عبدالجلیل کریمپور آموزگار
فقط 5 ثانیه دیگر مانده تا چراغ سبز شود. صدای بوقهای ممتد اعصابت را خرد میکند. موتورسوار جلویی حتی برای همان 5ثانیه هم منتظر نمیماند و از چراغقرمز عبور میکند!
نمیدانم به کجا میخواهیم برسیم؟ چهچیزی را میخواهیم بهدست آوریم؟ چرا حقوق شهروندی برای ما معنی پیدا نکرده است؟ چرا خیلی راحت از کنار آن میگذریم و ککمان هم نمیگزد؟ انگار فقط همین برایمان مهم است که: آسیاب ما که میچرخد! بقیه را بیخیال!
بیگمان توجه به حقوق دیگران الزامی قابل تأکید است که نباید آن را به باد فراموشی سپرد! باید این مهم را آویزه گوشمان کنیم که چرا به جای قانونمداری، برخی اوقات قانونگریزی در ما نهادینه میشود؟ قانون خطا هست، یا ما راه را به اشتباه میرویم؟
راستی آنقدر وقتمان مهم شده که حتی برای ثانیه آن هم میخواهیم قانونگریزی کنیم! یا نه این را هم نوعی سرافرازی تلقی میکنیم؟
از چهارراه عبور میکنم، کمی جلوتر ماشین پلیس از وسط خیابان دور میزند! پسرم که کنارم نشسته اعتراض میکند! نمیدانم چه جوابی به او بدهم؟! بگویم دارد میرود آن موتوری را که بیقانونی کرده، جریمه کند! به این فکر میکنم که دانشآموز دبستانی که دوست دارد آنچه را در کلاس درس مدرسه یاد میگیرد در جامعه اجرایی کند، میشود به همه ثانیهها اعتماد کند؟ میشود گفت وقتی او قانون را رعایت کرد، دیگر خیالش راحت باشد؟ میشود این را هم برایش بگوییم که مشکل فقط این نیست که ما مقررات را رعایت کنیم، اگر طرف مقابل رعایت نکرد، آن وقت چه باید کرد؟ نمیدانم واقعا با این همه بیقانونی چه باید کرد؟ راستی جریمه میتواند دوای جدی برای این درد باشد؟ میتواند رفتارهای درست را در ما نهادینه کند؟ من که فکر نکنم! خیلی موارد دیگری قبل از جریمه هست که باید آموزش داده شود! راستی اینها در برنامهریزیهای وقتمان، چه جایگاهی دارند؟ روزانه شاهد تصادفات زیادی ناشی از این موارد هستیم که حتی گاه منجر به فوت هم میشود، اما باعث تغییر این رفتارها نمیشود! قدیمترها راست میگفتند که بیاییم از خودمان شروع کنیم. بیشک اگر خودمان بخواهیم، هر ناممکنی ممکن خواهد بود.