن مثنوی باعث شد شاعران بعدی در تمام دوره‌های ادبی زبان فارسی از او تقلید کنند. نظامی در شیفتگی مجنون به لیلی می‌گوید:  
 مجنون چو شنید پند خویشان/ از تلخی پند شد پریشان / زد دست و درید پیرهن را/ کاین مرده چه می‌کند کفن را/ چون وامق از آرزوی عذرا / گه کوه گرفت و گاه صحرا.
سعدی یک باب از گلستان و بوستان را به عشق اختصاص داده و غزلیات وی نیز سراسر سخن از عشق است. وی عشق را لازمه انسان بودن می‌داند. سعدی: ‌ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز /کان سوخته را جان شد و آواز نیامد... سعدی: آن‌جا که عشق خیمه زند جای عقل نیست / غوغا بود دو پادشه اندر ولایتی / وانگه که عشق دست تطاول دراز کرد/ معلوم شد که عقل ندارد کفایتی.
 سنایی شاعر بزرگ قرن پنجم و ششم هجری در اثر مشهورش «حدیقه‌الحقیقه» فصلی با نام و عنوان «فی ذکر العشق و فضیله» دارد و می‌گوید:  عشق با سر بریده گوید راز / ز آن‌که داند که سر بود غماز... و:   بنده عشق باش تا برهی / از بلاها و زشتی و تبهی.
عطار نیشابوری عارف نامدار قرن ششم در منطق‌الطیر از هفت وادی نام می‌برد و وادی دوم، وادی عشق است و در بیان آن گوید:   بعد از این وادی عشق آید پدید / غرق آتش شد کسی کانجا رسید... مولانا، هستی را بدون وجود عشق قابل تصور نمی‌داند:   ما چو چنگیم و تو زخمه می‌زنی / زاری از ما نی تو زاری می‌کنی / آتش عشق است کاندر نی فتاد/ جوشش عشق است کاندر می‌ فتاد. و در جای دیگر از زبان مولانا: مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم / دولت عشق آمد و من/ دولت پاینده شدم.
عشق خواه حقیقی، خواه مجازی سبب تحول اخلاق و تزکیه نفس می‌شود و صفاتی چون بخشندگی و سخاوت و شجاعت و پرهیز از خودخواهی و نخوت در اثر عشق است. مرحبا ‌ای عشق خوش سودای ما/ هر که را جامه ز عشقی چاک شد/ او ز حرص و عیب کلی پاک شد/‌ ای طبیب جمله علت‌های ما/‌ ای دوای نخوت و ناموس ما /‌ای تو افلاطون و جالینوس ما/... و این قصه مکرر است.
 


تعداد بازدید :  287