شماره ۵۷۴ | ۱۳۹۴ چهارشنبه ۶ خرداد
صفحه را ببند
نظام تأمین اجتماعی ما آنچه هست آنچه باید باشد

مصطفی مهر آیین جامعه شناس

1- بی‌شک یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های حاکم بر سیاست‌های بهزیستی و تأمین‌اجتماعی موجود در کشور ما «تقلیل‌گرایی» نهفته در آنها و محدود بودن آنها به ابعاد خاصی از حیات اجتماعی مردم تحت‌پوشش است. در این سیاست‌ها، بهزیستی و تأمین‌اجتماعی عمدتا محدود به ابعاد «مادی» زندگی است که قابل اندازه‌گیری و ردیابی هستند و می‌توان با کمترین تلاش فکری به مشاهده آنها در جامعه پرداخت. این سیاست‌ها با گذر از مفهوم «شخص» به مفاهیمی همچون «بیمار»، «معلول»، «سالمند»، «کودک»، «ناتوان‌جسمی»، «زنان‌بی‌سرپرست» و... افراد جامعه را در درون مقولات محدود و بسته بازسازی کرده و با تعیین بیرونی نیازهای آنها به جهت‌دهی زندگی آنها در مسیرهای خاص می‌پردازند. به‌عنوان مثال، تصور بر آن است که یک فرد سالمند احتمالا بیشتر به مراقبت‌های مالی، بدنی و پزشکی نیاز خواهد داشت و دیگر نباید نگران دغدغه‌های او در حوزه احساس و روابط عاشقانه بود که فرد سالمند از این موضوعات گذر کرده و دیگر نیازی به نگرانی درخصوص نیازهای این‌گونه او نیست. در این رویکرد به بهزیستی و تأمین اجتماعی به افراد به‌عنوان یک پدیده بیرونی نگریسته می‌شود که نظام سیاسی - اجتماعی حاکم باید در قالب مقولات تعریف شده عام خدماتی به آنها ارایه کند تا همواره بتواند به آنها به‌عنوان یک نیروی کارآمد و مفید یا شهروند دارای خیر جمعی نگاه کرده و آنها را در دامنه نیازهای متداول نظام‌های سیاسی- اجتماعی تحت کنترل گیرد. یکی از مهم‌ترین مولفه‌های مسأله‌آفرین این رویکرد به بهزیستی و تأمین‌اجتماعی تقلیل ‌دادن مفهوم «مراقبت» و «حمایت» به دریافت نهادهای ارایه‌کننده این خدمات از این مفاهیم است. مفهوم مراقبت یا حمایت به جای آن‌که معنای خود را از گفت‌وگوی میان فرد تحت‌پوشش خدمات، بستر کلی زندگی او و نهادهای ارایه‌کننده خدمات بگیرد، صرفا معنایی به خود می‌پذیرد که این نهادها برای آن تعیین می‌کنند. این موضوع درنهایت منجر به غفلت از نیازهای همه‌جانبه افراد تحت پوشش و عدم کارآمدی فعالیت‌های حمایتی انجام شده خواهد شد. از سوی دیگر، دریافت این رویکرد به تأمین‌اجتماعی از مفهوم «زندگی اجتماعی» نیز دریافتی گسسته، مقطع‌ساز و دوره‌ای است که زندگی انسان را تبدیل به دوره‌های گسسته می‌سازد که هر یک از مسائل و موضوعات خاص خود برخوردارند و باید سیاست‌های بهزیستی و تأمین‌اجتماعی را مبتنی‌بر این دوره‌ها تعریف کرد. این نوع نگاه به زندگی اجتماعی و به تبع آن بهزیستی و تأمین‌اجتماعی باعث اجرای مجموعه‌ای از برنامه‌ها و سیاست‌ها خواهد شد که از هیچ پیوند درونی با یکدیگر برخوردار نبوده و قادر به خلق یک نظام بهزیستی و تأمین‌اجتماعی پایدار نخواهند بود. نظام بهزیستی و تأمین‌اجتماعی ناپایدار نظامی است که به‌دلیل استوار بودن بر فرآیندهای شکسته بهزیستی و تأمین اجتماعی زمینه‌ساز «هدر رفتن» توان نهفته در افراد تحت پوشش و سیاست‌های رفاهی خواهد شد.
