شماره ۳۵۶ | ۱۳۹۳ دوشنبه ۲۷ مرداد
صفحه را ببند
نکند هموطنم را دلزده کنم!
ما آزموده‌ایم در این شهر بخت خویش باید برون کشید از این ورطه رخت خویش

قدمعلی سرامی  استاد بازنشسته ادبیات (دانشگاه تهران)

مطلع سرشناس و بلندآوازه حافظ حاکی از آن است که در آن روزگار، حافظ از محل زیست خود آزردگی داشته و به این موضوع اندیشیده که این‌جا، جای زیستن نیست، بلکه جایی است که باید از آن دل کند و رهایش کرد. در زمانه‌ای که ما زندگی می‌کنیم، با خواندن این بیت فراموش می‌کنیم حافظ آن را درباره شهر خودش شیراز گفته است. در جامعه امروز ناروایی‌های زیادی اطراف آدمیان وجود دارد، تا آن‌جا که هرچه به سرزمینش عشق و علاقه داشته باشد، بهانه‌های کندن و جدا شدن از ولایتش بیشتر است. شاعر می‌گوید ما بخت خود را به محک آزمایش گذاشته‌ایم و به این نتیجه رسیدیم که باید از این شهر برویم. (حافظ، شیراز را به یک ورطه، یعنی جایی که آدمی باید مترصد طوفان، بدبختی، نابودی و نیستی باشد، تشبیه می‌کند).  وقتی انسان این بیت و کل غزل را می‌خواند نوعی آزردگی حس می‌کند و گمان می‌کند حافظ این شعر را برای سرزمین او هم ساخته است.  سعدی دراین‌باره می‌گوید: «سعدیا «حب وطن» گرچه حدیثی است صحیح/ نتوان مُرد به سختی که من این‌جا زادم».
در پاره‌ای از موارد ممکن است ناراحتی انسان تا آن حد افزودن شود که بگوید درست است در این‌جا به دنیا آمده‌ام اما هم‌اکنون زیستن در این‌جا برایم خوشایند نیست.  
آنچه از این بیت برای روزگار ما قابل ذخیره کردن است این است که باید خود را در بهبود وضع جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم سهیم بدانیم. چراکه اگر این وظیفه را به انجام نرسانیم، ممکن است همشهریان و هموطنانمان از محیط‌زیست خود دلزده شوند و حرف حافظ را تکرار کنند. از همین رهگذر آنچه باید از این شعر فهمیده شود این است که همه باید احساس مسئولیت داشته باشیم. شعر حافظ نهیب می‌زند، کاری نکن که همشهری‌هایت به آن میزان از رنجش برسند که تصمیم بگیرند قید شهر خود را بزنند و مهاجرت را به زیستن در محل زندگی خود ترجیح دهند.  در همین مجال از دوستان و هم‌میهنانم می‌خواهم عرصه را برای دیگران تنگ نکنند تا اوضاع به سمتی پیش رود که از شهر و کشور خود به جایگاه دیگری کوچ کنند. چراکه هیچ‌جا در این عالم مثل وطن آدمی نیست. این سخن را در شرایطی می‌گویم که به ده‌ها کشور مسافرت و در برخی از آنها زندگی کرده‌ام.  (زندگی در هند، نپال، دبی، جمهوری‌آذربایجان، تاجیکستان، قزاقستان، فرانسه، آلمان، ایتالیا و آمریکا را تجربه کرده‌ام و می‌دانم زندگی در آن کشورها چگونه است).  با توجه به شعر «به هرکجا که روی آسمان همین رنگ است» می‌دانیم همه‌جا مشکل و مصیبت و دشواری‌های زندگی هست اما...  
از شخصی پرسیدند بهترین جا برای زندگی کجاست؟ گفت:  آنجایی که دل خوش است. کجا دل آدم خوش است؟ آنجایی که دلبر آدم هست. دوستان و یاران ما در وطن بیش از بقیه دنیا هستند. تعداد دوستانی که من در اروپا و آمریکا دارم، صدها نفر است اما دوستانی که در کشورم دارم هزاران نفر هستند. به اعتبار دیگری میلیون‌ها دوست در این سرزمین دارم و بنابراین به‌راستی می‌گویم هر شهری از شهرهای ایران که رفته‌ام، دیده‌ام چشم به‌راهانی داشته‌ام و کسانی بوده‌اند که دیدار با مرا برای خود غنیمت می‌دانستند. اما در خارج از کشور اینگونه نیست.  بیایید کاری نکنیم تا مردم از فرط دلزدگی از سرزمینشان بگویند «باید برون کشید از این ورطه رخت خویش». 


تعداد بازدید :  139