شماره ۵۳۲ | ۱۳۹۴ دوشنبه ۱۷ فروردين
صفحه را ببند
درباره آموزش، افسانه‌ها و دروغ‌های فراگیر و راست پنداشته‌شده آن
افسانه‌های آموزشی
درباره آموزش، افسانه‌ها و دروغ‌های فراگیر و راست پنداشته‌شده‌ای هست که هم برای ما آموزگاران و هم برای نهادهای آموزشی ما زیانبخش‌اند. این افسانه‌ها، موضوع کتاب تازه دیوید برلینر و جین گلاس، دو تن از پژوهشگران آموزشی ارجمند کشور هستند. عنوان کتاب «پنجاه افسانه و دروغی که مدرسه‌های دولتی آمریکا را تهدید می‌کنند: بحران واقعی در آموزش و پرورش» است. اگرچه شایسته است که سراسر کتاب خوانده شود اما من در این‌جا می‌خواهم از آن پنجاه افسانه، بر هشت‌تا تمرکز کنم که به گمانم با بیشتر آموزگاران، مدیران و خانواده‌ها درپیوندند.

|  مارک فیلیپس - آموزگار و روزنامه‌نگار آموزشی | برگردان: مهدی بهلولی |

افسانه 1: آموزگاران مهم‌ترین عامل اثرگذار پرورش کودکان‌اند  
 پرپیداست که آموزگاران، بسیار مهم‌اند. آموزگاران شایسته، در برون‌داد کار، اثر و اهمیت چشمگیر دارند. اما پژوهش نشان می‌دهد که کمتر از 30‌ درصد کامیابی آموزشی دانش‌آموزان، به مدرسه و آموزگار بر می‌گردد. اثرگذارترین متغیر، موقعیت اجتماعی- اقتصادی است؛ موقعیتی که تابع منطقه،  کیفیت روانی محیط خانه و تندرستی افراد است. افزون بر اینها، متغیرهای اثرگذار دیگری هم هست. اما نکته این است که اثر آموزگار در بهبودی کار دانش‌آموز و موفقیت تحصیلی او، به مراتب، از سازه‌های گوناگون بیرونی کمتر است.
 افسانه 2: تکلیف خانگی، موفقیت تحصیلی دانش‌آموزان را افزایش می‌دهد
 هیچ گواه و شاهدی بر درستی این سخن در دست نیست. در فنلاند، که دانش‌آموزان با کمترین- یا هیچ- تکلیف خانگی آموزش می‌بینند و زمان کمتری هم در مدرسه حضور دارند، عملکرد آموزشی بهتری دارند. عامل مهم‌تر، آن چیزی است که دانش‌آموزان در طول روز در مدرسه، تجربه می‌کنند. یادگیری پژوهش‌بنیاد- به‌عنوان یک نمونه از رویکردهای آموزشی نوین- بر آن چیزی تأکید می‌ورزد که دانش‌آموز در طول روز تجربه می‌کند. اگر دانش‌آموز، به دلخواه خود بخواهد پس از ساعت‌های مدرسه، کار بیشتری انجام دهد، انتخابی شخصی است. برای تعیین مشق و تکلیف خانگی، بسا که دلیل‌های خوب دیگری هم باشد اما بنیاد این تکلیف، نباید بر این پندار نادرست استوار باشد که این کار به موفقیت تحصیلی دانش‌آموز یاری خواهد رساند.
