[شهروند] «سلمان مِنّا اَهلَ البیت» (سلمان از ما اهل بیت است)؛ این روایت پیامبر (ص) درباره سلمان فارسی چنان متواتر است که تقریبا هیچکدام از راویان حدیث درباره نسبت آن به رسولالله (ص) شک ندارند. در واقع مایه افتخار و فخر ما ایرانیان است که این چهره بزرگ و برجسته، مفتخر به چنین جملهای از سوی پیامبر اکرم (ص) شده است؛ جملهای چنان گرانقدر که بعد از جاری شدن آن بر زبان رسولالله (ص)، مجادله بین مهاجران و انصار درگرفت. چون هر یک میخواستند سلمان را جزء گروه خود بدانند. سرآخر برای دوری از مجادلات اینچنین، ملقب شد به «سلمان محمدی». او چنان جایگاهی نزد بارگاه خداوندی یافت و در مکارم اخلاق چنان به بلندای انسانیت شتافت که پیامبر فرمود سلمان منتظر بهشت نیست بلکه بهشت منتظر سلمان است. آنچه در ادامه میخوانید مروری است بر زندگی و رفتار این بزرگمرد ایرانی جهان اسلام که امروز را در تقویم رسمی جمهوری اسلامی ایران به نام او نامگذاری کردهاند. مطالب این گزارش مستند است به کتاب «ایران در عصر امامان» که سال گذشته منتشر شد و حاصل تحقیقی بود نوین در عرصه فرهنگ و تمدن ایرانی-اسلامی.
بهترین روز، بهترین روزی
«روزبه» متولد «فارس»
تولد سلمان فارسی را بین سالهای 531 تا 570 میلادی دانستهاند. پیش از اسلام آوردن و انتخاب نام «سلمان» (همریشه با «مسلمان») از سوی پیامبر، اسامی مختلفی هم برایش ذکر کردهاند؛ روزبه، بهبود، مهاد و... با این حال نام «روزبه» بیشتر بین مورخان ذکر شده. محل تولدش را هم بهطور کلی «فارس» گفتهاند. درباره «فارس» باید گفت چون در گذشته تمام مناطق مرکزی و جنوب ایران را «فارس» میگفتند، بنابراین «روزبه» احتمالا در شهرهایی نظیر اصفهان، جی، رامهرمز یا کازرون به دنیا آمده است. اما داستان زندگی «روزبه»، این بزرگمردی که به بهترین روزی اخروی رسید و به دیدار و همراهی با نبی اکرم (ص) نائل آمد، بسیار پرماجرا و عجیب است.
خداحافظی با زندگی اشرافی
1815 کیلومتر تا دمشق
روزبه، اشرافزادهای بود که در یک خانواده ثروتمند زرتشتی در ایران به دنیا آمد. پدرش، «بَدَخشان» از بزرگان منطقه جِی اصفهان بود و جایگاهی شبیه به کدخدا داشت. روزبه مثل بیشتر ایرانیهای دوره انوشیروان ساسانی، زرتشتی بود اما به دلیل انحرافهایی که در آیین موبدان زرتشتی آن زمان میدید، به مسیحیت گرایش پیدا کرد. پدرش اما از ترس اینکه تغییر دین پسرش، جایگاه خانواده و املاک و اموالش را در خطر بیندازد، او را در خانه زندانی کرد. روزبه اما در تغییر دین خود راسختر شد و به آیین مسیحیان درآمد. بعد هم قید زندگی اشرافی و آرامش را زد و با کمک خدمتکار خانه، از آنجا گریخت.
روزبه در جایگاه کشیش
980 کیلومتر تا موصل
هدف روزبه این بود که در مرکز شام، علوم مسیحی بیاموزد. به همین دلیل به دمشق و نزد اسقف شهر رفت. بعد هم معتکف کلیسا شد و علوم مسیحیت را بهخوبی آموخت. اسقف دمشق هم قبل از مرگ به او گفت برای فزونی دانش خود به موصل برود. آن زمان به «موصل»، «بذاردشیر» میگفتند که این نام برگرفته از نام «اردشیر بابکان»، مؤسس سلسله ساسانی است. موصل در آن زمان از شهرهای مرزی ایران و روم بود و کلیسای پررونقی هم داشت. روزبه حدود دو سال در یکی از کلیساهای این شهر، کشیش بود.
پیشگویی راهب کلیسا قبل از مرگ
1390 کیلومتر تا ترکیه
روح حقیقتطلب روزبه آرام نداشت و میخواست بیشتر از مسیحیت بداند. به این ترتیب از موصل به سمت «عموریه» (آموران) حرکت کرد. این شهر در نزدیکی قونیه ترکیه قرار داشت. البته سالها بعد معتصم عباسی (در دوران امام جواد علیهالسلام) آن را ویران کرد و اکنون وجود خارجی ندارد. در این شهر اما روزبه در کنار کار در کلیسا، چوپانی میکرد. جالب اینجاست مشابه با زمانی که در دمشق بود و اسقف قبل از مرگش توصیهای به او کرد، این بار هم یکی از راهبان کلیسای عموریه قبل از مرگش به او گفت بهتر است از این شهر برود. این راهب هنگام مرگ جملهای عجیب توآم با پیشگویی نیز گفت که در جان روزبه نشست. راهب گفت: «ظهور پیامبر جدید نزدیک است»....
