شماره ۵۵۶ | ۱۳۹۴ سه شنبه ۱۵ ارديبهشت
صفحه را ببند
کیک اسفنجی شکلاتی

مریم حسینی‌نیا

قلبم شبیه یک کیک اسفنجی شده است. کیک اسفنجی شکلاتی. شکلاتی بودنش به‌ خاطر خون قلبم است. اسفنجی بودنش هم به خاطر پوک بودنش. آشپز‌ها و شیرینی‌خورهای حرفه‌ای می‌دانند که پوک بودن کیک یعنی وجود حفره‌های وسطش و من قلبم دقیقاً شبیه همین کیک‌های اسفنجی پر از حفره است.
حفره اول با رفتن «ز» شکل گرفت. تا پیش از آن دل کندن و خداحافظی‌ای تا این حد جدی نداشتم. خداحافظی‌ها نهایتاً دو سه روز عمر می‌کردند اما این مورد فرق داشت. «ز» مشغول کار‌هایش بود و عمر خدانگهدار‌ها طولانی‌تر ‌شده بود تا این‌که روزی رسید که همه جمع شدیم و در شادی «ز» شریک شدیم و بعد خدانگهدار. به همین راحتی و به همین مسخره‌گی. «ز» رفت تا دنیایش را در دنیایی جدید بسازد و من ماندم با قلبی که بخشی‌اش با «ز» مهاجرت کرد.
حفره دوم با رفتن «الف» ایجاد شد. اشتراکات کمی داشتیم اما همین اندک‌ها علقه ایجاد می‌کند دیگر. همین که کسی حاضر باشد راهش را کج کند و به خاطر شیرینی کره‌ای همراهت تا آن سر خیابان بیاید و... کافی است تا خبر رفتنش، لبخندت را به یک خط صاف تبدیل کند. «الف» رفت. رفت بدون این‌که من در شادی رفتنش شریک شوم و بدون این‌که بتوانم دستی برایش تکان دهم چون پیش از دستم، قلبم تکه‌ای از خودش را همراهش کرد.
حفره سوم را «س» درست کرد. اصلاً انتظارش را نداشتم. نه انتظار رفتنش را و نه انتظار برخورد قلبم را. با «س» حتی در حد شیرینی کره‌ای هم
اتفاق‌نظر نداشتم. برای منِ شلوغِ پُر حرف، او یک تابلوی ساکت و بی‌صدا بود. تابلوی ساکت و بی‌صدا را ندیدم تا وقتی که بسته‌بندی شده، عازم سفر بود. تازه جای خالی‌اش روی دیوار مشخص شد و فهمیدم که تابلوی ساکت هم به دیوار دلم بند بوده است.
راه ارتباطی من و «پ» هیچ بود، چون ارتباطی نداشتیم. چون اصلاً شماره‌ای از هم نداشتیم. چون او دوستِ دوستِ دوستم محسوب می‌شد که من دل خوشی از دوستِ دوستم نداشتم. پس دلیلی نداشت که بخواهم با دوستِ دوستِ دوستم ارتباطی داشته باشم اما گروه وایبری و بعد دیدن همدیگر در حیاط دانشگاه و پیاده آمدنمان تا میدان و حرف زدن از این در و آن در و... کافی بود تا شنیدن این‌که او هم تا چندی دیگر می‌رود، سوراخی به اندازه یک عدس در قلبم ایجاد کند. سوراخی به اندازه یک عدس در قلبی به اندازه یک مُشتِ معمولی. دردناک است. نه؟
حفره بعدی با «م» شکل گرفت. به گمانم این حفره در حد و اندازه‌های چاه ویل است. به‌‌ همان سوزانی و به‌‌ همان عمیقی. بعضی مواقع گدازه‌هایش در رگ‌هایم جاری می‌شود و درد نبودنش، قلبم را در وضع بدتری قرار می‌دهد. «م» رفیق لحظات تنهایی و شادی‌ام بود. هنوز هم هست اما فاصله‌ها، مقولاتی لعنتی‌ای هستند که عقلم می‌پذیرد و دلم چیزی ازشان سر در نمی‌آورد.
گودال‌های دیگری هم دارم که «گ»، «ژ» و... ایجاد کردند. تماس گرفتند، پیغام دادند، تِکس گذاشتند که هو هو ما داریم می‌رویم. می‌روند و من بعد از مدتی از پشت مانیتور و گوشی ارتقاء تحصیلی، شغلی، ازدواج و تولد فرزندانشان را تبریک می‌گویم و کیک شکلاتی وجودم را حفره‌دار‌تر می‌کنم. باشد که کسی با چاقویی تیز، برشش نزند.
[email protected]


تعداد بازدید :  300