شماره ۵۶۸ | ۱۳۹۴ چهارشنبه ۳۰ ارديبهشت
صفحه را ببند
گپی با «محمدجواد ضرابيان» آهنگساز
جامعه ما درگیر قضایای روحی است
رضا نامجو خبرنگار طرح نو موسيقي از مشخصه‌هايي است كه وضع اجتماعي هر جامعه را تا حدود زيادي مشخص مي‌كند. موسيقي به‌عنوان يك هنر كه در بسياري از موارد به هنر كالا تبديل شده در شرايط امروز ايران نه‌تنها پا به پاي خواست جامعه پيش مي‌رود، بلكه در بسياري از موارد انتخاب‌هاي ناآگاهانه توده را هويدا مي‌كند. از همين رهگذر است كه مي‌توان انتخاب‌هاي صورت‌گرفته در مورد موسيقي‌هايي كه با اقبال مواجه مي‌شوند را نشان‌دهنده سطح سليقه مردماني كه آن نوع از موسيقي را بر مي‌گزينند، اهميت به مفهوم انديشه تفكر و چالش‌هاي هنري يا حتي در پاره‌اي موارد نشان‌دهنده پيچيدگي‌ها و نابساماني‌هاي موجود در آن زيست‌بوم دانست. «محمدجواد ضرابيان» آهنگساز و نوازنده شاخته‌شده موسيقي ايراني از آن دست هنرمنداني است كه سعي كرده در كارنامه حرفه‌اي خويش اين موارد را مدنظر قرار دهد و در برخی از آلبوم‌هايش به دنبال ارایه مفهومي معرفت‌شناسانه از موسيقي ايران باشد. ضرابيان موسيقي مردمان يك سرزمين را درست مثل زبان‌شان داراي اهميت مي‌داند و از همين روست كه روي موسيقي اصيل ايراني به‌عنوان مشخصه‌اي هويت‌ساز، پافشاري مي‌كند. با اين وجود از نظر اين نوازنده سنتور، جامعه ايراني در وضعي قرار گرفته كه قدرت تشخيص گذشته خود را از دست داده است. ضرابيان سال‌هاست ايران را ترك كرده و در كانادا زندگي مي‌كند. گفت‌و‌گوي وسط هفته به صحبت‌هاي اين هنرمند درباره وضع هنر در ميان مردم و پارامترهایی كه از همين رهگذر، جامعه ايراني را تحت تاثير قرار مي‌دهد، اختصاص دارد:

شما به‌عنوان يك موزيسين، يك كنش‌گر اجتماعي هستيد كه هم بر جامعه تاثير مي‌گذاريد و هم بر هنر. با اين وجود اما سال‌هاست از ايران رفته‌ايد. می‌توان اینطور به ماجرا نگاه کرد، شما يا كنش‌گر بودن را قبول نداريد يا موانع بر سر راهتان باعث شده قيد اين كارکرد از هنرتان را بزنيد. با این اوصاف به‌ نظر خودتان اگر گوش مردم با تجربه شما، اين بخش از موسيقي ايراني را نمي‌شنيد چه اتفاقي مي‌توانست بيفتد؟
 من ادعا نمي‌كنم با موسيقي خودم توجه تمام جوان‌ها را به سمت موسيقي ايراني جلب كرده‌ام،  با اين وجود معتقدم در اندازه كوچكي توانستم به هدفي كه در سر داشتم، جامه عمل بپوشانم. بحث من بيشتر بر سر نسل نو يعني جوانان ايراني بود. آنها داشتند از موسيقي ما فاصله مي‌گرفتند. وقتی یکی از آلبوم‌هایم منتشر شد، گروهی از آنها که با من صحبت مي‌كردند، مي‌گفتند ما تا پيش از اين، موسيقي ايراني گوش نمي‌كردیم اما وقتي پاي اين آلبوم مي‌نشينیم تا مدت‌ها آن را مي‌شنویم. البته باید ذکر کرد در آن مورد، ساز‌بندي كه براي آلبوم در نظر گرفته شده بود، هيچ نوع فاصله‌اي با موسيقي ايراني ايجاد نكرده بود. به‌عنوان مثال شور و گوشه‌هايش در اين كار وجود داشت، منتها تا اندازه‌اي رنگ‌بندي تغيير كرده ‌بود. مسأله دقيقا همين بود. اگر به اين مسأله توجهي نداشتيم آيا واقعا موسيقي سنتي به همين شكل امروزي مورد توجه جوان‌ها بود يا خير؟ فرض كنيد زبان ما خداي ناكرده از بين برود. اين مسأله چه فرجامي خواهد داشت؟ اگر جوان‌ها نخواهند با زبان خودشان صحبت كنند و زبان ديگري را براي اين كار برگزينند، فرجام كار چه خواهد بود؟ موسيقي هم مثل زبان است. اگر قرار باشد يك جامعه موسيقي متعلق به خودش را نپذيرد و به سمتي برود كه درواقع نماينده موسيقي بيگانه است، فرجام چه خواهد شد؟
به‌ نظر شما واقعا اين جهت‌گيري و جريان مي‌تواند به يك ضدارزش مبدل شود؟
طبيعتا ضدارزش است. ارزش يك جامعه آن است كه معيارهاي ارزشمند و فرهنگ خويش را حفظ كند. بحث من اين نيست كه اين فرهنگ را گسترش دهد تا با جهان ارتباط برقرار كند، حال آنكه اين گزاره هم نقطه مطلوبي است اما اصل آن است كه داشته‌هاي قابل اتكاي خود را حفظ كنيم. ما اسم داريم. اگر بنا شد اسم بچه‌ خودمان را طوري انتخاب كنيم كه با معيارهاي فرهنگي ما ارتباطي نداشته باشد، آيا كار خوبي انجام داده‌ايم؟ شما شخصيت خاصي داريد كه آن شخصيت با جهان بيرون ارتباط برقرار مي‌كند. اگر قرار باشد آن شخصيت را نداشته باشي و به چيزي مبدل شوي كه حقيقت ندارد و لحظه به لحظه دچار تغيير مي‌شود از زندگي شما چه چيزي باقي خواهد ماند جز خلأ و بي‌هويتي و بن‌بست؟! ما براساس شخصيتي كه جاافتاده، براساس رنج‌ها و البته با احتساب دانايي و تلخي‌ها با جهان ارتباط برقرار مي‌كنيم و تازه جهان در آن شرايط ما را براساس همان ماهيت مي‌پذيرد. آن ماهيت اگر دائما تغيير كند، اين يعني بي‌وجودي. يعني آن شخصيت آن‌قدر بي‌وجود بوده كه هر چيزي مي‌تواند رويش اثر بگذارد. بنابراين در چنين شرايطي طبيعي است كه مسأله بزرگی پيش مي‌آيد. از همين منظر هم هست كه من به فرهنگ و هنر و موسيقي اين ملك نظر مي‌كنم. بچه‌اي كه به دنيا مي‌آيد، بايد اصل قضيه را بفهمد. هنر در اينجا نقش زبان را ايفا مي‌كند و چيزي از آن كم ندارد. البته ممكن است دوره‌اي بيايد كه همه زبان‌هاي دنيا جزء يكي، از بين بروند و همه مردم دنيا هم همان زبان را بپذيرند و با آن سخن بگويند. بحث در آن‌جا چيز ديگري است. تا زباني كه اين زبان است اما بايد تمام تلاش‌مان را بكنيم تا آن زبان حفظ شود. برخي از افراد مي‌گويند ما جهان‌وطني مي‌انديشيم. مي‌خواهيم تمام دنيا به يك زبان بينديشند و فكر كنند و مرزهاي جغرافيايي برداشته شود و ... سوال اينجاست كه آيا واقعا در اين بازه زماني به لحظه رسيدن به اين نقطه رسيده‌ايم؟ قطعا اينطور نيست. البته ممكن است چنين اتفاقي بيفتد اما قطعا اگر هم بنا باشد، چنين رويه‌اي ايجاد شود با زور است نه با فرهنگ.