افسانه 3:  شمار دانش‌آموزان کلاس درس، مهم نیست  
 در یک دبیرستان معمولی، یک آموزگار در یک روز، پاسخگوی 150-100 دانش‌آموز است. این دانش‌آموزان به ناگزیر، زمان‌هایی را درحال انتظار به‌سر می‌برند (تا پرسش‌های خود را با آموزگار درمیان بگذارند). شواهد پژوهشی، به جد نشان می‌دهند که کاهش شمار دانش‌آموزان، بر کیفیت آموزشی اثر می‌گذارد. هنگامی که در کلاس‌های پایه دبیرستان، کاهش شمار دانش‌آموزان روی داد، شواهد نشان داد که توجه و آموزش از نزدیک، زیاد‌تر شد و گویا به پیروی از این دگرگونی، احتمال فارغ‌التحصیلی دانش‌آموزان از دبیرستان، بالاتر رفت. خانواده‌های ثروتمند، بیشتر، بچه‌های خود را به منطقه‌های آموزشی یا مدرسه‌های خصوصی با کلاس‌های کوچکتر می‌فرستند. هیچ مایه‌شگفتی نیست که اندازه بزرگتر کلاس، بر آموزش کودکان تنگدست، اثری بسیار منفی بگذارد. کاهش شمار دانش‌آموزان کلاس،  درحقیقت،  به یادگیری بیشتر خواهد انجامید.  
افسانه 4:  یک برنامه کامیاب، همه‌جا کامیاب است
 شواهد مهمی در برابر این ایده وجود دارد که یک برنامه کامیاب در یک مدرسه یا منطقه، باید در هر جای دیگری هم کامیاب باشد و به‌خوبی کار کند. زمینه، متغیری کلیدی است. برنامه‌ها باید با ساخت و طبیعت منطقه مدرسه یا آن مدرسه خاص، در پیوند باشند. رویکردهایی به آموزش که خواستار در نظر گرفته‌شدن در سراسر کشور هستند شاید در نفس خود رویکردهایی ممتاز باشند اما برای برخی منطقه‌ها، سراسر نامناسب باشند. یک برنامه باید با نیازهای ویژه مدرسه‌ها و کلاس‌های درس در یک منطقه خاص سازگار باشد. در گزینش یک برنامه ویژه، باید برآورد نیازهای دقیق همراه با وارسی همه‌جانبه،  بنیاد کار باشد نه کامیابی آن برنامه در همه‌جا.
افسانه 5: سیاست‌های سخت‌گیرانه، مدرسه‌ها را ایمن‌تر می‌سازند
 من این افسانه را به‌عنوان یکی از نابخردانه و زیان‌آورترین افسانه‌ها می‌دانم. برلینر و گلاس، نمونه‌های فراوانی می‌آورند که این سیاست، زیان‌آور تمام شده است. در یک نمونه، دو دانش‌آموز به حالت تعلیق درآمدند، از آن‌رو که یکی از آنان، اسپری خودش را به دیگری داده که دچار حمله آسمی شده بود. نکته بسیار مهم این است که هیچ گواهی در دست نیست که نشان دهد سیاست‌های سخت‌گیرانه، به کاهش خشونت در مدرسه می‌انجامد. نویسندگان کتاب، یادآوری می‌کنند که «تعلیق و اخراج، برای موقعیت تحصیلی دانش‌آموز، پیامدهای پردامنه‌ای دارند و می‌توانند آنان را برای ناکامی در زندگی شخصی‌شان، به‌دردسر بیفکنند.» هیچ هم مایه‌شگفتی نیست که همه پیامدهای ناخواسته همبسته با سیاست‌های سخت‌گیرانه در مدرسه‌ها، برای غیرسفیدپوست‌ها، تشدید می‌شود. نویسندگان کتاب همچنین نمونه‌هایی را به دست داده‌اند از برخی مدرسه‌هایی که از این پژوهش دارند درس می‌گیرند. پس از رخدادهای جانگداز دبستان سندی هوک، آموزگاران، پدر- مادران و مدیران، به‌جای اعمال سیاست‌های سخت‌گیرانه‌تر بر دانش‌آموزان، بر آمادگی بحران و سیاست گفت‌وگو درباره تفنگ، تمرکز کردند. (مترجم: در 14دسامبر 2012 بر اثر تیراندازی جوانی 20 ساله،  20 دانش‌آموز و 6 تن از کارکنان دبستان سندی هوک در نیوتاون آمریکا در دبستان کشته شدند.)
