شماره ۵۱۶ | ۱۳۹۳ چهارشنبه ۱۳ اسفند
صفحه را ببند
جوک‌های اول شخص مفرط

پدرام ابراهیمی طنزنویس

[email protected]

دو روز پیش یکی از روزنامه‌های چاپ تهران پرده از رازی برداشت که اگر کسی بتواند پیچیدگی‌های آن را هضم و فهم کند، ریشه خیلی از اتفاقات و مناسبات بین‌الملل را عمیقاً درک کرده و حقیقتاً باید به او دکترای افتخاری علوم ماورایی داد. البته ما از این راز با خبر بودیم ولی اگر می‌گفتیم کسی باور نمی‌کرد که هیچ، همه انگ متوهم بودن نیز به ما می‌زدند. خبر افشاگرانه این بود: «نتانیاهو با توافق موافق است و دارد به نفع اوباما نقش مخالف را بازی می‌کند.» پس حالا که بنا به افشای اسرار است و سر شوخی دستی باز شده، باید بگوییم که حمید درخشان هم با امیر قلعه‌نوعی رفاقت پنهانی دارد، و برد پرسپولیس در دربی پوششی بود که قلعه‌نوعی بتواند بعد از آن، مظلوم نمایی کرده و ابقا شود.  راستش دیگر بیش از این نمی‌خواهیم اسرار را هویدا کنیم چرا که فکر می‌کنیم همین مقدارش هم برای این‌که ساعت‌ها فکری و گیج باشید کافی‌ست. حالا برای این‌که تلخی حقایق سیاسی در کامتان کمی شیرین شود، در این بخش از برنامه نظر شما را به چند لطیفه جلب می‌نماییم.

یه روز نتانیاهو و بان کی مون و محمود عباس (ابو مازن) می‌روند به جزیره آدمخوارها. دوستان خوش خوراک، آنها را می‌گیرند که ببرند پیش رئیس قبیله. نتانیاهو در راه شروع می‌کند داد و قال کردن و فحش و ناسزا دادن به جد و آباد آدمخوارها. آقای بان هم به صورت خودجوش به خودش سس و ادویه می‌زند و ابرازنگرانی کنان به پیش می‌رود. ابومازن هم سکوت کرده، منتظر فرصت مناسبی می‌ماند که بشود حرکتی کرد. به دستور رئیس قبیله، بان کی مون را که آماده به طبخ بود می‌پزند و رئیس نوش جانش می‌کند. چون آقای بان ملیّن بود، رئیس قبیله – گلاب به رویتان - بیرون‌روی می‌گیرد. حکیم قبیله چاره را در این می‌بیند که رئیس، نتانیاهو را بخورد تا قضیه بند بیاید. بعد از میل کردن نتانیاهو، جناب رئیس کیپِ کیپ شده و تا چند روز – گلاب به رویتان - یبس می‌شود. سرانجام حکیم راه علاج را در خوردن ابو مازن می‌بیند! متاسفانه رئیس قبیله زیادی گشنه بود و مجال نداد ما در پایان این جوک نتیجه خاصی بگیریم. کلاً به جزیره آدمخوارها نروید. با هر مرام و مسلکی که دارید!

معلم از بچه‌ها جواب این مسأله را خواست: دو مرد، یکی ایرانی و یکی خارجی با هم قدم می‌زدند. اگر مسافتی که مرد خارجی و ایرانی با هر قدمشان طی می‌کنند، به ترتیب 85 و 70سانتیمتر باشد، بعد از 10 قدم مجموعاً چند سانتیمتر راه رفته‌اند؟ تا بان کی مون بیاید ابراز نگرانی کند، یکی از آن ته کلاس داد زد: «خیلی بیجا کردند که قدم زدند.»

روزی محمود عباس و نتانیاهو و بان کی مون داشتند با هواپیمایی که خلبانش دوست ابو مازن بود به مسافرت می‌رفتند. اواسط راه خلبان آمد پیش آنها و... در همینجای کار، بان‌کی‌مون که نمی‌دانست چیزی به اسم خلبان خودکار وجود دارد، جا به جا سکته کرد و موت فی السماوات نمود. خلبان پس از یک دقیقه سکوت گفت: «یکی از موتورها از کار افتاده. اگر هواپیما رو سبک کنیم شاید بتونیم سالم فرود بیایم.» نتانیاهو سریع برداشت ابو مازن و جنازه بان را از هواپیما پرت کرد بیرون. خلبان داد زد: «چیکار داری می‌کنی اسکل؟! چارتا چمدون می‌نداختیم بیرون، ردیف می‌شد. کلید صندوق بار دست ابو مازن بود!» این را گفت و با چتر نجات پرید پایین و به نتانیاهو گفت: «ما که رفتیم آسیا...!»

 


تعداد بازدید :  310