شماره ۵۲۹ | ۱۳۹۳ پنج شنبه ۲۸ اسفند
صفحه را ببند
استراق سمع

احمدرضا دالوند گرافیست

اولی:  چندشب پیش (ف ) گفت:  « دلم واسه آدم‌های بامزه تنگ شده، همه یا جدی شدن یا معمولی! »
دومی:  من هم دیشب به (م) داشتم می‌گفتم «چقدر همه جدی شده‌ایم! دوستانی که چندسال پیش درمهمانی‌ها از سر و کول هم بالا می‌رفتیم الان در فیس‌بوک، عکس‌های متفکرانه می‌گذارند و حرف‌های نقادانه و فیلسوفانه می‌زنند، بیرون از این‌جا هم که اصلا نمی‌شود پیدایشان کرد!»
 اولی: « فیلم‌های خانوادگی قدیمی را که می‌بینم، می‌فهمم که این جدی شدن و نگرانِ سرنوشتِ جهان بودن، مختص من و دوستانم نیست، در تمام دورهمی‌های 7-8‌سال پیش، پدرم ضرب می‌گرفت و می‌خواند، عمویم تمپو می‌زد، پسرعمه‌ام لباس زنانه می‌پوشید، دایی‌ام می‌رقصید و خلاصه هرکس به نوعی هنرنمایی می‌کرد؛ یکی از دایی‌هایم رکوردِ دوساعت و نیم بی‌وقفه جوک تعریف کردن دارد! شوهرعمه‌ام به تنهایی می‌توانست چهل نفر آدم عاقل و بالغ را از خنده روده بُر کند!
دومی: حالا در مهمانی‌ها همه می‌نشینند و با چهره عبوس، حرف‌های مهم می‌زنند؛ شوهرعمه، کیسه دواهایش در دست، ساکت به آنها زل می‌زند؛ دایی با طمأنینه بقیه را نصیحت می‌کند؛ بابا زود خوابش می‌گیرد؛ و عمو، زیر یک قطعه سنگ سیاهِ حکاکی شده در بهشت زهرا، خوابیده است. چه بر سر آن آدم‌های
 خوش مشرب، طناز و دوست‌داشتنی که گل سرسبد مهمانی‌ها بودند آمد؟ چه شد که این‌قدر جدی شدیم؟!
 اولی:  آره واقعا... خیلی کم شدن این آدما... البته خودمون هم اون یه مقدار طنازی که داشتیم را داریم از دست می‌دیم. انگار مثل یک گیاهی که وقتی شرایط محیطی مناسب نیست داره پژمرده میشه... ما آدما هم داریم پژمرده میشیم... به طرز عجیبی و ناخودآگاه از آدم‌های نالان و پژمرده و از آدم‌های خیلی جدی دوری می‌کنیم... خیلی‌ها هم طناز نبودن رو مساوی با فیلسوف و متفکر بودن می‌دونن و چقدر این آدما زیاد دارن میشن و چقدر این آدما کسالت بارن... خدایا نذار ماها هم آدمای کسالت‌باری بشیم ...
بعدالتحریر:  
این نوشته حاصل یک استراق سمع ناخواسته دریک محل عمومی (کافی‌شاپ، خدا شاهده اهل رفتن به اینجور جاها نیستم ) و در شرایطی رخ داد که من منتظر رسیدن دوستی قدیمی بودم که با تأخیر زیاد بر سر قرار آمد.

 

 


تعداد بازدید :  131