| طرح نو| حمیدرضا عظیمی| 48 نفر بودند! هرکدام از جایی، هرکدام در جایی! سفری در پیش بود که آنها را گرد هم آورد!
هرکدام از جایی، هرکدام در جایی! کوله سفر را بستند. پیش از این بارها، بار سفر بسته بودند اما هیچگاه چنین فرصتی نبود، چنین رخستی نبود!
هرکدام از جایی، هرکدام در جایی! صبح زود بیدار شدند. از شب قبل بار سفر را بسته بودند و همه چیز مهیا بود. میخواستند بروند؛ رفتنی!
هرکدام از جایی، هرکدام در جایی! در مجموع 48 نفر بودند. 48 انسان که با امید و آرزو، صبح راهی فرودگاه مهرآباد تهران شدند. اوضاع آنقدر آرام بود که گویا یک روز معمولی است! حتی خداحافظیهای قبل از سفر هم خبر از «وداع ابدی» نمیداد؛ همه چیز خیلی معمولی بود. حتی «مهندس» به دختر موطلایی و مو فرفریش گفت: بابایی! میرم زودی برمیگردم؛ مامانو اذیت نکنیها!
ساعت کمکم حوالی «موعد» بود، ساعت تقدیر، 9 صبح را نشان میداد. کاپیتان تمام اجازههایی که باید، از برج مراقبت گرفت، غیراز اجازه «مرگ»! تِیکآف تا در بهشت، چهار دقیقه فاصلهاش بود و ناگهان خبری در شهر پیچید!
خبر این بود: «هواپیمایی، در تهران به زمین خورد»؛ خبر کوتاه بود و مختصر اما آلام و دردهایی را به یاد آورد که از دیرباز گوشه دل خانه کرده است بعید به نظر میرسد به این زودیها، درد به جا مانده از آن، التیام یابد.
خبر که منتشر شد، فقط دردمان گرفت و یاد قربانیانی افتادیم که پیش از این به دلیل وضع موجود در پروازهای ایرانی، جان خود را از دست دادهاند و تا کنون تعداد این قربانیان بیش از 1800 نفر اعلام شده است. پساز انتشارخبر، هیچ مسئولی از کار برکنار نشد، هیچکس استعفا نداد و هیچکس عذر خواهی نکرد!