علت پافشاري بر حفظ سنت چه چيزي مي‌تواند باشد؛ اگر نگاهي هنجارگونه به مقوله فرهنگ نداشته باشيم؟
اصل قضيه به نظر من اين است كه داشته‌هاي مردم يك سرزمين و آنچه با آن زندگي كرده‌اند و بزرگ شده‌اند بايد حفظ شود و بايد از نسلي به نسل ديگر انتقال پيدا كند. نسل بعدي هم بايد اين داشته را پرورش دهد اما ماهيت اصلي آن را هرگز نبايد از بين ببرد. بايد كاري بكند كه آن اثر در دنيا شناسانده شود اما نه به صورتي كه اصل قضيه از بين برود. وقتي در مورد فرش ايراني صحبت مي‌كنيم، تمام دنيا اين اثر را با وي‍ژگي‌هاي خاص خودش مي‌شناسند و خيلي هم براي آن ارزش قایل مي‌شوند. موسيقي هم دقيقا همين وضع را بايد داشته باشد. اگر بناست آن موسيقي را به دنيا معرفي كنيم بايد به حفظ اصل و ماهيت آن هم بينديشيد. بماند كه در آغاز خود جامعه بايد به اين ماهيت توجه داشته باشد. اگر مي‌بينيد موسيقي دارد از ماهيت اصلي‌اش دور مي‌شود، بايد ببينيد اشكال كار كجاست. يك موقع هست كه شما با فرزندت ارتباط برقرار مي‌كني و مي‌خواهي او را تربيت كني. حالا اگر ديدي همان فرزند در حال دور شدن از توست چه بايد بكني؟ بايد ببيني اشكال كار كجاست؟ بايد بفهمي چه كرده‌اي كه او در حال دور شدن از توست. تو مي‌خواهي او را بسازي و خود او هم نياز دارد تا توسط تو ساخته شود. بعد كه شكل گرفت و پاگرفت مسأله حل شده است. اگر به فرزندت توجه نداشته باشي چه اتفاقي خواهد افتاد؟ اول كسي كه در بيرون از خانه سر راه او قرار بگيرد، مي‌تواند رويش اثر بگذارد. خطراتي را كه متوجه اين بچه است در نظر آوريد تا متوجه شويد در صورت بي‌توجهي به موسيقي ايراني، چه بلايي بر سر اين هنر به مثابه يك كودك  خواهد افتاد؟
در اينجا سوالي بزرگ پيش مي‌آيد كه حداقل 15‌سال از عمرش مي‌گذرد. شما به دو كفه يك ترازو توجه كرديد و سعي كرديد تعادل آنها را حفظ كنيد. سعي كرديد هم دگم نباشيد و نگوييد همين است كه هست و هم در عين حال به اصالت موسيقي ايراني بينديشيد. كار كردن در چنين ميداني آسان نيست چون هميشه بايد حواس‌تان به حفظ تعادل اين ترازو باشد...
كار بايد سخت باشد. انجام كار آسان كه ارزشي ندارد. شما بايد كار سخت را انجام دهيد و بپذيريد هر كار سازنده‌اي سخت است.  بخشي از آنچه امروز در حال شنيدنش هستيم با هدف و دغدغه نوگرايي، عرضه مي‌شوند. نوگرايي يعني يك چيز تازه و شايد هم توليد اثري كه از ميراث گذشته هيچ چيزي در درون خود نداشته باشد! امروز به اشكال مختلف شاهد اين ماجرا هستيم. به نظر من زندگي يعني تجربه‌كردن. آدم بايد آن‌قدر تجربه كند تا درنهايت به حقيقت برسد. شما وقتي مي‌خواهي چيزي را كشف كني و بسازي بايد هزاران‌بار خراب كرده باشي. همه اينها تجربه است. آنها كارهايي انجام مي‌دهند و بعد هم انعكاسش را مي‌بينند. صحبت‌هايي كه از سوي اهل فن و حتي مردم مطرح مي‌شود درنهايت به اين جوانان مي‌گويد تا چه حد مسير را درست پيموده‌اند و در كجاها راه را به‌خطا رفته‌اند. اگر كاري كه انجام مي‌شود به درد جامعه نخورد، جواب نخواهد داد. جامعه او را پس‌مي‌زند. بنابراين، اين فرد مجبور است سراغ چيزي برود كه جامعه از او مي‌خواهد. نوگرايي و تلفيق كه البته در همه‌جاي دنيا هم كار مرسومي است يعني آن‌كه سازها را در كنار هم بگذارند و كارهايي انجام دهند تا طرح‌نويي دراندازند. موفق بودن يا نبودن اين تجربه‌ها را، جامعه و اهل‌فن قضاوت خواهند كرد. البته من شخصا از باب تعصب به اين قضيه نگاه نمي‌كنم.
