فائزه توكلي كارشناس ارشد پژوهشهای تاريخی علومانساني و مطالعات فرهنگي
رابعه عدويه (180 ـ 185 ق) عارف و شاعر كه به وي رابعه بصري نيز ميگفتند دختر اسمعيل عدوي قيسي از آلعتيك بود. رابعه به سبب آنكه در حقايق، عرفان، كشف و شهوديه به مقام بلندي رسيد و در كمالات انساني و فضايل نفساني بر اكثر بزرگان صوفيه برتري يافت، او را «تاج الرجال» ناميدند. در شأن رابعه همين بس كه در زهد، تقوا و معرفت ضربالمثل گرديده چنانكه هرگاه بخواهند هر زني را در عرفان بستايند گويند كه رابعه زمان خويش است.
او قدسيهاي است كه شيخ فريدالدين عطار نيشابور عارف و شاعر نامدار در تذكرهالاوليا از وي بهعنوان «آن مخدره خدر خاص، آن مستوره ستر اخلاص، آن سوخته عشق و اشتياق، آن شيفته قرب و احتراق، آن نايب مريم صفيه، آن مقبول رجال» ياد كرده و داستانهايي از زندگي او را موضوع برخي از آثار منظوم خود مانند مصيبتنامه و الهينامه قرار داده است.
از بخش نخست زندگاني رابعه هيچ اطلاعي در دست نيست، جز آنچه در تذكرهالاوليا آمده است. عطار مينويسد: «نقل است كه آن شب كه رابعه به وجود آمد، در خانه پدرش چندان جامه نبود كه او را در آن بپيچند و قطرهاي روغن نبود كه نافش را چرب كنند و چراغ نبود...
پدر رابعه سه دختر داشت و رابعه چهارمين دختر بود و علت نامگذاري او نيز همين بود. چون رابعه بزرگ شد، پدر و مادرش وفات يافتند و در بصره قحطي پديد آمد و خواهران از يكديگر متفرق شدند و رابعه نيز به جايي رفت.
نظامالدين احمد صديقي حسيني مؤلف كرامات الاوليا از زندگي رابعه مينويسد: «شبي خواجهاش بيدار شد و رابعه را در نماز يافت و قنديلي از نور بر سرش آويزان ديد كه صحن خانه را همگي از نور آن روشن شده بود. آن وقت چيزي بر زبان نياورد. بامدادان رابعه را پيش خواند و تواضع كرد و بنواخت و آزاد ساخت.
صاحبالروض الغائق في المواعظ و الرقائق روايت كرد، كه از رابعه عدويه رحمهاالله تعالي حكايت شده است كه وقتي نماز عشاء ميگزارد، بر پشتبام ميرفت و چادر و مقنعهاش را محكم ميكرد و ميگفت: «الهي؛ انارت النجوم و نامتالعيون و غفلت الملوك ابوابها و خلاكن حبيب. بحبيبه و هذا مقامي بين يديك.»1* و سپس بر سجدهگاهش بوسه ميزد. در باب شبزندهداريها و عبادات او در اين مرحله، ابنجوزي در صفه الصفوه مينويسد: عبده دختر شوال كه از نيكان روزگار و خادم رابعه بود، ميگفت: رابعه همهشب را در نماز بود. هنگام طلوع فجر در نمازگاهش خواب سبكي ميرفت تا اينكه افق روشن ميشد. پس برميخاست و من ميشنيدم كه درحال ترس ميگفت: اينفس! اين خوابيدن و برخاستن تا كي! نزديك است كه آنقدر بهخوابي كه جز به بانگ روز قيامت بيدار نشوي. اين كار روش زندگي او بود تا بمرد. در تهجد حريص بود و لحظهاي از آن غافل نميماند، مگر آنكه عاملي ديگر او را از اين كار بازميداشت و به زندگي عادياش بازميگرداند.
عبدالرحمن بدوي نيز در شهيد عشق الهي درباره شبزندهداريهاي رابعه آورده: شبزندهداري رابعه هم يا به تنهايي بود يا با نديمههايش و رفقايي كه با او شب زندهداري ميكردند.
