شماره ۵۲۹ | ۱۳۹۳ پنج شنبه ۲۸ اسفند
صفحه را ببند
زندگی چیزی بیهوده‌ در فاصله بین دو ...!
علی اناری مسئول صفحه آخر


اصولاً قرار نبود این یادداشت الان اینجا باشه یا به عبارت بهتر راقمش هر کس دیگه‌ای می‌تونست باشه الا این حقیر سراپا تقصیر (یعنی منظورم اینه 12 ماه ننوشتم، می‌تونستم این روز آخری هم ننویسم!) اما چنان که افتد و دانی در این مملکت گل و بلبل یکی از چیزهایی که هیچ وقت روشن نیست و اگرم باشه اَلابختکی سوسویی واسه خودش می‌زنه عنصر «تکلیف» است و بس! حالا چطور؟ یه کم صبر کنین عرض می‌کنم. راستش از خدا پنهون نیست از شمام نباشه، امروز اصلاً و ابداً قرار نبود منتشر بشیم. حالا اینکه می‌گم اصلاً و ابداً برداشت شخصیِ خودمه لابد، وگرنه خب فی‌المجلس که منتشر شدیم و الانم هستیم دیگه.
بذارین بیشتر توضیح بدم؛ از اول هفته توی تحریریه شهروند همه می‌خواستن بدونن آخرین روز کاری کِی و ایناست. چهارشنبه؟ سه‌شنبه؟ دوشنبه؟ (انگار خیلی از مرحله پرت بودیم! آخه دوشنبه؟!) خلاصه که شایعات بیشتر حول و حوش سه‌شنبه دور می‌زد، یعنی اینجوری که سه‌شنبه می‌اومدیم صفحه‌ها رو واسه چهارشنبه می‌بستیم و پنج‌شنبه هم روزنامه بی‌روزنامه و خلاص. یعنی دیگه همه باور کرده بودیم سه‌شنبه آخرین روز کاریِ سال 93 خواهد بود که یهو دیروز ظهر (حساب کنید وسط کش و قوسِ گرفتن معاینه فنی ماشین و دود آبی (این با آسمان آبی فرق داره اساسی‌ها!) و اینا بودم که این پیام مسرت بخش اس‌ام‌اس شد!) خبر رسید چهارشنبه هم باید بیاییم دفتر روزنامه و برای پنج‌شنبه صفحه ببندیم. حالا ممکنه بگین خب اینا به ما چه؟! البته حق دارین ولی خب این همه گفتم که بگم بنده به عنوان «مسئول» ساده دل صفحه آخر (نمی‌گم «دبیر» ساده دل، آخه توی صفحه آخر فقط خودمم و خودم! وقتی خبرنگار زیردست ندارم دبیر چی؟ کشک چی؟ چیز چی؟!) چون باور کرده بودم پنج‌شنبه‌ای در کار نیست، همه یادداشت‌های مناسبتی و نوروزی و غیره و ذلک رو خرج کرده و خودم رو در وضعیت المُفلس فی امان‌الله قرار داده و... و همین دیگه. خب، الان فهمیدین ماجرا چیه؟ هنوز نه؟ ای بابا...! دوستان عزیز، مخاطبان گرامی صفحه آخر شهروند، موضوع اینه که چون هیچ یادداشتی واسه این باکسی که الان مقابل شماست از قبل تدارک ندیدم الان نشستم دارم این چیزا رو واستون می‌نویسم که صفحه پُر بشه! یعنی خب بالاخره گلدون که نمی‌تونم بذارم توش، باید یه چیزی می‌نوشتم واسش دیگه! الان گرفتین داستان رو؟ خب خدا رو شکر.
فقط خواهشاً یه چند لحظه غُر نزنین الان تموم می‌شه. (خب الان وقت نوستالژی بازیه) یادش بخیر، سال 92 برنامه اساسی‌تری برای روز آخرِ صفحه آخر داشتیم (البته سال قبل من به عنوان عضو مدعو در صفحه آخر حضور داشتم و فرمون کار کلاً دست یکی دیگه بود.) از این قرار که چند تا خبر و گزارش راست و دروغ رو با هم قاطی پاتی کردیم و خلاصه یه چیز بامزه‌ای شد واسه خودش، اما از اونجا که دشمنان و معاندان آن وَر آبی چشم دیدن این موفقیت رو نداشتن، خبرهای چاخان صفحه آخرِ آخرین شماره شهروند در سال 92 رو به عنوان اخبار جدی در رسانه‌های خودشون منعکس کردن که مثلا ما رو توی منگنه قرار بدن و این حرف‌ها! ولی واقعاً همچنان برای خودم سواله و دلم می‌خواد از دوستانی که خبر ساختگی آزادی آقای ب.