2- بهزیستی و تأمین‌اجتماعی «کل گرا» (Holistic Welfare and Social Security) گونه‌ای فلسفه بهزیستی است که استوار بر این قاعده بنیادین است: هر فرد انسانی هویت، معنا و هدف زندگی خود را از طریق ارتباط با اجتماع، ارتباط با جهان طبیعی و ارزش‌های انسانی از قبیل عشق، آرامش و صلح به‌دست می‌آورد. این رویکرد ریشه در دریافت باستانی از مفهوم «Education» دارد. معنای لغوی این واژه یعنی بیرون کشیدن آنچه در درون انسان یا کودک انسان وجود دارد. به زبان ران‌میلر، آموزش کل‌گرا سعی در بیرون کشیدن مهم‌ترین ویژگی‌های انسان از درون انسان دارد که چیزی جز یک حس احترام عمیق به تمامی ابعاد زندگی و یک عشق سوزان به یادگیری نیست. اگر در شیوه‌های آموزش موجود کوشیده‌ایم برمبنای نیازهای جامعه و تاریخ درون، طالبان دانش را به شکل مکانیکی انباشته از اطلاعاتی کنیم که از ابتدا می‌دانسته‌ایم به آنها نیازمندیم تا انسان و جامعه را کنترل کنیم، در رویکرد کل‌گرا به آموزش و زندگی چنین گفته می‌شود که به جای خلق «مشاهده گران عینی شده» (observed observer) در قالب تعریف‌های محدود و بسته از پتانسیل‌ها و امکانات انسان، باید اجازه داد لایه‌های چندگانه معنا و تجربه انسانی که در درون انسان انباشته است سر به بیرون بگشاید و خود را در جهان منتشر کند. اگر در شیوه‌های معمول آموزش و جامعه‌پذیر کردن افراد جامعه تلاش ما بر آن است که به آنها خواندن، نوشتن، حساب، ریاضی، فیزیک و... بیاموزیم در رویکرد کل‌گرا به جامعه‌پذیری و زندگی، چنین گفته می‌شود که بیش از تأکید بر این مولفه‌ها باید به انسان‌ها امکان خلق روابط انسانی، مسئولیت‌پذیری و تحسین زندگی آموخت تا به وجودی دست یابند که می‌توانند دست یابند. آبراهام مازلو این موضوع را «خود تحقق بخشی» می‌نامید و معتقد بود جامعه‌پذیری کل‌گرا سعی در بسط مجموعه توانایی‌های فکری، عاطفی، اجتماعی، فیزیکی، هنری، روحی و خلاقانه افراد دارد. بنا به باور متخصصان این فلسفه بهزیستی، زندگی فردی و اجتماعی درست نیازمند آن است که در بستر زندگی تمامی ابعاد شناختی، اجتماعی، عاطفی، طبیعی، زیبایی‌شناسانه و معنوی انسان موضوع شناسایی، یادگیری، آموزش، مراقبت و تحقق قرار گیرند .

چون فعال ساختن هر یک از این ابعاد زندگی به معنای فعال ساختن توانایی‌های متفاوت کلامی، زبان‌شناختی، منطقی، ریاضی، بیناشخصی، عاطفی، بدنی، تصویری، فضایی، موسیقایی، ریتمیک و معنوی در انسان است. به‌عنوان مثال، اگر در جامعه ایران در پی داشتن جمعیت یا شهروندانی هستیم که در زندگی خود هم ابعاد انسانی- عقلانی انسان و هم ابعاد اخلاقی- معنوی انسان را مورد توجه قرار دهند باید بتوانیم برمبنای سیاست‌های بهزیستی و تأمین اجتماعی خود «بستر تحقق» این ویژگی‌ها را در درون افراد جامعه خود فراهم آوریم. بهزیستی و تأمین‌اجتماعی بیش از آن‌که «یک مجموعه سیاست‌های مراقبتی و حمایتی» باشد، «بستر بهتر زیستن» افراد جامعه است. سیاست‌های بهزیستی و تأمین‌اجتماعی مجموعه فعالیت‌هایی نیستند که پس از عارض شدن برخی ویژگی‌های خاص بر انسان‌ها از قبیل کودکی، معلولیت، سالمندی و... باید به اجرای آنها پرداخت. طبعا هر جامعه نیازمند ارایه این خدمات به اقشار آسیب‌پذیر خود است.