من هم نمي‌گويم متعصبانه عمل كنيم. اما بگذاريد از سخن خود شما وام بگيرم كه گفتيد امروز هيچ‌چيز بر سر جاي خودش نيست. اين هيچ‌چيز بر سر جاي خود نبودن، يكي از مشخصه‌هاي شرايطي است كه فهم كوتاه‌مدت جامعه را هم تحت‌تاثير قرار مي‌دهد؟
امروز جامعه ما يك جامعه بيمار است. من هم جزو همين جامعه هستم كه با نوعي تزلزل مواجه است. اين تزلزل حتي يك لحظه هم نمي‌گذارد بفهميم كجا هستيم و داريم چه مي‌كنيم. همواره درحال لرزش هستیم. در حوزه هنر هم اين تزلزل وجود دارد. همين تزلزل از وضعي كه جامعه در آن قرار دارد، نشأت مي‌گيرد. جواني كه درونش پر از ناآرامي، فرياد و درد است، نمي‌داند چه بايد بكند. اين هم يكي از عواملي است كه بر ماجرا تاثير گذاشته است.
وقتي كه جامعه بيمار باشد، احتمالا قضاوت‌ها و برداشت‌هايش هم قابل‌اتكا نيست چون در شرايط نامطمئن اتخاذ شده است...
 اصلا چنين قضاوتي منطقي هم نيست. نمي‌تواند منطقي فكر كند. به‌قدري متزلزل است كه اصلا در اين لحظه نمي‌داند و نمي‌تواند بفهمد منطق چيست. طبيعتا اين مسير در نوع فكر افراد جامعه كه هنرمند هم بخشي از آن است، تاثير مي‌گذارد. امروز شما داريد در آن جامعه زندگي مي‌كنيد. احتمالا بهتر مي‌دانيد در شرايط كنوني، اين مردم سر كوچكترين چيزي خوشحال مي‌شوند و به خيابان‌ها مي‌آيند. يعني هيچ اختياري از خود ندارند. اين يعني تزلزل. همين مسأله در موسيقي هم تاثير مي‌گذارد. در اين شرايط اثري خلق مي‌شود كه هيچ‌وقت فكرش را هم نمي‌توانستيد بكنيد و حالا هم كه عرضه شده هيچ تعريفي برايش نداريد. منظورم شخص خاصي نیست. مرادم گزارش يك وضعيت است. يكي از مواردي كه درون ما را به‌شدت تحت‌تاثير قرار مي‌دهد، همين درون ناآرام است. البته که دلايل ديگري هم هست كه بايد به آنها توجه شود. جواني مي‌آيد كه مي‌گويد: من مي‌خواهم نوگرايي كنم. هرچه مي‌خواهد بگويد، بگويد! او از همان درون بيرون آمده و ناگزير به‌شدت تحت‌تاثير است.
در جامعه‌اي كه قضاوت‌هاي قابل‌اطميناني ارایه نمي‌دهد، من نوعي مي‌خواهم يك محصول موسيقايي در فضايي كه نوگرايي خطابش مي‌كنم، ارایه دهم. با توجه به آن‌كه تجربه‌هاي پيشيني من با استفاده از نام بزرگان موسيقي ايراني شكل گرفته، مخاطبان فراواني در اين شاخه از موسيقي دارم. مخاطبان من زياد هستند. ارایه اين كار باعث گول خوردن جامعه نمي‌شود؟
بگذاريد به اين موضوع بپردازيم كه اصل قضيه نوگرايي چيست؟ خودرو‌هايي كه امروز وارد بازار مي‌شود، هيچ شباهتي به خودرو‌هاي 50‌سال پيش دارد؟ قطعا نه. اما مسأله اين است كه اساس خودرو از اولين روزي كه اختراع شد تا به امروز ثابت مانده است. موتور دارد، سوخت مصرف مي‌كند و... همه آنچه خودرو 50‌سال پيش دارد، خودرو‌هاي جديد هم دارد، با اين وجود دگرگون شده است. اگر اين پايه و اساس كه در مثال خودرو به آن اشاره كردم وجود نداشته باشد، قضيه مذكور قابل‌پذيرش نيست. اگر اصل در موسيقي وجود نداشته باشد، اصلا چيزي نيست، من نمي‌توانم آن را تصور كنم. اصلا جامعه چنين موسيقي را نمي‌پذيرد.
