شماره ۵۱۵ | ۱۳۹۳ سه شنبه ۱۲ اسفند
صفحه را ببند
فردا برایت یک جفت پا، دست و پا می‌کنم

آلبرتو کایرو فیزیوتراپیست

می‌دونید ۵۰ متر میتونه راه طولانی باشه اگر شما کاملا در معرض (خطر) باشید. ولی ما موفق شدیم به پناهگاه برسیم. همه ما داخل پناهگاه له له می‌زدیم، برای لحظه ای نشستم و شنیدم که رفیع به پدرش می‌گفت، « پدر تو از من تند تر دویدی.» و محمود گفت، البته که من می‌تونم. من می‌تونم بدوم و تو می‌تونی به مدرسه بروی. دیگری نیازی به اینکه همه روز را با من باشی و صندلی چرخدار مرا هل بدی نیست. کمی بعد ما آنها را به خانه بردیم. و هرگز فراموش نخواهم کرد که محمود و پسرش با هم راه می‌رفتند و صندلی چرخدار خالی را هل می‌دادند. سپس فهمیدم که توانبخشی و توانبخشی فیزیکی یک اولویته. شأن و کرامت انسانی نمی‌تواند برای زمان بهتری صبر کند.
از اون روز تا به حال ما هرگز یک روز هم نبستیم. خب گاهی ما برای چند ساعتی متوقف می‌شدیم، اما هرگز دوباره اون را نبستیم. یکسال بعد دوباره محمود رو دیدم. در وضعیت خوبی بود-- کمی لاغرتر. او نیاز به عوض کردن پروتز هایش داشت-- یه جفت پروتز جدید میخواست. درباره پسرش ازش سوال کردم. بهم گفت ، «او مدرسه است و بسیار خوبه.» اما متوجه شدم که می‌خواد چیزی بهم بگه. خُب ازش سوال کردم« موضوع چیه؟ » او عرق می‌ریخت. به وضوح خجالت زده بود. جلو من ایستاده بود، و سرش پایین بود. بسیار ممنونم. و حالا به من کمک کن تا دیگه گدایی نکنم.« این شغلش بود. » بچه هام دارند بزرگ می‌شوند. من خجالت می‌کشم. نمی‌خوام بچه‌هام توسط همکلاسی هاشون مسخره بشن.«گفتم، خوب. فکر کردم ، چقدر پول تو جیبم دارم؟ که بهش مقداری پول بدم. این آسون ترین راه بود. اون فکرم را خوند، و گفت ، «من یه شغل خواستم» سپس او چیزی اضافه کرد که من هرگز برای بقیه عمرم فراموش نخواهم کرد. او گفت، « من یه آدم به دردنخور هستم، اما اگر بهم کمک کنی، من آماده ام که هر کاری انجام دهم، حتی اگر لازم باشه که روی زمین سینه خیز برم.» وبعد نشست. من هم نشستم، پوستم - از شدت احساسات- مثل پوست مرغ شده بود. بدون پا و تنها با یک دست، بی سواد و بدون مهارت؛ چه شغلی میشد بهش داد؟ نجم الدین بهم گفت، خوب ما یک جای خالی در کارگاه نجاری داریم. گفتم ، چی؟ وایستا « خب آره، ما باید تولید پا رو افزایش بدیم.»

 


تعداد بازدید :  143