| حمید بابایی | روزنامه نگار |
شاید بتوان این چند ساله اخیر را، سال
فرو افتادن درختهای کهنسال و قدر ادبیات جهان دانست. سالهای رفتن غولهای ادبیات. نویسندگانی که کارشان فقط ترسیم دنیا نبود و فکر میکردند میتوانند با ادبیات جهان را دگرگون کنند و شاید اشتباه فکر نمیکردند. بعد از فوئنتس و ماکز این بار فرشته مرگ دست را روی گونترگراس گذاشت. نویسنده مشهور و قدرتمند آلمانی که بسیاری او را به واسطه طبل حلبی و برنده شدن جایزه نوبل ادبیات میشناختند اما به واقع گراس چه کسی بود؟
یک نویسنده؟ نقاش یا مجسمهساز یا یک فعال سیاسی با گرایشهای مشخص سیاسی؟ پاسخ به این سوال اندکی دشوار به نظر میرسد. از آنجا که گراس در تمامی این حوزهها فعالیت کرده است میتوان او را مجموعهای از تمامی این کارها دانست.
بهنظر میرسد که گراس چیزی فراتر از یک نویسنده یا یک هنرمند بوده است. او روح زمان خویش بود و به معنای واقعی کلمه یک نویسنده روشنفکر. نویسندهای که برای نویسندگان دربند فعالیت میکرد و از هیچ عملی برای نجات نویسندگان رویگردان نبود. عملی که شاید او را از تمامی نویسندگان زمان خویش ممتاز میکرد.
اگرچه در اواخر عمر به دلیل بیان نکاتی پیرامون عضویتش در حزب نازی مورد غضب قرار گرفت اما هرگز چیزی از اهمیت او بهعنوان نویسندهای مهم کاسته نشد.
این نوشته سعی ندارد مدیحهای باشد بر آثار و زندگانی گونتر گراس اما به واقع نمیتوانم بهعنوان نگارنده نوشته، افسوس خود را از مرگ این نویسنده ابراز نکنم. نویسندهای نیرومند که رمانهایش ترکیبی از زبان و تاریخ و اجتماع خویش بود.
گراس به علت تعهدی که احساس میکرد همواره در حوزه مسائل سیاسی آلمان فعال بود و یکی از فعالترین نویسندگان در این مباحث به شمار میرفت، این مسأله را تا آخر عمر خویش دنبال کرد و به خط خود وفادار باقی ماند.
تجربه زیستی متنوع گراس در آثارش مشهود است و او را از بسیاری نویسندگان متمایز میسازد. همینطور تاثیری که جنگ بر او و آثارش گذاشته به وضوح دیده میشود. در چند نامه که بین او و اوئه (نویسنده مشهور ژاپنی) دیگر بنده نوبل ادبیات رد و بدل شد، گراس از تأثیر جنگ بر روح و روانش و همینطور آثارش پرده برداشت.
گراس هم رفت اما صدای بلند طبل حلبیاش همواره هست و حتی پس از سالیان دراز نیز ساکت نخواهد شد. قطعا ادبیات آلمان با از دست دادن او سالهای سال خلأ چنین نویسندهای را حس خواهد کرد.