از ديگر بزرگاني كه با رابعه همنشيني داشته، حسن بصري زاهد و عارف مشهور است. مؤلف مجمعالاوليا در اين باب مينويسد: نقل است كه حسن بصري گفت: شبانروزي پيش رابعه بودم و سخن طريقت و حقيقت ميگفتم. چنانكه نه بر خاطر من گذشت كه: «من مردم و نه بر خاطر او گذشت كه او زن است».
آخر الامر چون برخاستم، خود را مفلسي ديدم و او را مخلصي.
رابعه در تمام عمر مجرد زيست و هرگز ازدواج نكرد. رابعه خود را وقف خدا كرد. خدايي كه تنها محبوب و دلدار او بود.
آنماريشيمل در ابعاد عرفاني اسلام مينويسد: عشق رابعه نسبت به خداوند مطلق بود، جايي براي محبت يا فكري ديگر باقي نگذاشته بود. دنيا در نظرش كاملا پوچ و بيمعني بود.
جلال ستاري در عشق صوفيانه مينويسد: گويا پيش از رابعه با هيچكس از حب (محبت) الهي سخن نگفته بود و درواقع او نخستين عارفي است كه اين مضمون را به معناي حقيقي و تام و تمام كلمه در تصوف و عرفان اسلامي وارد كرد... او بنيانگذار سير و سلوك دشواري شد كه از محبت و عشق محض آغاز گرديد. سپس لون رابطه عاشقي و معشوقي بين انسان و خدا به خود گرفت و سرانجام به وحدت وجود در عقيده فنا و بقا انجاميد. ستاري مينويسد: رابعه در فضيلت زنان بر مردان ميگويد: «زنان را سه فضيلت است كه مردان را نيست: اول آنكه در ميان زنان، مخنث نيست و اين صفت خاصه مردان است.
دوم آنكه همه انبياء، صديقان، شهيدان و صالحان، در شكم زنان پرورش يافتهاند و در كنار ايشان بزرگ شده.
سوم آنكه هيچ زني، دعوي خدايي نكرده و اين جرأت بيادبي از مردان سرزده است.»
زمان درگذشت رابعه را تذكره نويسان و تاريخنگاران به اختلاف ذكر كردهاند، اما ميتوان تاريخ 8 - 185 ق را سال فوت او دانست.
در تذكره الاوليا آمده: «چون وفاتش نزديك آمد، بزرگان بر بالين او بودند. گفت: برخيزيد و جاي خالي گردانيد براي رسولان خدا. ايشان برخاستند و بيرون آمدند و در فراز كردند. آوازي شنيدند كه: يا ايها النفس المطمئنه! ارجعي الي ربك راضيه مرضيه، فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي.
زماني بود و هيچ آواز نيامده در رفتند، وفات كرده بود. مشايخ گفتند: رابعه به دنيا آمد به آخرت شد كه هرگز با حق تعالي گستاخي نكرد و هيچ نخواست و نگفت كه: مرا چنين دارد چنين كن!
مناجاتي از زبان رابعه آمده كه برخي از آنها بدين شرحاند:
گفت: الهي! اگر مرا فرداي قيامت به دوزخ فرستي، سري آشكار كنم كه دوزخ از من بههزار ساله راه، بگريزد.
گفت: الهي! كار من و آرزوي من ازجمله دنيا ياد توست و در آخرت لقاء تو.
منابع
1ـ رادفر، ابوالقاسم، زنان عارف، انتشارات مدحت، تهران 1385.
2ـ ستاري، جلال، سيماي زن در فرهنگ ايران، نشر مركز، تهران 1375.
پینوشت:
1. پناه من! ستارهها بيدار و منور شدند و چشمها به خواب رفتند. پادشاهان در خانههايشان را بستند و هر دلدادهاي با دلدار خويش خلوت كرد. من هم اينجا مقابل تو
ايستادهام.