مسعود رفیعیطالقانی دبیر گروه طرحنو
[email protected]
وقتی مسالهای با عنوان «احساس فقر» مطرح شود، پیش و بیش از هر چیز میتوان گفت بوی توطئه میآید؛ توطئه نادیده انگاشتن و از موضوعیت انداختن خود فقر!
مضافبر این، اینکه سراغ چیزی مثل احساس فقر برویم و دربارهاش یک انبان نوشته تحویل مخاطبمان بدهیم، بدون تردید موجد حد وسیعی از بیخیالی هم هست، یا همان که در افواه عمومی به آن میگویند بیعاری! پس بد نیست در آغاز این نوشتار قبل از هر چیز تکلیف خودمان را با خود و نیز مخاطبمان روشن کنیم آن هم از این منظر که چه توطئهای در سر داریم، چقدر بیخیالیم یا چقدر خوشی زده است زیر دلمان! آنوقت اگر چیز دیگری برای گفتن ماند، آن را بگوییم...
این قلم چنانچه خود، نوشته یا گفتاری در باب احساس فقر یا این پرسش که چرا بخشهای بزرگی از جامعه ایرانی احساس فقر میکنند در جایی بخواند یا بشنود، بیتردید در زمره منتقدان آن نوشته و گفتار است چه آنکه فقر، بییک کلام بیش یا کم، فقر است با همه مسببان، طراحان، دستاندرکاران، اقتصاددانان، دولتمردان و گسترشدهندگان و دهها و صدها دستاندرکار دیگرش! خیال نکنید که فقط انباشت ثروت و سرمایه است که طرح، برنامه، ایده و نقشه میخواهد! فقر نشان داده که به طراحیهای پیچیدهتری نیاز دارد؛ این حرف من نیست بلکه «توماس پیکتی» اقتصاددان جامعهگرای برجسته معاصر در کتاب سرمایه که سالگذشته منتشر شد و مثل یک بمب در سراسر دنیا صدا کرد، این ادعا را با اعداد، ارقام و آمار به خوبی اثبات کرد.
او ثابت کرد که همه تلاشهایی که در کشورهای موسوم به توسعهیافته و کشورهایی که در این سوی دنیا به تقلید از مدلهای صندوق بینالمللی و بانک جهانی در مسیر رفاه اقتصادی و فقرزدایی صورت پذیرفته، راه بهجایی بجز گسترش محرومیت و انباشت فقر نبردهاند! بگذارید راه دور نرویم؛ در همین کشور خودمان طی هشتسال زمامداری دولتهای نهم و دهم که دست بر قضا دال مرکزی و هسته اصلی گفتمان سیاسی - اقتصادیاش توسعه عدالت، رفاه، شایستهسالاری و فقرزدایی از محرومان جامعه بود، آنچه در عمل حاصل شد پهنه بیعدالتی، رفاهزدایی، ارتباطسالاری، فقر و نیز محرومزایی در جامعه بود. آنهایی که غوری در مبانی نظری اقتصادی و سوابق فکری اقتصاددانان و تئوریسینهای نزدیک به آن دول ماضی کردهاند، خوب میدانند که ایشان از کدام انبان، نسخههای تجویز شده برای ملت ایران را برمیداشتند و باز تجویزشان میکردند!
جالب است آنکه یک بامشان چند هوا داشت؛ در اقتصاد زیر بیرق نولیبرالهای پروژه جهانیسازی بودند، در فرهنگ زیر چتر اصولگرایان ماضی، در علم طالب دانش بومی، در جامعه پیرو مشی کوفتن گاهیانه به نعل و میخ، در مکتب هوادار باستانگرایی و در سیاست معجونی که نامش را گذارده بودند نو اصولگرا، توگویی که اصول، قابل قلب و تغییرند که حالا گرایش به آنها نو و کهنه بشناسد! آنها چنان برنامهای برای زدودن طبقه متوسط مدنی و زایمان محرومیت در جامعه ایران ریختند که در مدت زمانی هشت ساله موج محرومیت بخشهای وسیعی از جامعه ما را در نوردید. جالب آنکه رئیس آن دولت، اقتصاد را علم نمیدانست! «کینز اقتصاددان در باب توسعه گفته است قرار نیست شما با ثروتی که دارید، توسعه ایجاد کنید بلکه باید با ثروتی که ندارید، این کار را انجام دهید... حال اگر نگاهی کمی به عقب بیندازید متوجه خواهید شد که مردان در مصدر ما در دولتهای نهم و دهم، با ثروت افسانهای که از چاههای نفت جوشیده بود نهتنها توسعه نیافریدند، بلکه همان اندک توسعه پیشینی را دادند دست خوشهچینهای جوان سرمستشان که اسمشان را گذاشته بودند، کارآفرین! آنگاه هرچه سخن از کارآفرینی میرفت، بنگاههای اقتصادی و کارگاههای تولیدی کوچک و بزرگ طعم نابودی را بیشتر میچشیدند و طبقه متوسط شهری بیشتر در خود فروکوفته میشد.
باری...
