شماره ۵۳۹ | ۱۳۹۴ سه شنبه ۲۵ فروردين
صفحه را ببند
کوکاکولا

سعيد اصغرزاده

گارسیا مارکز در یادداشت‌های پنج‌ ساله خود به ترجمه بهمن فرزانه نگاهي دارد به سرنوشت كوكاكولا در كوبا. گاهي‌اوقات تفاوت‌هاي نسلي باعث مي‌شود آنچه براي نسل گذشته مهم بوده، براي نسل جديد نا آشنا باشد. اين نگاه، برداشت ظريفي است به ضرورت فراموشي داوطلبانه آنچه فاقد ارزش است. ما اگر ارزش‌هاي جديدي را به نسل نو داده‌ايم، خوب است آنچه را كه زماني برايمان ارزش داشته ولي رهايش كرده‌ايم و ارزش جديدي آفريده‌ايم را دوباره بازآفريني نكنيم.
کوبایی‌ها گرچه فقط 200 کیلومتر با آمریکا فاصله دارند، علاوه‌بر مسائل دیگر نشان داده‌اند که بدون کوکاکولا هم می‌توان زیست. با قطع‌شدن روابط سیاسی با آمریکا، اولین چیزی که به پایان خود رسید و نسل‌های جدید چیزی درباره‌اش به‌خاطر ندارند، کوکاکولا بود؛ معروف‌ترین نوشابه جهان، مثل تمام کشورهای سرمایه‌دار، در کوبای قدیمی نیز که با آن همه توریست قسی‌القلب منحرف شده بود، جزو واجبات زندگی به‌شمار می‌رفت. کوکاکولا در زمان حکومت استبدادی ژنرال خراردو ماچادو در دهه دوم آن قرن احمقانه، توزیع می‌شد. در آن زمان هنوز درِ فلزی بطری را اختراع نکرده بودند و درِ بطری‌های نوشابه، گلوله‌ای شیشه‌ای بود که با سیم‌خاردار به بطری وصلش می‌کردند؛   شهرت کوکاکولا به‌کندی پیش می‌رفت؛ شاید به‌خاطر رسم‌ورسومی فرهنگی که نادیده گرفته شده بود؛ طعم کوکاکولا با مذاق اهالی جنوبی جور درنمی‌آید. با این حال تبلیغاتی شدید موفق شد رفته‌رفته آن را در محافل اجتماعی طبقه بالا جا بیندازد. طبقه‌ای که دوست داشت مزه‌های آمریکایی را امتحان کند. عاقبت با سماجت هرچه تمام‌تر آن مزه‌ کشورهای انگلیسی‌زبان در بازار، لیموناد محلی را که با لیموترش واقعی درست شده بود، شکست داد؛ همان‌طور که سایر نوشابه‌هایی که از اسپانیولی‌های مبتذل به ارث رسیده بود. حتی آدامس را هم مغلوب کرد و خودش به تنهایی معرفِ جهانی شد که می‌بایستی همه نحوه زندگی‌اش را تقلید می‌کردند.
با پیروزی انقلاب در کوبا، امکان توسعه بازار کوکاکولا دیگر وجود نداشت، اما صاحب‌منصبان انقلاب موفق شده بودند چیزی بیش از یک نوشابه غیرالکلی به بازار عرضه کنند: «کوبا لیبره» یا کوبای آزاد، که مخلوطی است از کوکاکولا و رُم کوبایی (نوشابه‌اي که از نیشکر می‌سازند). اما در آن صورت هم از 6‌میلیون کوبایی فقط 900هزار نفر آن را مداوم می‌خریدند. وقتی کارگران کوبایی، کارخانه کوکاکولا در‌ هاوانا را به تصرف خود درآوردند، دیگر موفق به ساختن کوکاکولا نشدند چون مواد اولیه آن از ایالات متحده آمریکا وارد می‌شد و در خود کارخانه هم تعداد کمی بطری در انبارها باقی مانده بود. آنچه از کوکاکولا در سراسر کشور به جای مانده بود، یک‌میلیون بطری خالی بود و بس. افراطیون سیاسی به هیچ‌وجه موافق نبودند نوشابه دیگری را جایگزین چیزی کنند که سمبل هر آنچه بود که کوبایی‌ها می‌خواستند فراموش کنند. ولی چه‌گوارا با صراحت لهجه‌ سیاسی خاص خود به آنها جواب داد سمبل امپریالیسم ربطی به خود نوشابه ندارد و به‌خاطر شکل بطری آن است.
خود چه‌گوارا که وزیر صنایع و معادن بود، تصمیم گرفته بود نوشابه‌ای مشابه بسازند تا بتوانند آن نوشابه کوبا لیبره را با آن درست کنند. خیلی‌ها هم در فکر این بودند که بطری‌های باقیمانده را از بین ببرند تا میکروب آن نوشابه به کلی ریشه‌کن شود. با این حال حسابی دقیق‌تر نشان می‌داد، سال‌ها طول می‌کشد تا کارخانه‌های بطری‌سازی کوبا بطری‌های دیگری بسازند تا جایگزین بطری‌های «وقیح» بشود. انقلابیون سرسخت هم به اجبار از همان بطری‌های لعنت شده استفاده کردند تا به نحوی طبیعی تمام شدند و از بین رفتند. با این تفاوت که هر نوع نوشابه‌ای را در آن بطری‌ها می‌ریختند به جز نوشابه‌ای که ماده اصلی آن «کوبا لیبره» بود و خودشان اختراع کرده بودند.  خود کوبایی‌ها قبل از دیگران تصدیق کردند که نوشابه‌ تقلیدی از کوکاکولا به هیچ‌وجه موفق نبوده است. حتی شیمیدان‌ها نیز می‌گفتند که هر بطری نوشابه جدید طعم خاص خود را دارد؛ ویژگی‌ای که نوشابه جدید را عجیب‌ترین نوشابه جهان ساخته بود. وقتی اولین بطری را برای چشیدن نزد چه‌گوارا بردند، مثل حرفه‌ای‌ها آن را مزه‌مزه کرد و با لحنی بسیار مطمئن گفت:   «مزه آشغال می‌دهد.» بعدتر در تلویزیون گفت مزه سوسک می‌دهد. با تمام این احوال نوشابه جدید جای خود را باز کرد.
به هر حال آن بطری‌های قدیمی خیلی زودتر از آنچه پیش‌بینی می‌کردند تمام شد و از بین رفت. مردم شکلش را از یاد بردند و نسل جدید هم اطلاعی درباره‌اش حاصل نکرد. 15 سال پس از انقلاب، یک نویسنده کوبایی سر راه خود سری به پاریس زده بود و آن‌جا بر حسب اتفاق یک بطری کوکاکولا ساخت مراکش پیدا کرده بود که اسم مشهورش به عربی روی بطری نوشته شده بود. نویسنده از روی کنجکاوی بطری را خریده و به‌هاوانا آورده بود. با رسیدن به آن‌جا با شوق و علاقه آن را به دخترش نشان داد. دخترک که 15 سال داشت، گیج و خونسرد درمقابل آن همه ذوق پدرش به بطری نگاه کرده بود. دلیل آن همه شوق پدر را درک نمی‌کرد. پدر گفته بود: «خوب تماشا کن. یک بطری کوکاکولاست که رویش به عربی نوشته شده است.» دخترک همان‌طور گیج پرسیده بود: «کوکاکولا دیگر چیست؟»


تعداد بازدید :  295