شماره ۵۲۹ | ۱۳۹۳ پنج شنبه ۲۸ اسفند
صفحه را ببند
كتاب همونی که برای ملکه انگلیس جاسوسی می‌کرد

مک بارنت نویسنده

ما یک فروشگاه راه انداختیم. نمیدونستیم چیکار کنیم. قرار بود نکته جالب فروشگاه ما باشه. پس فقط این نوشته رو گذاشتیم که، «اسقاطی. دیروز بیایید.» و این خنده‌دارتر از اون لجن شد، پس اونو برای همیشه همونجا گذاشتیم. قطعات ماموت. هر کدوم 4،3 کیلو میشه. دفع‌کننده بربرها. پر از سالاد و عطر گل چیزهایی که بربرها ازشون متنفرن. زبان‌های مرده. زالوها، دکترهای کوچک طبیعت. عطر وایکینگ که در رایحه‌های فراوان ارایه میشه: ناخن پا، عرق و سبزیجات گندیده، خاکستر جسد. چون معتقدیم اسپری بدن تبرزین فقط توی میدان جنگ پیدا میشه، نه زیر بغل شما. و اینها تراشه‌های عاطفی روبات‌ها هستن، پس روبات‌ها عشق و ترس رو میفهمن. شادن فروید (نوعی سادیسم) پرفروش‌ترین بود که انتظار نداشتیم. فکر نمی‌کردیم این اتفاق بیفته ولی یه طور کار خیر پشتش هست و بچه‌ها از یه در رد میشن که نوشته «فقط کارمندان» و از این فضا سر در میارن تا تکالیفشونو انجام بدن و قصه بنویسن و فیلم بسازن و این یه مهمونی رونمایی از کتابیه که بچه‌ها میخوان بخونن. یه فصلنامه هست که در اون فقط نوشته‌های بچه‌هایی چاپ میشه که هر روز بعد از مدرسه میان و ما مهمونی‌های رونمایی داریم و اونا کیک میخورن و برای والدین شون میخونن و از بطری شیر میخورن. این فضای خیلی خاصیه، به خاطر این فضای عجیب در جلو. جوک خنده‌داری نیست. نمی‌تونی رگه‌های افسانه رو پیدا کنی و من اینو دوست دارم. همین یه ذره افسانه دنیای واقعی رو اشغال کرده. اینو مثل یه جور کتاب سه بعدی می‌بینم.
اصطلاحی است به اسم متافیکشن و اون فقط شامل داستان‌هایی درباره داستان‌هاست و متا درحال حاضر مورد توجه قرار گرفته. دهه ۱۹۶۰ هم احتمالا آخرین باری بود بهش توجه شد با داستان‌نویسانی مثل جان بارت و ویلیام گادیس، ولی همیشه وجود داشته. قدمت اون تقریبا برمیگرده به خود قصه‌گویی و یه تکنیک متافیکشن اینه که چهارمین دیوار شکسته بشه. درسته؟ این وقتی اتفاق میفته که یه هنرپیشه به سمت حضار برگرده و بگه، «من یه هنرپیشه‌ام و اینا فقط الوار هستن.» و حتی اون لحظه به ظاهر واقعی، من بهش شک دارم، در خدمت دروغه، ولی کارش اینه که مصنوعی بودن افسانه‌رو مخفی کنه. برای من، تقریبا ترجیح میدم برعکس باشه. اگه قراره دیوار چهارم رو بشکنم، میخوام افسانه آزاد بشه و بیاد به دنیای واقعی. میخوام یه کتاب در اسرارآمیزی باشه که باز میشه و داستان‌ها رو به دنیای واقعی راه میده.
پس سعی می‌کنم این کارو تو کتابام بکنم. و اینم فقط یه مثال هستش. این اولین کتابی هست که در عمرم ساختم. اسمش هست «بیلی تویترز و مشکل وال آبی‌اش» و درباره یه بچه است که یه وال آبی اهلی بهش میدن ولی این یه تنبیه و زندگی شو خراب می‌کنه. خب هر شب فداپ (برنامه مستند زنده) اینو نشون میده. و مجبوره اونو با خودش ببره مدرسه. اون توی سانفرانسیسکو زندگی می‌کنه، این شهر جای راحتی واسه نگهداری یه وال آبی نیست. یه عالمه تپه، املاک و مستغلات در وثیقه هستن. این آشفته‌بازار که همه زده به سرشون. ولی زیر این پوشش نیم تنه، این قضیه رو داریم، و اون پوشش زیر کتاب، نیم تنه و یه آگهی که یه دوره مجانی ۳۰ روزه پیشنهاد می‌کنه برای یه وال آبی. فقط با فرستادن یه پاکت تمبر دار که روش از قبل آدرس نوشته ما برتوان یه وال آبی می‌فرستیم و بچه‌ها این کار رو  می‌کنن.
خوب این یه نامه است. نوشته، «عزیزان، ۱۰ دلار شرط می‌بندم برام یه وال آبی نمی‌فرستین. الیوت گنون (۶ساله).» خوب چیزی که الیوت و بقیه بچه‌هایی که این نامه‌ها رو نوشتن، در جواب دریافت می‌کنن یه نامه با حروف خیلی ریز از یه شرکت حقوقی نروژی هست که میگه به دلیل تغییر قوانین آداب و رسوم، وال اونا در یه آب دره در نروژ به اسم سویگنه فیورد گیر افتاده که آب دره خیلی قشنگیه و بعد کمی درباره سویگنه فیورد و غذاهای نروژی حرف میزنه. گریز می‌زنه. ولی در پایان اینو میگه که وال تو دوست داره از تو بشنوه. شماره تلفن داره و میتونی زنگ بزنی و براش پیام بذاری. و وقتی زنگ میزنی و براش پیام میذاری، چیزی که در این پیام می‌شنوی فقط صداهای وال هست و بعد صدای یه بوق که درواقع اونم شبیه صدای یه واله. و یه عکس از وال خودشون هم دریافت می‌کنن. خوب اینم راندولف و راندولف مال بچه‌ایه به اسم نیکو که یکی از اولین بچه‌هاییه که زنگ زد و بخشی از پیام نیکو رو براتون پخش می‌کنم. این اولین پیامیه که از نیکو دریافت کردم.
 نیکو: سلام، من نیکو هستم. من صاحب تو هستم، راندولف. سلام. خوبه. این اولین باره که میتونم باهات حرف بزنم و ممکنه بازم یه روز دیگه به‌زودی باهات حرف بزنم. خدانگهدار.
مک بارنت: خوب نیکو دوباره زنگ زد، یه ساعت بعد و اینم یه پیام دیگه از نیکو.
 نیکو: سلام، راندولف، من نیکو هستم. خیلی وقته باهات حرف نزدم ولی شنبه یا یکشنبه باهات حرف زدم، آره، شنبه یا یکشنبه، پس دوباره بهت زنگ زدم تا سلام بگم و میخوام بدونم همین الان چیکار می‌کنی و احتمالا دوباره بهت زنگ میزنم فردا یا امروز، پس بعدا باهات حرف میزنم. خدانگهدار.
نیکو بهترین خواننده‌ای هست که من بهش امید دارم. من میخوام هرکسی که براش می‌نویسم از نظر احساسی همونجایی باشه که با این چیزها خلق می‌کنم. احساس خوش شانسی می‌کنم. بچه‌هایی مثل نیکو بهترین خواننده‌ها هستند و اونا شایسته بهترین داستان‌هایی هستند که میتونیم بهشون بدیم.

 


تعداد بازدید :  94