افسر افشار نادری جامعهشناس
امروزه اصول و فلسفه تعلیم و تربیت دچار چالش شده است. در گذشته کسانیکه مسئولیت تعلیم را برعهده داشتند مشخص بودند؛ معلمان، پدر و مادر و خویشاوندان یا مربیان یا عالمان دینی. اینها کسانی بودند که در اطراف کودک بودند و میدانستند باید چه آموزههایی را به کودکان ارایه دهند. امروزه مشخص نیست که نقش تعلیم و تربیت دقیقا به عهده چه کسی یا کسانی است و چه کسانی در اطراف کودکانمان هستند. امروزه کودکان تحتالشعاع رسانههای مختلف هستند درحالیکه این رسانهها تنها به داخل کشور معطوف نبوده و تمام رسانههای دنیا اطلاعاتی را که میخواهند و برایشان برنامه داشتهاند را به نسلهای مختلف منتقل میکنند.
متاسفانه پدران، مادران و معلمان امروزی در تربیت نسلها منفعل شدهاند و کارآیی و بازدهی که در گذشته داشتهاند را از دست دادهاند، البته نباید این نکته را از یاد برد که نسلهای جدید هم از تربیت و تعالیم خانوادهها و معلمان خود برداشت درست را ندارند و بیشتر با حضور در کلاسهای مختلف از همسالان خود الگوبرداری میکنند. شوربختانه ما به این افراد تسلطی نداریم و نمیتوانیم روی رفتار آنها کنترلی داشته باشیم. با این تفاسیر میتوان به این نتیجه رسید که نسل جدید در معرض آموزشهای مختلف از کشورها و افراد متفاوت که جزو خانواده و خویشاوندان نیستند، قرار دارند. گروههای مشاورهای وجود دارند که مشاوره فرزندان را به عهده دارند و تنها این گروهها هستند که برای تعلیم و تربیت نسلها چارچوبهایی را درنظر گرفتهاند و بیشتر پدران و مادران خود را با این چارچوبها منطبق میکنند. واقعیت این است که امروزه تربیت نسل باید بهگونهای باشد که فرد با آگاهی کامل و سواد اجتماعی بالا بتواند گروهی را که میخواهد، بهعنوان الگو انتخاب کند. دولتها نمیتوانند در تعلیم و تربیت نسلها دخالت کنند بلکه کمک دولت در این حیطه تنها میتواند معطوف به این باشد که با برنامهریزی برای برنامههایی که از رسانهها پخش میشوند چارچوبها و باید و نبایدهای موردنظر خود را به نسلها منتقل کند. دولت در این برنامه میتواند از جامعهشناسان، روانشناسان و مشاورهها کمک بگیرد تا برنامهها جنبه مخربی نداشته باشند. در تعریف انواع دولت میتوان از دو نوع دولت نام برد؛ دولتهایی که وظایف را به عهده خود افراد میگذارند و معتقد به توانمندی و ارتقای فردی هستند و نوع دوم دولتهایی که سوسیالیستی هستند و تمام وظایف را خود به عهده میگیرند و بر این عقیده هستند که دولت باید مسئولیت برنامهریزی را به عهده داشته باشد تا کمتر کسی از خدمات ارایه شده محروم شود. دولت در ایران از آن دست دولتهایی است که وظایف را به عهده خود افراد گذاشته و به همین دلیل است که نقش تربیت نسل به عهده خانواده و گروههایی است که در سطرهای بالا به آنها اشاره کردیم. مشکل جامعه ما در این نیست که متولی تعلیم و تربیت چه کسی است بلکه مشکل در این است که ما با تضاد تعلیم و تربیت در کشور روبهرو هستیم. ما چیزی را که در کشور در زمینه آموزشها و تعالیم شاهدیم این است که خانوادهها به نوعی به کودکان و نوجوانان خود آموزش میدهند که خود آن به سطح سواد، پیشینه خانوادگی و مسائل بسیاری از این دست بستگی دارد. همچنین دولت آموزشهای متفاوتی را ارایه میکند و سیاستهای مراکز آموزشی چیز دیگری است و شاید این تضاد در آموزشها باعث شده تربیت نسل جدید با چالشهای متفاوتی روبهرو باشد که خود این چالشها مسائل بیشماری را برای خانواده و جامعه در پی دارند. البته نسل جدید ما که با این هجمه از آموزشها روبهرو است نیز به نوعی دچار سردرگمی شده و در برخی موارد نمیداند کدامیک از این راهکارها و آموزشها درست و مفید به فایده است. راهکاری که ما از خلال آن بتوانیم نسل جدید خود را از این سردرگمی نجات داده و تضادها را در این زمینه به حداقل برسانیم این است که تمام نهادها همگام و هماهنگ با هم حرکت کنند و در این مسیر موازی هم پیش نروند. بدیهی است در این بین هماهنگکردن تمام نهادها به عهده دولت است اما این هماهنگسازی نباید به معنای لزوم دخالت دولت در امور خانوادگی قلمداد شود.