شما داريد با عقل و منطق به اين قضيه نگاه مي‌كنيد. عقل و منطقي كه لزوما با پذيرش كنوني جامعه مطابقت ندارد...
اگر جامعه امروز چنين پذيرشي را ندارد، مشكل متوجه جامعه است. شما داريد درباره يك آدم بي‌سواد صحبت مي‌كنيد؟
بدون تعارف منظور من جامعه امروز ايران است...
شما با توجه به شرايط كنوني، از جامعه امروز ايران چه توقعي داريد؟ وقتي براي يك اتفاق كوچك ميليون‌ها نفر مي‌آيند داخل خيابان چه توقعي مي‌شود داشت؟
پس با توجه به اين شرايط چه كاري مي‌شود انجام داد؟
من مي‌گويم همه اينطور نيستند. نمي‌توانیم همه را به يك چشم ببينيم و آنها را با يك نظرگاه مورد قضاوت قرار دهيم. خيلي از آدم‌ها هستند كه مي‌فهمند. جامعه ما بايد نسبت به موضوعات آگاهي پيدا كند تا بعد بشود آن جامعه را مورد قضاوت قرار داد و گفت درباره فلان‌چيز يا بهمان كار درست رفتار كرده يا نه! خيلي‌چيزها امروز در جامعه ما وجود دارند كه مي‌گويند حقيقت است و مردم هم آن را مي‌پذيرند. با اين وجود اما آنها واقعيت ندارند. به قول قديمي‌ها آفتاب پشت‌ابر نخواهد ماند. همان جامعه‌اي كه تا سال‌ها ناآگاه بود هم بالاخره متوجه حقيقت ماجرا خواهد شد. اين مسأله پاسخ خود را خواهد گرفت چراكه هيچ حقانيتي درونش وجود ندارد. چيز درستي در اين موسيقي و به‌طوركلي اين فرهنگ رايج وجود ندارد. بنابراين در يك بازه زماني نظرات بخشي از جامعه را متوجه خود مي‌كند اما درنهايت حقيقتش بيرون مي‌زند. شما 20 ‌سال بعد هيچ اثري از اين جريان نخواهيد ديد.
تاكيد شما بر توجه به قشر جوان در كارهايي كه انجام داديد تا حدود زيادي جواب درخوري گرفت. شمايي كه تا اين حد دغدغه داشتيد چه شد كه ايران را ترك كرديد و براي همان جوان‌هايي كه دغدغه آنها را داشتيد كار نكرديد؟ شما 8 ‌سال است ايران را ترك كرده‌ايد...
بخش زيادي از اين مسأله به يك موضوع خصوصي مربوط است.
يعني مسأله اصلا به فضاي موسيقي ايران و جامعه ايران كه موضوعاتي غيرخصوصي هستند ارتباطي ندارد؟
قطعا ربط دارد. شرايط به‌قدري روي من اثرات نامطلوب گذاشته كه درون مرا خراب كرده است. امروز دلم نمي‌خواهد هيچ‌كاري انجام دهم. تا حدود زيادي از اين فضا اشباع شده‌ام و درونم درب‌وداغون است. بنابراين دلم نمي‌خواهد كارهايي كه انجام مي‌دهم انعكاس دروني مرا ارایه دهد، پس كار نمي‌كنم چون معتقدم، اثر كار يك هنرمند انعكاس دنياي درون اوست.
همين آشفتگي نمي‌تواند براي شما به‌وجود آورنده نوعي انگيزه باشد. يعني قدرت آن فاكتور خصوصي آن‌قدر زياد است كه نمي‌توانيد...