با این حال، به زبان «جان دیویی» بهزیستی و تأمین‌اجتماعی یک فرآیند اجتماعی است... یک فرآیند رشد است. بهزیستی و تأمین‌اجتماعی توانبخشی به افراد برای زندگی نیست، بلکه خود زندگی است. بنابراین قرار نیست به‌عنوان مثال ما در درون سیاست‌های بهزیستی و تأمین‌اجتماعی به بهبود ابعاد آسیب دیده حیات فردی و اجتماعی افراد جامعه بپردازیم. وظیفه سیاست‌های بهزیستی و تأمین‌اجتماعی فراهم آوردن محیط و شرایطی است که در درون آن ذهن، روح، بدن، عاطفه، شناخت خلاقیت و هنر انباشته در درون یک انسان در فرآیند زندگی، تحقق بیرونی می‌یابد. از این‌رو، بنا به این رویکرد، سیاست‌های بهزیستی و تأمین‌اجتماعی یک جامعه توسط متخصصان مشخص نمی‌شود. برعکس، این برنامه در فرآیند مستمر گفت‌وگوی افراد جامعه، والدین و سرپرستان این افراد و مددکاران‌اجتماعی مشخص می‌شود. مددکار ‌اجتماعی در این رویکرد یک انتقال‌دهنده «توان زندگی» و «توانبخش» نیست. مددکار‌ اجتماعی فردی خلاق، فعال و پاسخگو در مقابل «فردیت افراد جامعه» است. رابطه میان افراد جامعه با سیاست‌گذاران بهزیستی، رفاهی و تأمین‌اجتماعی نیز رابطه‌ای که در آن همه از یک وضع یکسان برخوردارند و یک کار انجام می‌دهند و باید مجموعه‌ای از خدمات ثابت را در دوره‌های زمانی خاص از زندگی دریافت کنند، نیست. بنا به این رویکرد، تفاوتی میان «زندگی- با- بهزیستی و تأمین‌اجتماعی» با «زندگی- بدون- بهزیستی و تأمین‌اجتماعی» نیست. افراد جامعه دایما در پیوند با زندگی به بهزیستی و تأمین خود می‌پردازند. افراد جامعه که انباشته از نگرانی درخصوص دیگران و پر از امید برای بهتر ساختن جهان و زندگی فردی و اجتماعی خود هستند (این همان تعریف این رویکرد از معنویت است)، به جای آن‌که بنا به دیدگاه‌های ثابت و ابزاری درباره انسان تبدیل به انسان‌های بالغ و عاقل در جامعه شوند که گاه نیز از مراقبت‌ها و حمایت‌های اجتماعی برخوردار می‌شوند، می‌کوشند خود نهفته در خود را به جهان بیفزایند و از این طریق به افزایش دامنه جهان و حیات انسان بیفزایند. در تقابل با رویکرد تقلیل‌گرا موجود به بهزیستی و تأمین‌اجتماعی، این رویکرد مخالف تفکیک مراحل زندگی و جدایی آنها از یکدیگر است و به جای سخن گفتن از ایجاد روابط بین دوره‌های زندگی معتقد به بردن افراد جامعه به ورای مراحل و دوره‌های زندگی و تفکیک صوری میان آنها است. این رویکرد بر لزوم داشتن یک شیوه ترکیبی عمل و تفکر (خدا و انسان)، بر داشتن یک رویکرد چند بعدی به حقیقت (حقیقت عینی و حقیقت شهودی)، به رفتن از سمت «قدرت» به سمت «انسان»، به رفتن از سمت «کنترل» به سمت «آزادی»، به لزوم داشتن رویکرد چند بعدی به سلامت انسان (سلامت بدن، روح، قلب و بالاخره ذهن) و... تاکید می‌نهد. این رویکرد همچنین زندگی انسان در جهان را دارای چهار هدف می‌داند و در پاسخ به این پرسش که انسان برای چه ساخته شده و زیستن او چه فلسفه‌ای دارد، معتقد است ما زندگی می‌کنیم تا:  
الف) یاد بگیریم که بشناسیم و بدانیم (learning to know)،
ب) یاد بگیریم که انجام دهیم
 (learning to do)،
ج) یاد بگیریم که با هم زندگی کنیم (learning to live together)،
د) یاد بگیریم که موجود باشیم (learning to be).


تعداد بازدید :  162