اسماعیل آذر استاد ادبیات
طبع بشر این است که در پی جهانی دیگر باشد اما اینکه آن جهان دیگر کجاست و چگونه میتوان به آن رسید، گویی معمایی است که آدمی با داشتن پاسخ آن، هنوز برایش دستنیافتنی است. برای نخستینبار افلاطون برای خود جهانی را متصور شد و نامش را گذاشت یوتوپیا؛ آرمانشهر یا ناکجاآباد و برای جهان مدنظر خود شیوههای رفتاری و زیستمحیطی انسان با انسان دیگر را در نظر گرفت. حتی شعرایی مانند خیام نیز برای خود این ناکجاآباد را ترسیم کردهاند و بر این اساس است که حکیمان به دو دسته تقسیم میشوند؛ حکیمان بدبین و حکیمان خوشبین. هر کدام از این دسته براساس تفکرات خود، جهان دیگر را ترسیم کردهاند اما به نظر میرسد جهانی مطلوبیت دارد که انسان در محضر خداوند باشد مانند جهان حافظ؛ یعنی جهانی که در آن هر انسانی در قبال انسان دیگر مسئولیتپذیر باشد. در جهان و جامعه مطلوب نباید اینطور باشد که افراد با دیدن مشکل و ناراحتی دیگران بیاعتنا از کنار آنها بگذرند و بگویند به من مربوط نمیشود، بلکه افراد باید مشکل یک نفر را مشکل کل بدانند و در پی رفع آن برآیند. یونگ این تصویر را در جامعه خود، جامعهای که در اندیشهاش ساخته به دست میآورد و میگوید من میخواهم همه جامعه خوشحال باشند، چون من میخواهم خوشحال باشم، بنابراین جامعهای، جامعه احسن است که در محضر خدا باشد.
اگر بوستان سعدی و تعلیمات آن را مرور کنیم به همان جامعه ایدهآلی میرسیم که از ابتدای تاریخ مدنظر بشر بوده و هست و میتوان نام جهان بهتر را برای آن برگزید. ما در گلستان سعدی روابط انسان با انسان را میبینیم، یعنی سعدی روابط آدمها را با هم میزان میکند؛ اینکه انسان با انسان دیگر باید چگونه رفتار و کند و انسانها چطور باید نسبت به هم بیندیشند. سعدی در بوستان سعی دارد روح انسان را تلطیف کند تا بتواند خدا را بر آن حاکم سازد.
یکی خار پای یتیمی بکند/ به خواب اندرش دید صدر خجند
همی گفت و در روضهها میچمید/ کز آن خار بر من چه گلها دمید
جوانمردی، آزادگی، خوشخو بودن، دست افتاده و نیازمند را گرفتن از خصوصیاتی هستند که سعدی به آنها اشاره داشته و بشر برای اینکه بتواند جهان بهتر و ایدهآلش را بسازد باید این خصوصیات را در خود نهادینه کند.
جوانمرد و خوشخوی و بخشنده باش/ چو حق بر تو باشد تو بر بنده باش
ره مردان نیک آزاده گیر/ چو استادهای دست افتاده گیر
این ابیات حکایت از این دارد که در جهان ایدهآل هر کسی که میتواند باید دست افتادگان را بگیرد. سعدی در تمام حکایتها و اشعارش، انسانیت و در محضر خدا بودن را به آدمی یادآوری میکند اما امروزه آدمی با به فراموشی سپردن این خصایل درگیر جنگها شده و جهانی را که ساخته با جهان ایدهآلش فاصله زیادی دارد. به اعتقاد من سیاست در حال طراحی این است که انسان را از خویشتن خویش جدا کند. این تفکر دارد مسیر انسان را از خدا میبرد. بعد از انقلاب صنعتی، دنیا به سمت دود و آهن و آتش کشیده شده است. درواقع انسان در زندگی تنها به دنبال مادیات رفت و تنها مسأله مهم او شد مادیات.
انسان به جای توجه به این آیه الهی که این همه زیبایی را برای شما خلق کردیم تا ببینید و آرامش بگیرید، تنها دغدغهاش این است که «تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا»! در چنین زندگیای که به لحاظ معاش بسیار سخت است و در روزگاری که محیطزیست به تمامت تحتتأثیر آدمی قرار گرفته و در همه جای دنیا آدمهای پولپرست برای منافع خود و سودجوییشان حتی دست به تاراج طبیعت هم زدهاند، رسیدن به جهان بهتر کمی سخت به نظر میرسد. در حال حاضر همه گرفتار خودخواهی شدهاند، در صورتی که در جهان بهتر خودخواهی جایی ندارد و انسان زمانی خوشبخت است که خوشبختی نصیب همه باشد. انسان امروز خودمحور شده است؛ بچه من، خانواده من و... یعنی برای او همهچیز با ضمیر «من» معنا میشود و «ما» برایش بیمعناست. این بزرگترین فقر بشر است اما بگذارید به یاد بیاوریم که «حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست».