شماره ۳۲۴۷ | ۱۴۰۳ سه شنبه ۴ دي
صفحه را ببند
روایت 47 سال خدمت مشتاقانه در هلال‌احمر
عاشقی هنوز ادامه دارد

  [ سیما فراهانی]  عاشق لباس هلال احمر است. کار امدادگری را در زلزله طبس آغاز کرد و بعد از آن امدادگر ماند و با همین نام بازنشسته شد. خاطرات تلخ و شیرینی را از روزهای امدادرسانی دارد. خاطرات تلخی که باعث شد حتی یک سال افسردگی بگیرد، اما باز هم نتوانست از این کار دست بکشد. با وجود حال بدش، باز هم سر صحنه‌های مختلف می‌رفت و هرکمکی از دستش برمی‌آمد انجام می‌داد. در زلزله بم از خودکشی یک جوان جلوگیری کرد و درنهایت توانست از آن جوان، یک امدادگر موفق بسازد. حمیدرضا شعاعی پیشکسوت هلال‌احمر است که با وجود اینکه 18 سال پیش بازنشسته شد، ولی هنوز با جمعیت همکاری دارد و نمی‌تواند از این خانواده دست بکشد.

با نام زیبای امدادگر آغاز کردم
حمیدرضا شعاعی در گفت‌وگو با خبرنگار «شهروند» از سال‌های اولی که وارد جمعیت هلال‌احمر شد، می‌گوید: «از سال 56 وارد جمعیت هلال‌احمر شدم. تصمیمی که آینده من را تحت تاثیر قرار داد و تا به امروز در این جمعیت عاشقانه خدمت کردم. سال 57 در زلزله طبس اولین ماموریت امدادگری را تجربه کردم. بعد از آن در روند امدادرسانی زلزله لاریجان شرکت کردم و آنجا مسئول امدادونجات شدم. در این سال‌ها دیگر ارتقا نگرفتم و همان امدادگر باقی ماندم. هیچ پست مدیریتی نگرفتم. من با نام زیبای امدادگر آغاز کردم و با همین نام هم بازنشسته شدم. اتفاقا از این موضوغ بسیار خوشحال هستم. من عاشق نام امدادگر هستم و با دل و جان کار کردم. سر صحنه‌های مختلف رفتم. من این مساله را به فال نیک می‌گیرم که رئیس و مدیر نشدم و سال 85 با این نام بازنشسته شدم.  بعد از بازنشستگی هم همچنان عاشقی ادامه دارد. عنوان ارزیاب سوانح را به من داده‌اند و باز هم این افتخار نصیب من شد که تجربیاتم را در رشته مدیریت بحران و مدیریت حوادث و سوانح در اختیار دانشجویان بگذارم و در این حوزه تدریس کنم.»

لحظه‌های تلخ زلزله رودبار
پیشکسوت جمعیت هلال‌احمر خاطرات تلخ و شیرین زیادی در حوادث مختلف دارد: «من در زلزله‌های زیادی شرکت کردم. مثلا در زلزله رودبار و منجیل یک سال در صحنه بودم. یک ماه آنجا می‌ماندیم و یک هفته به خانه‌مان برمی‌گشتیم. دوباره به صحنه بازمی‌گشتیم. یادم می‌آید که ساعت یک شب وقتی خبر زلزله را به ما دادند، به من زنگ زدند و گفتند سریع ماشین بگیر و بیا رشت. همسرم گفت «چی شده، این وقت شب کجا می‌ری.» گفتم جایی زلزله آمده من به اتفاق مدیرم می روم که منطقه را ارزیابی کنیم و زود برمی‌گردم. رفتم و یک ماه بعد توانستم به خانه برگردم. زمانی که از رشت به رودبار می‌رفتیم، پنج ساعت طول کشید. وقتی رسیدیم، صحرای کربلا بود. شیون و زاری بود. صحنه دردناک برای ما بچه‌هایی بودند که تمام خانواده‌شان را از دست داده بودند. با بهزیستی هماهنگ شده بود و آنها را تحویل آنجا می‌دادیم. حتی من یک بچه را پوشک کردم، شستم و با گریه او را تحویل بهزیستی دادم. آن لحظه‌ها را هیچگاه فراموش نمی‌کنم. در بحث آواربرداری، روستایی بود که کاملا زیر خاک رفته بود. هیچ آثاری از آن وجود نداشت. به طور کامل زیر آوار رفته بود. بعد از آن هم زلزله بم بود که در آنجا شرکت کردم. هرکجای کشور سیل و زلزله بود، ما هم آنجا بودیم. »

جوانی که می‌خواست خودکشی کند اما امدادگر                  شد
شعاعی به یک خاطره دیگری از زلزله بم اشاره می‌کند و ادامه می‌دهد: «یک روز در کوچه و خیابان‌های بم گشت‌زنی می‌کردیم که جوانی را دیدم که روی آوار خانه خودش نشسته و سرش را میان دستانش گرفته بود. آن جوان توجه مرا جلب کرد. به راننده گفتم نگه دار. پیاده شدم و رفتم پیش او. گفتم چه کمکی می‌توانم بکنم. بغضش ترکید. گفت اینجا را می‌بینی، هفت نفر از اعضای خانواده‌ام اینجا دفن شده‌اند. من هم می‌خواهم خودم را بکشم و بروم پیش آنها. یک طناب دار هم برای خودش درست کرده بود. همانجا بحث حمایت روانی را آغاز کردم. کنارش نشستم و گفتم قطعا خانواده تو راضی نمی‌شوند. تو باید زنده باشی و با انجام کار خوب، آنها را خشنود کنی. کلی با او صحبت کردم و در نهایت به او گفتم حاضری این لباس را بپوشی و به افرادی مثل خودت کمک کنی. آنجا بود که لبخند زد. لباس هلال را پوشید و به هلال‌احمر کمک کرد. در نهایت آن جوانی که می‌خواست خودش را بکشد، تبدیل به یک امدادگر موفق شد و به خاطر خانواده‌اش تصمیم گرفت جذب هلال‌احمر شود و در حوادث مختلف به مردم کمک کند. این اتفاق هم تلخ و هم شیرین بود و تا ابد در ذهن من مانده است.»

همیشه حق با آسیب‌دیده است

او در پایان صحبت‌هایش می‌گوید: «به عنوان امدادگر در حوادث جاده‌ای زیادی هم شرکت کردم. یادم می‌آید یک خودرو چپ کرده بود. همه زخمی شده بودند. وقتی بالای سر خانم خانواده رسیدم، به او گفتم خانم من امدادگر هستم و می‌خواهم شما را به بیمارستان منتقل کنم. این یک اصل بین‌المللی است که به مصدومی که به هوش است حتما باید خودتان را معرفی کنید و از او اجازه بگیرید. آن خانم هم هوشیاری داشت و گفت همسرم را صدا کنید. همسرش آمد و آن خانم گفت من اجازه نمی‌دهم نامحرم به من دست بزند. در نهایت با او صحبت کردم و آن خانم راضی شد. اگر همان ابتدا از او اجازه نمی‌گرفتم شاید شرایط بدی پیش می‌آمد. البته آن خانم وقتی به بیمارستان رسید، حالش که بهتر شد از من عذرخواهی کرد. ولی از نظر ما همیشه حق با آسیب‌دیده است و نمی‌توانیم آنها را در شرایط بدی قرار دهیم.»


تعداد بازدید :  122