افسانه 6:  پول اثری ندارد
 این استدلالی مردم‌پسند است: ما داریم بیش از پیش پول خرج می‌کنیم اما نمره‌های آزمونی بچه‌ها تغییری نمی‌کنند. مخالفان هزینه بیشتر برای مدرسه‌ها، به گستردگی، این افسانه زیانبار را می‌پراکنند. اما پژوهش، چیز دیگری می‌گوید. کافی است منطقه‌های آموزشی با منابع مالی کافی را با منطقه‌هایی بسنجیم که از آن منابع برخوردار نیستند. برون‌دادهای تحصیلی به‌دست‌آمده، بی‌گمان، در منطقه‌های ثروتمندتر، در رتبه‌های بالاتری قرار دارند. نویسندگان کتاب یادآوری می‌کنند که اگر به‌منظور جذب آموزگاران با تجربه‌تر و بهتر آموزش‌دیده، دستمزد بالاتری داده شود در موفقیت تحصیلی دانش‌آموزان، اختلاف معناداری به‌وجود می‌آید. مدرسه‌هایی که در منطقه‌های فقیر قرار دارند با وجود همه شرایط دشواری که هر روز آموزگاران با آن درگیرند، می‌توانند با پرداخت دستمزد خوب، آنان را نگه دارند. از آنجایی که شمار دانش‌آموزان کلاس مهم است- همان‌گونه که پیش از این آمد- بودجه کافی، به‌کار گرفتن آموزگاران بیشتر و کاهش شمار دانش‌آموزان را شدنی می‌سازد. پژوهش، به جد، از همه این نکته‌ها، پشتیبانی می‌کند. افزون بر این، نویسندگان به گزارش لیندا دارلینگ‌ هاموند درباره پژوهش تازه از فنلاند، سنگاپور و برخی کشورهای دیگر استناد می‌کنند: «شواهد درخور درنگی در این گزارش وجود دارد که نشان می‌دهند هزینه بیشتر، و با هدف هزینه برای دانش‌آموزانی که با کمترین توانایی‌های مالی به مدرسه می‌آیند، می‌تواند اثر مثبت شگرفی بر برون‌دادهای کلی آموزشی کشور داشته باشد.»
 البته، این حالت هم ممکن است که منطقه‌های آموزشی که دارند پول بیشتری خرج می‌کنند، در آن جامعه‌هایی باشند که عامل‌های اجتماعی- اقتصادی و کیفیت منطقه، نقش مهمی را بازی می‌کنند.
افسانه 7: پذیرش‌های دانشگاهی، بر بنیاد موفقیت آموزشی و نمره‌های آزمونی استوارند
یافته‌های برلینر و گلاس، نگران‌کننده‌اند. برخی دانشکده‌ها و دانشگاه‌ها، پذیرش‌ها را با دسته‌بندی انجام می‌دهند. یک نمونه ورزشکاران هستند. روشن شد که معنادارترین متغیر در 30 تا از گزینشی‌ترین دانشگاه‌ها «ارث و میراث» است(این که عضوی از خانواده، پیش از این، در دانشگاه حضور داشته است یا نه.) پدر- مادران ثروتمندی که در هزینه‌های عمرانی دانشگاه کمک می‌کنند نیز احتمال پذیرش را بالاتر می‌برند. این بدین‌معنا نیست که دانشگاه‌ها توجهی به عملکرد آموزشی دانش‌آموزان در فرآیند پذیرش نشان نمی‌دهند. بلکه بدین‌معناست که رفتار برترانگارانه (ترجیحی)‌ای در پذیرش‌ها وجود دارد که مهارت‌های آموزشی را در اولویت پایین‌تری می‌نشاند.