نه از دست اين آشفتگي هم كاري برنيامد. من در موقعيتي هستم كه احساس كردم بايد تا حدي عقب‌نشيني كنم و به سامان دادن اوضاع و احوال دروني خودم بپردازم. امروز تنها كاري كه مي‌كنم ساز زدن است. مدت‌ها بود از سازم فاصله گرفته بودم. وقتي در سازم را باز كردم، احساس كردم دارد چپ‌چپ نگاهم مي‌كند. الان مدتي است كه دوباره ساز مي‌زنم.
درباره تنهايي بگوييد. وقتي ريشه‌ در ايران پا مي‌گيرد، رفتن و آن‌جا ماندن كار چندان ساده‌اي نيست. تصويري از هنرمندي كه امروز خواسته يا ناخواسته مهاجر است، ترسيم كنيد...
تصوير زيبايي در كار نيست. براي من زمان كند پيش مي‌رود. هر لحظه دلم مي‌خواست در مملكت خودم باشم. با اين وجود هر لحظه دلم مي‌خواست در جامعه خودم و در كنار كساني كه به من متعلق هستند و من هم به آنها تعلق دارم، زندگي كنم. اين واقعيت امروز من است. در اينجا هيچ لحظه‌اي با شادي برايم نمي‌گذرد. هيچ لحظه‌اي نيست كه احساس خوشبختي بكنم. غربت همين طور است ديگر...
من درمورد فردي كه مهاجرت مي‌كند، نمي‌توانم گذاره پذيرفته‌شدن به‌عنوان شهروند در كشور مقصد را بپذيرم. اين كار درست مثل آن مي‌ماند كه همسايه شما را در خانه‌اش جا دهد و به شما محبت كند. آيا همه اين كارهاي او باعث مي‌شود خودتان را صاحب‌خانه بدانيد؟! آدمي مثل من در ايران ريشه دوانده و تمام زندگي و تعلقاتش مال آنجاست. من نمي‌توانم اينجا بودن را بپذيرم. از سوي ديگر همين كه مي‌خواستم به فرهنگ و جامعه‌اي كه از آن آمده بودم تكيه كنم، هم كار را سخت و سخت‌تر كرد. اينجا امواج مهيبي هستند كه مي‌خواهند شما را به سمت ديگري ببرند. در مقابل اين امواج ايستادن، كار آساني نيست! سخت و آزاردهنده است. اينكه من بيايم بگويم عوضش در جامعه‌اي زندگي مي‌كنم كه كسي كاري به كار كسي ديگر ندارد، اهميت چنداني ندارد. مسأله بغرنج‌تر از اين حرف‌هاست. براي من هميشه در اينجا بودن ناراحت كننده و ناخوشايند بوده است.
امروز در بسياري از كشورها دارند كار جدي در موسيقي‌درماني انجام مي‌دهند. خلاصه اينكه تاثير موسيقي بر زندگي مردم تا حدود زيادي مشخص شده است. اما به نظر مي‌رسد در جامعه ايران موسيقي به ميزان معناداري در زندگي مردم حضور ندارد. حتي در محافل روشنفكري هم از موسيقي سخني به ميان نمي‌آيد. به نظر شما چرا با چنين شرايطي مواجه هستيم؟
جامعه ما درگير قضاياي روحي است.  سراغ اين مسائل نمي‌شود رفت. موسيقي جزو موضوعاتي است كه روح آدميان را پرورش مي‌دهد. امروز به‌قدري شرايط جامعه دگرگون شده كه جامعه ما دقيقا نمي‌داند به چه‌چيزي نياز دارد.   مسأله اين است كه همان‌طور كه جسم انسان‌ها به غذا نياز دارد، روح آدميان هم محتاج خوراك مناسب است. حال آن‌كه روح واجب‌تر از جسم است. روح است كه مي‌تواند خطرناك باشد، بنابراين آن را بايد ساخت. حالا چه‌چيزهايي روح را مي‌سازند؟ يكي از مهم‌ترين‌هايش موسيقي است. جامعه ما امروز نمي‌تواند به‌خوبي نيازهاي واقعي‌اش را تشخيص دهد. در اين بين روشنفكر و غير روشنفكر وضعيت مشابهي دارند. درد متعلق به همه است.
