امان الله قرایی مقدم جامعه شناس
ممیزه انسان از حیوان، فرهنگ است. مهمترین مسأله، در مورد مقوله فرهنگ، این است که فرهنگ باید تهی از هرگونه ایدئولوژی سیاسی باشد. تصمیمگیری در مورد فرهنگ، باید آزادانه باشد. فرهنگی که دموکرات و آزادانه شکل نگرفته، نمیتواند فرهنگ سالمی باشد چرا که فرهنگ تحمیلی، فرهنگ بینتیجهای است. ما در کتاب فرهنگشناسی، فرهنگ را اینگونه تعریف کردهایم: «فرهنگ عبارت است از کلیه ساختهها، پرداختهها، اندوختهها، آداب، رسوم، اعتقادات، هنرها و دانستنیهای عامه که از نسلی به نسل بعد منتقل میشوند». برای مثال زبان و علم جزو فرهنگ هستند؛ وقتی فرهنگ جامعهای عقبمانده است، علم در آن جامعه پیش نمیرود و توسعه حاصل نمیشود.
همین حالا اگر کسی بخواهد پروژه اصلاح فرهنگ را در جامعه پیاده کند، بسیاری از افراد ازجمله «سنتیها» مقابلش میایستند. سنتیها و سنتها، مهمترین عامل در مورد برنامهریزی فرهنگی هستند. البته منظورم از سنتها، سنتهای منحط هستند وگرنه سنتها جزو فرهنگ به شمار میآیند.
بیش از 40سال است که نوشتهام «فرهنگ باید حکم غربال را داشته باشد». چیزهایی که در آن کهنه شده و بهدردنخور هستند را باید دور ریخت و چیزهای بهدردبخور را جایگزین آنها کرد، به همین دلیل است که فرهنگ، زنده است. به این معنا که دایما مورد تهاجم و بمباردمان [bombardment] قرار میگیرد. تئوری آگبورن این است: «تغییر متفاوت عناصر فرهنگی». یعنی زمانی که فرهنگ تغییر میکند، همه عناصر فرهنگی، به یکسان تغییر نمیکنند. بعضی زودتر تسلیم میشوند و بعضی دیرتر. بعضی بیشتر تغییر میکنند و بعضی کمتر. چرخ خیاطی، دوچرخه، تلویزیون، شلوار جین و هر چیزی که وارد کشور ما شد، تغییر فرهنگی متناسب با خود را به وجود آورد. امروزه هم که بیش از هر زمان دیگر این بمباردمان فرهنگی ادامه دارد. این یک سوی ماجراست اما سوی دیگرش این است که سنتیها و محافظهکاران هم مانع بزرگی در مقابل تغییرات فرهنگی هستند. ما معتقدیم بهترین راه برای این تغییرات، فرهنگ خودمختار است.
در تشریح گونههای مختلف فرهنگ به سه ساحت یا سه نوع فرهنگ برمیخوریم؛ «فرهنگ سنتی و محافظهکار»، «فرهنگ خودمختار»، و «فرهنگ جامعه رادیکال». جامعه رادیکال، جامعه تندرویی است و جامعه سنتی، محافظهکار و کندرو است اما جامعه خودمختار، جامعه آزاد است. اگر بخواهیم نگاهی به وضع فرهنگی جامعه خودمان بیندازیم، میبینیم که جامعه ما جامعهای سنتی و محافظهکار است. «ترس از تغییرات»، «گذشتهنگر بودن» و «تعصب»، سه مشخصه مهم این جوامع هستند. منظورم این نیست که گذشته، خوب نیست اما اگر قرار باشد تنها بر سر میراث گذشته بنشینیم و از اندوختههای آنها مصرف کنیم و خود هیچ تولید و پیشرفتی نداشته باشیم و برای آیندگانمان، هیچ نیندوزیم، به هیچکجا راه نخواهیم یافت.
برنامهریزی فرهنگی باید به دست متخصصان فرهنگشناس صورت بگیرد. اگر قرار باشد هر فردی با هر درجهای از تحصیلات و بدون آنکه برنامهریزی و مداقه عمیقی در این مقوله کرده باشد، در مورد فرهنگ، تصمیمگیری و تصمیمسازی کند- که تا به حال اینگونه بوده - وضع جامعه به گونهای میشود که امروز شاهد آن هستیم. وضع جوانان، رفتارهای نابهنجار، اعتیاد، آمار بالای طلاق و مواردی از این دست، همگی نتیجه منطقی رفتارهای گذشتهمان هستند. به همین دلیل است که باید برای برنامهریزی فرهنگی، ابتدا از خود مسئولان شروع کرد تا ذهنیت آنها را نسبت به مقوله فرهنگ و تغییرات فرهنگی- اگر ذهنیت نادرستی داشته باشند- تصحیح کرد. بد نیست در این زمینه به تئوری ماکس وبر، جامعهشناس آلمانی اشاره کنم. ماکس وبر فردی ذهنیگرا بود. معتقد بود که ذهنیت، زیربناست و به مثابه آهنربایی میماند که زیر یک صفحه قرار گرفته و سایر عوامل مانند برادههای آهن میمانند که روی صفحه قرار گرفتهاند. این آهنربا به هر طرفی حرکت کند و بچرخد، برادههای آن روی صفحه هم به همان جهات حرکت میکنند.