افسانه 8: حقوق امتیازی آموزگار، عملکرد دانش‌آموز را بهبود می‌بخشد
 همه این استدلال، این است که حقوق امتیازی (مترجم:   merit pay یا پرداخت حقوق براساس امتیاز یعنی این‌که به آموزگار بر بنیاد امتیازهایی که می‌گیرد و به دست می‌آورد- از آن میان سطح نمره‌های دانش‌آموزان- حقوق بدهیم. به این شیوه حقوق، حقوق‌عملکردی هم می‌گویند.) شیوه خوبی است برای افزایش عملکرد آموزگار، چراکه آموزگار باید بر پایه عملکرد دانش‌آموزان ارزشیابی شود. پاداش و تنبیه مدرسه‌ها به ازای عملکرد دانش‌آموزان نیز وضع آموزشی مدرسه‌های کشور را بهتر خواهد ساخت. اما شواهد نشان می‌دهند که رقابت میان آموزگاران، خلاف‌زا (مترجم: counterproductive یعنی نتیجه کار برخلاف مطلوب‌شدن) است و در برابر همکاری میان آموزگاران قرار می‌گیرد. اندازه‌گیری کارآیی آموزگار، بسیار دشوار است و هیچ پیمانه ساده‌ای، کارآمدانه، نمی‌تواند این اندازه‌گیری را انجام دهد. هیچ گواهی در دست نیست که حقوق امتیازی، با عملکرد بهبود یافته دانش‌آموز، در پیوند باشد اما شواهد نیرومندی وجود دارد که پایه‌گذاری دستمزد آموزگاران بر بنیاد عملکرد دانش‌آموزان خلاف‌زا و از نظر اخلاقی نادرست است. حقوق امتیازی، اغلب، آموزگاران و مدرسه‌ها را بر بنیاد عامل‌های اجتماعی- اقتصادی مجازات می‌کند که آنان بر کنترل‌شان هیچ نقشی ندارند.
هر آموزشگری، به‌ویژه مدیران و سیاست‌گذاران، باید کتاب «پنجاه افسانه و دروغ» را بخواند. بر بنیاد شواهد پژوهشی نیرومند، این کتاب به روشنی نشان می‌دهد که ما هنگام تصمیم‌سازی‌های آموزشی‌مان نیاز داریم تا روی جداسازی افسانه‌ها از واقعیت،  کار بهتری انجام دهیم. تصمیم‌ها، بارها و بارها، بر پایه افسانه‌ها و از بنیاد دروغ، استوار می‌شوند، نه بر شواهد پژوهشی.

 در فنلاند، که دانش‌آموزان با کمترین- یا هیچ- تکلیف خانگی آموزش می‌بینند و زمان کمتری هم در مدرسه حضور دارند، عملکرد آموزشی بهتری دارند. عامل مهم‌تر، آن چیزی است که دانش‌آموزان در طول روز در مدرسه، تجربه می‌کنند.

  در یک دبیرستان معمولی، یک آموزگار در یک روز، پاسخگوی 150-100 دانش‌آموز است. این دانش‌آموزان به ناگزیر، زمان‌هایی را درحال انتظار به‌سر می‌برند (تا پرسش‌های خود را با آموزگار درمیان بگذارند.) شواهد پژوهشی، به جد نشان می‌دهند که کاهش شمار دانش‌آموزان، بر کیفیت آموزشی اثر می‌گذارد.

 هر آموزشگری، به‌ویژه مدیران و سیاست‌گذاران، باید کتاب «پنجاه افسانه و دروغ» را بخواند. بر بنیاد شواهد پژوهشی نیرومند، این کتاب به روشنی نشان می‌دهد که ما هنگام تصمیم‌سازی‌های آموزشی‌مان نیاز داریم تا روی جداسازی افسانه‌ها از واقعیت،  کار بهتری انجام دهیم. تصمیم‌ها، بارها و بارها، بر پایه افسانه‌ها و از بنیاد دروغ، استوار می‌شوند، نه بر شواهد پژوهشی.


تعداد بازدید :  368