شماره ۵۱۵ | ۱۳۹۳ سه شنبه ۱۲ اسفند
صفحه را ببند
یارِ بازی

مریم حسینی‌نیا  کار‌شناس ارشد پژوهش علوم اجتماعی

خودش بازی را شروع کرد. زود هم شروع کرد بدون اینکه بپرسد: هِی تو، می‌خواهی یارِ بازی من باشی؟ خودش شروع کرد، پس این حق را دارم بگویم که جمع کن بساطتت را برو لطفاً. الان موقعش نبود. زود آمدی و من اصلاً آماده آمدنت نبودم. چرا اینقدر بی‌هوا؟! یهویی؟! من هنوز درگیر قبلی‌ هستم. هنوز نفهمیدم پارسال که آمدی و امسال را رقم زدی خوب استفاده کردمش یا نه؟ هنوز کلی کار نکرده دارم و تعداد کارهای نیمه تمامم از تعداد موهای سرم بیشتر نباشد، کمتر نیست. هنوز آماده این حجم از ترافیکت نیستم چه برسد به اینکه دلم بخواهد دل به این ترافیک بزنم و خودم همراه سایران بشوم. هنوز هوا که سرد نشده، برفی هم نیامده. حتی هنوز سلامتی از کف رفته‌ام را هم پس ندادی! آن خواسته متوسط از سمت چپ، بالای طبقه خواسته‌های معمولی را هم محقق نکردی. هر چند آن پایینی از سمت راست هم آنی نبود که من می‌خواستم! با تمام این اوصاف حتی اگر حجم کارهایی که با پسوند «آخر سال» برایم به ارمغان آوردی هم در نظر نگیرم، انتظار داری در این بازی مسخره همراهت شوم؟ در این شور و شوقی که نمی‌دانم چرا این روز‌ها همه جا را فرا گرفته. در اینکه زندگی روی دور تند و سرسام‌آوری افتاده که اگر تند نجنبی، زیر آوارش مدفون می‌شوی. در اینکه این روز‌ها همواره باید دنبال ویژه‌ها باشی، از ویژه‌نامه روزنامه و مجله بگیر تا خرید‌های ویژه و سفرهای ویژه و... در اینکه می‌دانی ‌‌نهایت این اشتیاق به یک رخوت گزنده ختم می‌شود. در اینکه هر سال، دریغ از پارسال می‌شود. در اینکه هر سال حجم بیشتری از تلخی و گسی رو می‌شود و خوش‌بینانه می‌خواهند که کنار بیایی و تاب بیاوری که البته کاری جز این هم نمی‌توان کرد. با این حال می‌دانم یک روز بی‌هوا بی‌آنکه بخواهم قاطی بازی‌اش می‌شوم. چشمم را روی تمام کژی‌ها می‌بندم، اضطراب معلق در هوا را پس می‌زنم، به بنفشه‌های بنفش و زرد چیده شده در جعبه‌ها چشم می‌دوزم، خودم را برای لبخند زدن طولانی مدت آماده می‌کنم و رُعب غرق شدن در روزهای معمولی را به دست فراموشی می‌سپارم.
چیزی غیر از این که توقع نداشتید؟!
[email protected]


تعداد بازدید :  211