شماره ۵۶۸ | ۱۳۹۴ چهارشنبه ۳۰ ارديبهشت
صفحه را ببند
حسرت یک عمر

|مریم سمیع‌زادگان|

 یک دوستی داشتم پلوی غذایش را خالی می‌خورد، گوشت و مرغش را می‌گذاشت آخر کار، می‌گفت می‌خواهم خوشمزگی‌اش بماند زیر زبانم، همیشه هم پلو را که می‌خورد سیر می‌شد، گوشت و مرغ غذا می‌ماند گوشه بشقابش، نه از خوردن آن پلو لذت می‌برد، نه دیگر ولعی داشت برای خوردن گوشت و مرغش، برای جاهای خوشمزه غذا... زندگی هم همینجوری‌ است. گاهی شرایط ناجور زندگی را تحمل می‌کنیم، لحظه‌های خوبش را می‌گذاریم برای بعد، برای روزی که مشکلات تمام شود، هیچ کداممان زندگی در لحظه را بلد نیستیم. همه خوشی‌ها را حواله می‌کنیم برای فرداها، برای روزی که قرار است دیگر مشکلی نباشد، غافل از این‌که زندگی دست و پنجه نرم کردن با همین مشکلات است، یک روزی به خودمان می‌آییم و می‌بینیم یک عمر درحال خوردن پلو خالی زندگی‌مان بوده‌ایم و گوشت و مرغ لحظه‌ها، دست نخورده مانده‌است گوشه بشقاب، دیگر نه حالی هست، نه میل و نه حوصله‌ای...


تعداد بازدید :  326