شماره ۳۵۶ | ۱۳۹۳ دوشنبه ۲۷ مرداد
صفحه را ببند
10روز مهر گردون

مهدی بهلولی آموزگار

این روز‌ها، روزهای شادی نیست. این همه جنگ و کشتار که در پیرامونمان رخ می‌دهد و این همه کودک و آدم بی‌گناه که کشته می‌شوند نشانه‌هایی هستند بر درستی این سخن. تا دلتان بخواهد برای اندوه، درد و گریستن بهانه هست. این روز‌ها، که از زمین و آسمان مرگ می‌بارد، روزهای زنده‌شدن خاطره‌های اندوه‌بار است.  یاد صادق هدایت می‌افتم که از دردهایی در زندگی سخن می‌گفت که مانند خوره، جان آدمی را می‌خورد.  
«10 روز» سختی بود. در پایانش، سهم من، گوشه شیشه یک در بود تا به سختی، جان سپردنم را تماشا کنم. توان ایستادن نداشتم اما نمی‌توانستم بنشینم،‌‌ همان گوشه شیشه را نیز از دست می‌دادم. بند بند وجودم از هم گسسته می‌شد و دردی جانکاه به نشستن وادارم می‌کرد. اما نباید می‌نشستم. ساعتی پیش، کیلومتری را دویده بودم؛ ترافیک می‌خواست آمپول نیم‌میلیون‌تومانی را، نوشداروی پس از مرگ بگرداند و من می‌خواستم که زنده بمانم. «10 روز» زندگی بلندی نیست. اکنون که پا به هستی گذاشته‌ام، انصاف و داد نیست که چنین شتابان، آن را بگذارم و بروم. بی‌گمان چشم به در دوخته بودم تا زود‌تر بیایم، شاید گرهی گشوده شود. اما پزشک، دارو را نگرفت و من، نا‌امید هم از گوشه شیشه می‌نگریستم و هم برتخت، بیهوش افتاده بودم. نور سرخ‌رنگ دستگاه، هم از خطری جدی خبر می‌داد و هم از ادامه زندگی. سینه‌ام را شکافته بودند تا رگ‌های جابه‌جای قلبم را درست کنند. اما قلب کوچک من، توان این زخم‌ها را نداشت. ساعتی گذشت. پزشک به سردی از مرگ سخن گفت و رفت و ما ماندیم و دنیایی از درد و اشک و اندوه. ما ماندیم و چند عکس یادگاری از یک زندگی 10روزه بر تخت‌های بیمارستان. ما ماندیم و برگه رسیدی که روی آن نوشته شده: نوزاد «پویان بهلولی»، شماره ۴۹- ردیف ۹۴- قطعه ۳۱. من نامش را «بامداد» پیشنهاد داده بودم اما پسر و همسرم نپذیرفتند. پسرم، نامش را پویان گفت و ما هم پذیرفتیم. پرستاران سی‌سی‌یو اما، به او «گردآلو» می‌گفتند. دوشنبه ۸/۱۲/۸۹ پویان 10‌روزه را به خاک سپردیم.  هفت هشت نفری بودیم. با این‌که از اکسیژن اضافی خبری نبود «گردآلو» اما، دیگر کبود نبود: سفید سفید. گریه هم نمی‌کرد، آرام خوابیده بود.  
آن روز راننده آمبولانس گفت: «امروز ۱۴کودک فوتی داریم.  سقط‌جنین در تهران ۵۰‌درصد افزایش داشته است، همه‌اش از آب و هوای آلوده است.» چند ماه بعد پزشک فوق‌تخصصی هم گفت:  «بیماری‌های عجیب و غریب، مانند همین جابه‌جایی عروق قلبی کودک شما، روزبه‌روز دارد زیاد می‌شود و به احتمال زیاد به آلودگی هوا یا پارازیت‌ها برمی‌گردد.» دیگرانی هم گفتند از دل‌نگرانی و پریشانی و دلواپسی است. نمی‌دانم، اما هرچه بود، اندوه و درد پویان، سخت جانکاه است و شکننده و فراموش‌نشدنی.


تعداد بازدید :  109