شماره ۳۵۵ | ۱۳۹۳ يکشنبه ۲۶ مرداد
صفحه را ببند
مجموعه داستان کوتاه نیشتر

|  محمد سلطانی|

چی؟ درون آشیخ حسن چه خبر بود؟! والله چه عرض کنم! آدم از درون دیگران که نمی‌تواند خبر دهد! فقط خالق انسان است که می‌داند درون آدم چه می‌گذرد! البته شایع شده بود که آشیخ حسن باطن‌خوان است، حقیقت آدم‌ها را می‌بیند؛ آخر آشیخ هروقت که آدم غریبی می‌دید، یک لحظه در صورتش دقیق می‌شد، اون چشم‌های سر به زیر شیخ از لای ابروان پرپشتش، خیلی جاذبه داشت. همه می‌گفتند شیخ با یک نگاه اصل و واقع آدم را متوجه می‌شود!
این حرف مردم که آشیخ حسن باطن‌خوان است، کم‌کم به گوش خود او رسید. شیخ نمی‌دانست چکار کند؛ تکذیب کند، تأیید کند، ساکت بماند؟! با خودش فکر می‌کرد؛ من که باطن کسی را نمی‌بینم، هرچه هست همین حسن ظاهر است؛ آقایان فقها نیز فتوا داده‌اند که همین حسن ظاهر دلیل بر عدالت است. یعنی بگویم دروغ است، من باطن‌خوان نیستم؟!
چند بار خواسته بود بعد از نماز ظهر که تمام اهل بازار و بیشتر مردم نیاسر و اطراف به مسجد جامعه می‌آمدند، بایستد و بگوید: ‌ای مردم! من باطن کسی را نمی‌دانم و نمی‌بینم! ولی بعد فکر کرد، آخر این‌طوری ایمان مردم ضعیف می‌شود، از دین برمی‌گردند. تا این‌که یک‌بار به نظرش رسید مگر باطن‌خوانی یعنی چه؟ همین که من از قیافه طرف نورانیت یا ظلمت را می‌فهمم، باطن طرف را فهمیده‌ام! این‌که مقام مهمی نیست؛ هر مومن زرنگ و باهوشی می‌فهمد طرفش چه جور آدمی است! شیخ بالاخره تصمیم گرفت ساکت بماند، بگذارد مردم هرچه می‌خواهند بگویند.


تعداد بازدید :  50