اینها گفته آمد برای طرح این بحث که اگر بنا باشد در باب فقر و غنا و نسبت میان این دو، سخنی به میان آید، به راه دور نباید رفت! چه آنکه ما در همین خانه خود برای شناخت این مفاهیم، مثال کم نداریم. با این وصف پرداختن به موضوع «احساس فقر» و تأثیر آن در زندگی مردم روشن میشود. سالها پیش پژوهشهایی در باب مسأله احساس فقر در ایران در یکی از نهادهای پژوهشی انجام شده بود و پرسش اصلیاش این بود که چرا در ایران مردم احساس فقر دارند و این احساس چه لطمات اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و... را به روند توسعه کشور وارد میآورد. در این پژوهشها اما عمده توجه به مسأله احساس (البته به معنای منفی کلمه و شاید با اندکی اغماض بتوان گفت به معنای دریوزگی) بود و نه فقر. گزاره «احساس فقر» از دو واژه احساس و فقر تشکیل شده که میتوان چند خوانش متفاوت از آن داشت اما جای تعجب آنجاست که هرکس که کوشیده در این باب سخنی بگوید بیشترین توجه را به «احساس» روا داشته تا «فقر» و شوربختانه این نگاه به آن جنبهای از احساس، معطوف شده است که بیشتر همچون تظاهر و تمارض مردم نزد دولت عمل میکند.
از این منظر «احساس فقر» ترکیب بس عجیبی است و طرح آن در یک نوشته یا ایده مطبوعاتی موجد گرههای بسیاری نیز هست؛ از یک سو بوی توطئه و شانتاژ رسانهای میدهد چه آنکه سرمایهداران خوش ندارند کسی در اطرافشان احساس فقر کند یا حتی آن را به زبان بیاورد اما از سوی دیگر وقتی طرح میشود دستکم این است که بخش فقرش هم همزمان با احساسش شنیده و خوانده میشود. اینگونه است که شاید واژه و مفهوم فقر در زمانهای که سرمایهداران میکوشندآن را و واقعیاتش را در هزار سوراخ و سنبه پنهان کنند، اندک مجالی برای مطرحشدن پیدا میکند؛ راستهای اقتصادی در سراسر دنیا اگر نتوانستند و نخواستند خود فقر را ریشهکن کنند، دستکم زورشان به واژهاش که رسیده و آن را ریشهکن و محو کردهاند. بنا بر این در مطرحشدن ترکیب احساس فقر همان میزان که بوی از موضوعیت افتادن فقر میآید، شاید بتوان با تساهل بسیار، بوی موضوعیت یافتنش را هم استشمام کرد. سویه دیگر این موضوع جدای از فقر، خود واژه احساس است. احساس، از آن دست مفاهیمی است که در جهان کالاییشدن فرهنگ، روزبهروز مهجورتر، عقب
نگه داشته شدهتر، تنهاتر، بیهویتتر و کالاییشدهتر است. آنهایی که اصطلاح «احساس فقر» را برای مطامعی معلوم خلق کردند و بهعنوان تزی جامعهشناسانه (تز، خود نیز در جامعه ما و در عصر فروش پایاننامه دانشگاهی محل مجادله است) در پیاش راه افتادند، خود دستاندرکاران پروژهای بودند که احساس را بهعنوان نیکترین عنصر ذاتی بشر، مثلهکرده و به کناری نهادند. احساس همان عنصری بود که لابهلای چرخدندههای اقتصاد بازار آزاد خرد شد و هر روز نیز لهیدهتر و تکیدهتر میشود. از این روست که احساس فقر را حامیان اقتصاد سرمایهداری به تظاهری ریاکارانه فرو کاستند و به دریوزگی مردم تشبیهاش کردند. اصلا منطق اقتصاد بازار همین است که به شما میگوید اگر ندارید، بهتر است قید زندگی را بزنید و بروید پیکارتان. این منطق دست بر قضا نخستین پرسشاش از احساس شماست؛ چه احساس رقیقی دارید بهتر است از آن در خانه خودتان نگهداری کنید تا مبادا مشوش شود و مبادا آن را با دیگران تقسیم کنید! بنا بر این در ترکیب احساس فقر، معانی متعددی نهفته است و هرکس از ظن خود یار آن میشود. پرواضح اما این است؛ آنانکه همزمان با گستردهشدن پروژه جهانیشدن و گرفتاریهای پرشمارش برای مردمان رویزمین و خاصه جوامع موسوم به جهان سوم، این اصطلاح را بهعنوان پدیدهای جامعوی مطرح کردند، به دنبال فروکاهش احساس به دریوزگی و تغییر مفهوم فقر به نوعی ناداری طبیعی و مقدر بودند. حال آنکه آنها نمیدانستند آنچه بر میسازند بهزودی به ضدخود بدل میشود. احساس به دلیل خصلت دینامیکی و فقر به خاطر طبع عصیانآور، آن هنگام که در کنار هم نشسته و مطرح شدند، یکسره معنا و کارکرد دلخواه طراحان این اصطلاح را متبادر نکردند بلکه درست برعکس، معنای واقعی و منطبق با واقعیت خود را یافتند و جمع آنها بدل به «احساس- فقر» شد؛ فقری که احساس میشود یا احساس یک فقیر!
این نوشته، مقدمهای شد برای نگاهی جامع به موضوع فقر و شیوه و ابعاد درگیری جامعه ایرانی با این پدیده. امید که در آینده مجالی برای بحث در این باب فراهم آید.