عده زيادي مخاطب شما هستند و انتظار دارند...
اين مسأله درست مثل آن است كه فردي سير باشد و شما مدام به او بگوييد غذا بخور!
امروز و با توجه به تعريفي كه از موسيقي و موزيسين در ذهنتان نقش بسته است، از اينكه كمتر به موسيقي مشغول هستید، اذيت نمي‌شويد؟
مي‌دانم! اين فكر امروز مرا اذيت كند. هركس ديگري هم در هر شغل ديگري مي‌توانست جاي من باشد و اذيت شود. بالاخره شرايطي كه امروز در آن قرار داريم، نابساماني است كه كسي چون مرا درگير خودش كرده است. با اين وجود اما آرزوي من آن است كه شادي وارد زندگي‌هایتان شود كه تمام زندگي شما را پر كند و هيچ‌گاه هم از ميان شما رخت برنبندد. به هر صورت آرزوي من آن است كه سختي‌ها پاياني داشته باشد.
می‌گویند سخن كز دل برآيد لاجرم بر(برخي) دل‌(ها) نشيند!
درست است. اگر هم به شما گفتم امروز كار دل هم به دل‌ها نمي‌نشيند، با توجه به شرايط امروز گفتم. امروز شرايط مردم به‌صورتي است كه خيلي سخت مي‌شود روي آنها تاثير بگذاري. آن‌قدر دغدغه دارند و گرفتار هستند كه ديگر به دل فكر نمي‌كنند براي آنها مسأله دل حل شده و رفته. در گذشته سخني كه با تمام وجود بيان مي‌شد و مالامال از حقانيت بود مگر مي‌شد اثر نگذارد. اين روزها اما برخي از مردم به حق و حقانيت فكر چنداني نمي‌كنند. آنها به فكر اين هستند كه زندگي خود را حفظ كنند. امروز جامعه ما پر شده از منيت. فكرها درگير است و كسي به بغل‌دستي خودش هم نمي‌تواند فكر كند. من در ايران نيستم اما وضع را از زبان كساني مي‌شنوم كه مثل خود من هستند، دروغ نمي‌گويند.

 اصل قضيه به نظر من اين است كه داشته‌هاي مردم يك سرزمين و آنچه با آن زندگي كرده‌اند و بزرگ شده‌اند بايد حفظ شود و بايد از نسلي به نسل ديگر انتقال پيدا كند. نسل بعدي هم بايد اين داشته را پرورش دهد اما ماهيت اصلي آن را هرگز نبايد از بين ببرد.
 امروز جامعه ما يك جامعه بيمار است. من هم جزو همين جامعه هستم كه با نوعي تزلزل مواجه است. اين تزلزل حتي يك لحظه هم نمي‌گذارد بفهميم كجا هستيم و داريم چه مي‌كنيم. همواره درحال لرزش هستیم. در حوزه هنر هم اين تزلزل وجود دارد. همين تزلزل از وضعي كه جامعه در آن قرار دارد، نشأت مي‌گيرد. جواني كه درونش پر از ناآرامي، فرياد و درد است، نمي‌داند چه بايد بكند. اين هم يكي از عواملي است كه بر ماجرا تاثير گذاشته است.
 خيلي از آدم‌ها هستند كه مي‌فهمند. جامعه ما بايد نسبت به موضوعات آگاهي پيدا كند تا بعد بشود آن جامعه را مورد قضاوت قرار داد و گفت درباره فلان‌چيز يا بهمان كار درست رفتار كرده يا نه! خيلي‌چيزها امروز در جامعه ما وجود دارند كه مي‌گويند حقيقت است و مردم هم آن را مي‌پذيرند. با اين وجود اما آنها واقعيت ندارند. به قول قديمي‌ها آفتاب پشت‌ابر نخواهد ماند.

  همه‌چيز از درون جامعه نشأت مي‌گيرد. وقتي يك موضوع سامان درستي ندارد، همه‌چيز را تحت‌تاثير قرار  مي‌دهد.


تعداد بازدید :  205