ز رو به نقل از شهروند به شکل جدی اعلام کردن بپرسم: قربون اون روی ماه‌تون، حالا ب.ز رو فکر کردین واقعیه، خبر انتقال عمارت شمس‌العماره به ولنجک رو چی می‌گین؟!! یعنی حتی یه لحظه هم به شک نیفتادین؟! بعدشم تازه ما پایین صفحه، سمت راست با فونت سایز 2 (بله خودم می‌دونم خیلی ریزه!) نوشته بودیم که همه این خبرها و گزارش‌ها الکی پَلکی و ایناست، یعنی اونم ندیدین؟! البته حالا درسته یه سال از ماجرا رفته، ولی محض یادآوری شیرین‌کاری خودمون در صفحه آخرِ آخرین شماره سال 92 گفتم یه نقبی به گذشته بزنم اَلکی. (خب دیگه خدا رو شکر باکسه داره پر می‌شه.)
الانم احتمالاً به عنوان مسئول صفحه آخر باید عید رو تبریک بگم و یه کم وعده وعید برای سال جدید و... خب بذارین از اینجا شروع کنم که احتمالاً در سال جدید شاهد تغییر و تحولاتی در فرم و ترکیب صفحه آخر خواهید بود. البته حالا نه بلافاصله بعد از تعطیلات‌ها! یه کم بعدترش. شخصاً سعی کردم صفحه آخر در طول یک سالی که بود و بودیم، حس و حال خاص خودش رو منتقل کنه، یه کم متفاوت از صفحه آخر روزنامه‌های دیگه باشه و خلاصه که حالتون رو خوب کنه دیگه. البته همه اینایی که دارم می‌گم مربوط به نیم تای پایین صفحه‌ است چون نیم تای بالا دست هادی حیدری و رفقاست و یه حکومت خودمختاری واسه خودشون ترتیب دادن که روزنامه رو بخر و ببین! حالا ان‌شاا... ببینیم در سال جدید چی می‌شه دیگه، شاید تونستیم مثل قضیه کریمه و روسیه، نیم تای بالا رو هم به دامان پر مهر نیم تای پایین برگردونیم! (اولش نمی‌دونستم چی ‌بنویسم ولی الان دستم گرم شده و کسی هم نیست جلوم رو بگیره!)
در خصوص عید و سال  نو و تبریک و آرزوی شادکامی و این چیزا هم راستش خیلی دست و دلم به کار نمیره! یعنی دوست ندارم از جملات کلیشه‌ای و میلیون‌ها بار تکرار شده استفاده کنم. دلم می‌خواد از ته دل بهتون بگم که سال 94 هم هیچ فرقی با سال 93 و 92 و 91 و همه سال‌های گذشته نداشته و یحتمل سال 95 و 96 و 97 و... هم بر همین منوال خواهد بود. سال نو، سال کهنه، امسال، پارسال، سال بعد... همه اینا کلیشه‌های ته‌نشین شده در ذهن ما هستن و بیشتر اوقات به درد فاصله گرفتن از واقعیت‌های زندگی می‌خورن تا هر چیز دیگری. نمی‌خوام بحث رو فلسفی کنم. توی تحریریه شهروند، همکار و دوست تُپل و خوش خوراکی داریم که به قول خودش زندگی رو در یک جمله برای خویشتن خویش معنا کرده: «زندگی چیزی بیهوده‌ در فاصله بین دو غذاست!» دارم فکر می‌کنم این جمله می‌تونه نقشه راهِ ادامه زندگی هر کدوم از ماها هم باشه، البته با این تبصره که به جای کلمه «غذا» بتونیم و بخواهیم هر واژه دیگه‌ای رو که دوست داریم قرار بدیم. بیایین توقع‌مون رو از خودمون بالا ببریم، به جزئیات بیشتر توجه کنیم و بپذیریم که زندگی چیزی بیهوده‌ در فاصله بین دو ...! (جای نقطه‌چین‌ها را با هر واژه مناسب و نامناسب دیگه‌ای که تمایل دارید پر کنید.)
امروز باکس آب و هوا نداریم. هوا خوبه دیگه، گیر ندین!

دیدگاه‌های دیگران

ا
الف.الف. |
مخالف 0 - 0 موافق
ممنون آقای صفحهء آخر! یاد نامه های پسرخاله ام افتادم... بهارتان با طراوت و سلامت باد! و تبریک فاصلهء بین دو نقطه به همهء پسرخاله ها.

تعداد بازدید :  239