شماره ۳۱۴۳ | ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۴ مرداد
صفحه را ببند
ماجرای فرنگیس حیدرپور، زنی که در 18 سالگی یک نظامی بعثی را به هلاکت رساند
شیر زن ایرانی

 فرنگیس حیدرپور، ساکن روستایی از توابع گیلانغرب و از قهرمانان غیرنظامی جنگ ایران و عراق است.  حیدرپور متولد سال ۱۳۴۱ در روستای آوزین است. او در حمله نظامیان عراقی به روستای محل سکونتش با رشادت و شجاعت خود حماسه‌ای آفرید که پس از آن به «شیرزن ایران» مشهور شد. شرح زندگی و خاطرات او در کتابی چاپ شد که مورد توجه مقام معظم رهبری قرار گرفت. در ادامه به معرفی این کتاب پرداخته‌ایم و متن تقریظ رهبر انقلاب درباره کتاب را آورده‌ایم. همچنین روایت‌هایی از زندگی و رشادت‌های او به زبان خودش در دوران دفاع مقدس را انتخاب کرده‌ایم که می‌خوانید. مطالب این ستون مستند است به سایت دفتر حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبری، خبرگزاری‌های «مهر» و «ایرنا».
 
تقریظ رهبری بر کتاب «فرنگیس»
فداکاری فرنگیس حیدرپور، شیرزن گیلانغربی را «مهناز فتاحی» از نویسندگان کرمانشاهی در قالب کتابی به نام «فرنگیس» نوشته است. این اثر به همت انتشارات «سوره مهر» منتشر و با استقبال خوانندگان مواجه شد. این کتاب در هفدهمین دوره انتخاب بهترین کتاب سال دفاع مقدس، در بخش خاطره به عنوان اثر برگزیده شناخته شد. همچنین این اثر مورد توجه رهبر معظم انقلاب نیز قرار گرفت. متن یادداشت رهبر انقلاب بر این کتاب -که روایتی است از مقاومت شجاعانه‌ خانم فرنگیس حیدرپور، بانوی روستایی مرزنشین کُرد کرمانشاهی در مقابل حملات رژیم متجاوز بعثی- به شرح زیر است:
«بسم الله الرّحمن الرّحیم
بخش ناگفته و بااهمیتی از حوادث دوران دفاع را به مناسبت شرح حال این بانوی شجاع و فداکار، در این کتاب می‌توان دید. بانو فرنگیس دلاور با همان روحیه استوار و پُرقدرت، و با زبان صادق و صمیمی یک روستایی، و با عواطف و احساسات رقیق و لطیف یک زن، با ما سخن گفته و منطقه‌ ناشناخته و مهمی از جغرافیای جنگ تحمیلی را با جزئیاتش به ما نشان داده است. ما از روستاهای مرزی در دوران جنگ و مصائب فراوان آنان و آوارگی‌ها و گرسنگی‌ها و خسارت‌های مادی و ویرانی‌ها و داغ عزیزان آنها، هرگز به این وضوح و تفصیلی که در این روایت صادقانه آمده است، خبر نداشتیم؛ و نیز از فداکاری جوانان آنان که در شمار اولین شتابندگان به مقابله با دشمن مهاجم بودند. ماجرای قتل و اسارت دشمن به دست این بانوی دلاور هم که خود یک داستان مستقل و استثنائی است که نظیر آن فقط در سوسنگرد، در همان اوان، اتّفاق افتاده بود. بانو فرنگیس را باید بزرگ داشت و از نویسنده‌ی کتاب -خانم فتاحی- به‌خاطر قلم روان و شیوا و هنر مصاحبه‌گیری و خاطره‌نویسی، باید بسیار تشکّر کرد.»
 
حمله با تبر
صبح روز چهارم مهرماه نیروهای متجاوز به سمت شهر گیلانغرب حرکت کردند که در ورودی این شهر با مقاومت مردم مواجه شدند. در نهایت ناچار به عقب‌نشینی تا ۱۰ کیلومتری پایین شهر شده و در محدوده روستای گورسفید مستقر شدند. همین‌جا در این نقطه با رشادت به یادماندنی خلبان شهید شیرودی بسیاری از تجهیزات و امکانات متجاوزان منهدم شد. صبح روز ششم مهرماه یک دستگاه خودروی جیپ از نیروهای بعثی که راه بین روستایی گورسفید به سمت روستای آوزین را در پیش گرفته بود در حوالی این روستا با تعدادی از نیروهای سپاه مستقر در پشت ارتفاعات موسوم به «ابرویی» در محدوده یادمان کنونی مطلع الفجر نزدیک روستای آوزین مواجه شد که سرانجام تعدادی از نیروهای متجاوز در این درگیری به هلاکت رسیدند. من برای تهیه آذوقه به همراه مرحوم پدرم به روستای پدری ام یعنی روستای آوزین آمده بودم، پس از برگشت با درگیری نیروهای خودی و نیروهای بعثی در نزدیک روستا و کنار رودخانه مواجه شدم. متوجه شدم که در حاشیه رودخانه بازمانده‌هایی از نیروهای عراقی هنوز وجود دارند و به طور اتفاقی با ۲ نظامی مسلح رو در رو شدم. بی درنگ با تبری که از منزل پدرم برای تهیه هیزم با خود آورده بودم به یکی از افسران بعثی حمله کردم. او را از پای در آوردم. نظامی دیگر همراه او با دیدن این صحنه فوری دست‌هایش را به علامت تسلیم بالا برد. در این لحظه لطف و مدد الهی باعث شد تا او را به اسارت بگیرم. دقایقی بعد اسیر عراقی را با تجهیزات و مهمات همراهش تحویل برادران سپاه دادم. همچنان دفاع از این سرزمین در مقابل هر متجاوزی را برای خود افتخار می‌دانم. اگر باز هم چشم طمع دشمنان به این مرز و بوم باشد در هر شرایطی که باشم همان شیرزن ایرانی‌ام و تا آخرین قطره خونم مدافع ایران اسلامی و سرباز فدایی رهبرم خواهم بود.»
 
از چیزی نمی‌ترسیدم!
در 14 سالگی ازدواج کردم. هنگام هجوم بعثی‌ها به روستای زادگاهم 18 ساله بودم. فرزندی نداشتم ولی اگر همین حالا هم آن روزها تکرار شود با وجود اینکه دیگر سن زیادی دارم اما باز هم مثل همان فرنگیس جوان دوران دفاع مقدس رفتار می‌کنم. آن روز وقتی رو به روی دشمن عراقی ایستادم، احساس ترس نمی‌کردم. من یاد گرفته بودم با دشمن باید رو به رو شد و برای همین هم با تنها داشته‌ام در آن لحظه که تبر پدرم بود، با دشمن جنگیدم و به لطف خدا موفق هم شدم. تبر معروفم اکنون در موزه دفاع مقدس به یادگار گذاشته شده است.


تعداد بازدید :  228