شماره ۵۴۴ | ۱۳۹۴ دوشنبه ۳۱ فروردين
صفحه را ببند
عمر من به صلح قد نمی‌‌دهد

سعید آرمات شاعر

صلح برای من مفهومی طنزآمیز است. به باور من ما حتی در زندگی عادی و روزمره هم صلح و آتشی را نمی‌‌بینیم. صلح برای ما تبدیل به واژه‌‌ای شده که دوست داریم درباره آن حرف بزنیم. صلح در گذر زمان شکل اسطوره‌‌واری به خود گرفته است. من در هیچ‌کجای دنیا صلحی نمی‌‌بینم. ما همه با یکدیگر درحال ستیز هستیم. تا جنگ در نقطه‌‌ای از این جهان در ظاهر پایان می‌‌پذیرد، طوفان بلوا و درد در نقطه دیگری از خاک سرش را بیرون می‌آورد. ممکن است به نظر برسد سعید آرمات آدم بدبینی است! باشد اما من نشانی از صلح نمی‌‌بینم! 15 ساله بودم که به جنگ رفتم.‌ سال 65 بود که در میدان جنگ حاضر شدم. روزی که قطعنامه صادر شد من و خیلی از افراد دیگر اشک ریختیم به‌خاطر صلحی که به نظرمان گریه‌‌آور می‌‌آمد. کل گردان زار زار گریه کردند که چرا جنگ به پایان رسید؟ این موضوع به نگاه طنز‌آمیزی که از صلح وجود دارد، اشاره می‌‌کند. بعد از پایان آن جنگ، عراق و کویت جنگیدند و افغانستان با خاک یکسان شد. در ادامه آمریکا به عراق لشکر کشید و ... وضع امروز خاورمیانه باعث شده چشم امیدی به صلح نداشته باشم.
وقتی با این موضوع کنار آمدم فکرم درگیر این شد که چطور می‌‌شود در میان جنگ، زندگی کرد و در عین حال تجربه مسائل انسانی و عاشقانه را هم از سر گذراند. امروز اندیشه‌‌ای در سر می‌‌پرورانم از جنگ و عاشقی. اگر روزی فرا برسد که به کشورم حمله کنند یا پا را در خاک کشور دیگری بگذارم باید به این سوال پاسخ دهم که چطور می‌‌شود با مهاجمان یا مدافعان رابطه برقرار کرد؟ آخر، عمر منی که در خاورمیانه زندگی می‌‌کنم به صلح قد نخواهد داد. کسی از شاعر انتظار ندارد کاری کند. شاعر می‌‌تواند راوی باشد. روایت کند روزهای در جنگ عاشق شدن و در جنگ ازدواج‌کردن را. ما وضعیتی که محقق شده بود را پذیرفتیم و با آن کنار آمدیم. امروز آرامش غیرمدامی برقرار است.
ما هر آن خود را در وضع آماده‌باش احساس می‌‌کنیم. ذهن من شاعر چنین وضعی دارد. من متعلق به نسلی هستم که از 10 تا 17 سالگی جنگ را دیده است. بعد از آن هم جنگی که روی روان ما گام می‌‌زند پایان‌نیافته است. هنوز که هنوز است آدم‌‌هایی که رفتند و کشته شدند برای ما حضور دارند و زنده‌‌اند. این وضع تا زنده‌‌ام با من همراه خواهد بود. این است جنگ و عاشقی در آن:  
چه بگویم...
حرف نزنم سر توی پاکت زغال لیمو؟
در حین بازکردن پاکت سیگار؟
در فیلمی مستند به ذبح کردن شتر نگاه می‌کردم
نمی‌شود به شتر گفت این همه خون موقع نحر چرا؟
از همه طرف صدای توی می‌آید نمی‌توانی بگویی توی که‌ام وقتی با تو نیستم با توام
از توی این کپسول ایستاده خیلی قاطع شعله‌هایی می‌فرستی بیرون
دوسوم آب‌هایی که خورده‌ام بعد از دود به‌خاطر تو بود
صدای خون‌های داخلی تو می‌جوشد تشنه می‌کندم
کف‌های صابون پشت دست تو شیرین توی همه‌ حرف‌های من است
سرخ این موکت و
رنگ عنابی بند کفشت بعد از این‌که نمی‌آیی بگو که نمی‌آیی
به پیازچه آن تار مویت قسم، دارم شخم می‌زنم به زندگیم
هنوز بعد ازچند هفته مشکلات زندگی‌ام مرتب است
من مثل کشوری که تو دستش را گرفتی گذاشتی روی نقشه، پیاده شدم از خودم پارک کردم که دوبل کنار تو باشم شهری گم توی همه نقشه‌هایت
من اتاقی که مرتب می‌بینی
من میزی با پای شکسته که سفارش تعمیرش را کرده‌ای
شیشه‌ عسل سوغاتی دستکش پلاستیکی
به آن دو مداد تراشیده‌ نو چه بگویم
به جوک‌هایی که نوشته‌ای بر دیوار فیس‌بوکم چه بگویم
به جاسیگاری تمیز توی قاب عکس نرودا چه بگویم


تعداد بازدید :  159