شماره ۵۱۴ | ۱۳۹۳ دوشنبه ۱۱ اسفند
صفحه را ببند
نگاهی توصیفی به مجموعه داستان «مثل کسی که از یادم می‌رود»
همه می‌چرخند و من ثابت‌ام
«مثل کسی که از یادم می‌رود» دومین اثر سیاوش گلشیری چندی پیش به همت نشر «روزنه» منتشر شده است. قسمت نخست نقد پیش‌رو درباره این کتاب 27بهمن 1393 در همین صفحه منتشر شد. اکنون بخش دوم آن را مطالعه می‌کنید. یادداشت هریک از داستان‌های مجموعه را با عنوان خودش به نقد کشیده که در این‌جا به صورت میان‌تیتر مشخص شده است.

مریم عباسی شکر  منتقد ادبی

جایی زیرسایه دنج درخت‌های کاج
شاید اسم مجموعه داستان‌ سیاوش گلشیری، بیشتر از همه متاثر از همین داستان باشد. «کسی که از یاد آدم می‌رود دیگر مثل و شبیه ندارد. اگر دارد یعنی از یاد آدم نرفته است.» پارادوکسی که پشت این جمله پنهان شده معنی کل مجموعه را برای ما بازگو می‌کند. اثر، داستان پیچیده‌ای است. حداقل در خوانش اول. هرقدر هم پیچیدگی داستانی بیشتر باشد التذاذ خواننده بعد از کشف این پیچیدگی‌ها بیشتر می‌شود.
مردی در دوران دانشجویی دلباخته همکلاسی خود می‌شود. دختری که شهرت چندان خوبی ندارد و مرد در ترم آخر متوجه مسأله می‌شود. بعد از کناره‌گیری دختر، او درس و دانشگاه را رها می‌کند به سربازی می‌رود شاید بتواند فراموش کنداما راوی داستان، به‌طور ناخواسته با عملی که انجام می‌دهد، هم‌دوره‌ای‌اش را دوباره به یاد معشوق می‌اندازد و این حتی بیشتر از قبل مرد را به یاد علت جدایی‌شان می‌اندازد و بار خاطرات را برای او سنگین می‌کند. فراموشی حتی در خدمت هم برای او امکان‌پذیر نیست، بنابراین او این وزنه سنگین را با خود به پادگان کنار مرز می‌برد تا روزی که دیگر نمی‌تواند تحمل کند و با شلیک تیری که از خشاب خود برداشته و پنهان کرده خودکشی می‌کند. راوی داستان در زمان حال روایت می‌کند. با فاصله زمانی از هنگام وقوع داستان. گویی در ذهنش دادگاهی برپا می‌کند که خودش متهم ردیف اول است. درهم ریختگی و پریشانی زمانی و مکانی که در فرم روایت داستان می‌بینیم از این جمله سرچشمه می‌گیرد: «سرم گیج می‌رود، چشم‌هام سیاهی می‌روند. همه می‌چرخند و من ثابت‌ام. انگار که سوار چرخ و فلک شده باشند و من بچرخانمشان» در داستان هم دقیقا همین اتفاق می‌افتد. راوی هم‌دوره‌ای‌اش را، دختر دانشجو را، علی را، پیک را، عکس دختر توی ژورنال را به همراه تمام اتفاقاتی که در زمان‌ها و مکان‌های مختلف افتاده دور می‌چرخاند و همه وجوه آن را می‌گردد تا حقیقت ماجرا برای خودش و ما روشن شود. بنابراین فرم و محتوای داستان در هماهنگی کاملی با هم جلو می‌روند که همان‌طور که گفته شد، در این داستان ساختارمند، التذاذ خوانش را برای خوانندگانش به همراه دارد. کشف عاقبت مرد هم‌دوره‌ای از روی نشانه‌هایی که در این داستان به کار رفته امکان‌پذیر است. اولی سوسک بی‌جانی که زنده زنده در حال تجزیه شدن است، دیگری پشه مرده‌ای که به‌زعم راوی شاید مدت‌ها پیش به دام افتاده. درواقع مرگ روحی و روانی در طول داستان و مرگ فیزیکی (خودکشی) در ادامه آن و در انتهای داستان اتفاق می‌افتد.
همیشه تنها یکی می‌ماند
مرد این داستان همسایه سابقش را مخاطب قرار می‌دهد و در این تک‌گویی درونی آنچه را که ما نمی‌دانیم برای ما بازگو می‌کند. او در حال اعتراف و تخلیه روانی خودش است. از طرفی می‌خواهد مطمئن شود که همسایه سابقش یک موقع جایی حرفی نزند و ماجرا را برای کسی لو ندهد چون در جاهایی حرف‌های راوی بوی تهدید به خودش می‌گیرد اما از آنجایی که می‌داند برگ برنده‌ای توی دستش نیست، تهدید‌ها جدی نمی‌شوند و او حتی گاهی به چاپلوسی رو می‌آورد.
دروبی‌در گویی‌های راوی، شخصیت غیرمطمئن او را نشان می‌دهد و معلوم نیست به خاطر ترس و نگرانی از لو رفتن است که حالا این حرف‌ها را پیش می‌کشد یا عذاب وجدان دارد؟ آیا خودش و بقیه را تسلیم می‌کند؟ یا جرأت این کار را ندارد؟ حالا او از قرارهای دورهمی فاصله گرفته و حتی خانه‌اش را عوض کرده. شاید از ترس عکس‌العمل زنش  یا با یادآوری خاطره زنی که در خانه‌اش در حالت ناخوشی به او بی حرمتی شده بوده؛ معلوم نیست کدام. شخصیت راوی داستان برخلاف سایر رفقایش شخصیتی خاکستری‌ است. نه منفی است نه مثبت. نه می‌تواند اعمال گذاشته‌اش را کنار بگذارد و نه عذاب‌وجدان دست از سرش برمی‌دارد.
بنابراین داستان یک داستان شخصیت‌محور است که با پرداخت ذهن و زبان و لحن راوی مرد جلو می‌رود و این کار به خوبی انجام شده است.
ادامه دارد


تعداد بازدید :  501