وقتی یهودیان او را به بردگی گرفتند
600 کیلومتر تا مدینه
روزبه هنوز هم نمیدانست روح بیقرار و سرگشتهاش او را به کجا میکشاند. در مدتی که در عموریه ساکن بود، از راه چوپانی، گوسفندانی را هم خریده بود که تمام اموالش از دار دنیا بود. آنها را به کاروانی از قبیله «بنیکَلب» داد تا در ازای این معامله، او را به حجاز ببرند. اما بنیکلبیها در میانههای راه، پیمان شکستند و او را به بازار بردهفروشان بردند و به یکی از یهودیان قبیله «بنیقُریظه» فروختند. بنیقریظه از قبایل یهودی یثرب بود. یثرب در واقع شهری بود که بعد از هجرت پیامبر اکرم (ص) از مکه به آن، «مدینه» نام گرفت. به این ترتیب دست تقدیر او را به سمت مدینه کشاند. گفتهاند روزبه وقتی درختان خرمای مدینه را دید، احساس کرد شهری را که به دنبالش بوده یافته است. هرچند هنوز نمیدانست چه سرنوشتی در انتظار اوست.
مردی میآید به نام «محمد» (ص)
اولین دیدار روزبه با رسول خدا
روزبه همچنان در بردگی بنیقریظه بود و در باغهای آنها کار میکرد تا اینکه روزی خبر آوردند مردی به نام «محمد» (ص) وارد شهر شده است. گفتهاند روزبه که حسی عجیب را در درونش دنبال میکرد، چند خرما برداشت و نزد پیامبر (ص) رفت و خطاب به ایشان گفت: «اینها صدقه هستند. بپذیرید.» پیامبر (ص) اما از خرما نخورد و آن را به دیگران بخشید. روزبه در فکر بود چراکه میدانست پیامبران صدقه قبول نمیکنند و در واقع میخواست ببیند گمشدهاش را یافته است؟ فردای آن روز، مقداری دیگر خرما آورد و گفت: «اینها هدیهاند. از من بپذیرید.» و اینجا بود که پیامبر (ص) پذیرفت. این اولین نشانههایی بود که سلمان میدید و گفتهاند پیامبر (ص) در همان دیدار دوم چنان نشانههای ختم مرتبت را به ایشان نمایاند که سلمان سخت گریست و ماجرای آوارگی و گمگشتگی خویش را به ایشان و یارانشان گفت. بعد از آن بود که محمد (ص) روزبه را «سلمان» نامید.
آزادی سلمان
شرط عجیب مرد یهودی
گفتهاند صاحب سلمان به شرط گرفتن چهل اوقیه (حدود 1360 گرم) طلا قبول کرد سلمان را آزاد کند. اما در شرط عجیبی گفت سلمان باید 300 اصله درخت خرما بکارد و هر 300 درخت هم بار بدهد! عجیب اینجا بود که سلمان شروع به کاشت درختان کرد. گفتهاند پیامبر (ص) هم در کاشتشان او را همراهی میکردند. عجیب اینجاست که هر 300 اصله درخت، بار داد و به این ترتیب سلمان آزاد شد. گفتهاند در تمام زندگیاش همواره میگفت: «من آزادگشته محمدم.»
خندق بکنید!
طرح سلمان در جنگ احزاب
در دانش و تجارب سلمان، روایات مختلفی نقل کردهاند. از جمله اینکه به انجیل و تورات مسلط بود. حتی آوردهاند اولین ترجمه فارسی «بسم الله الرحمان الرحیم» منتسب به اوست و تا امروز هم به یادگار مانده: «به نام خداوند بخشنده مهربان». او همچنین به خاطر سالها سفر، تجارب فراوانی داشت. در جنگهای ابتدایی مسلمانان با کفار مکه شرکت داشت و طرح کندن «خندق» در جنگ «احزاب» از سوی او عنوان شد.
سلمان از ما اهل بیت است
برکت وجود سلمان
گفتهاند روزی سلمان وارد مسجد شد و بعضی حاضران به احترامش بلند شدند اما عدهای از چهرههای مشهور آن زمان که هنوز خوی جاهلیّت در درونشان بود و عرب را برتر از عجم میدانستند، به او بیمحلی کردند. همینجا بود که مشهورترین روایت از زبان پیامبر اکرم (ص) درباره سلمان گفته شد: «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْت»؛ یعنی «سلمان از ما اهل بیت است». همچنین سخنی از امام علی (ع) نقل شده است مبنی بر اینکه سلمان فارسی از جمله افرادی است که خداوند به برکت وجود آنان به مردم روزی میدهد.
کرداد و ناکرداد!
پس از رحلت پیامبر (ص)
گفتهاند سلمان بعد از رحلت پیامبر (ص) و ماجرای نادیده گرفتن سفارش پیامبر (ص) مبنی بر جانشینی امام علی (ع)، عبارتی فارسی بر زبان آورد و گفت: «کرداد و ناکرداد»! این جمله، کنایهای نیشدار و تلخ و گزنده بود که سلمان به زبان فارسی کهن گفت؛ یعنی «کردید اما چهها که نکردید!» او بعد از ارتحال حضرت رسول (ص) به همراه گروهی اندک از جمله مقداد، عمار و ابوذر و... در زمره حلقه یاران خاص مولا علی (ع) بود. او به سفارش حضرت علی (ع) همراه لشکر اعراب شد و با ذکاوت و هوشیاری خود مذاکراتی انجام داد که تیسفون، پایتخت ساسانیان، بدون خونریزی فتح شود.
به خدم و حشم احتیاجی نداریم
سادهزیستی و قناعت
همچنین آوردهاند بعضی از عربها که در ظاهر اسلام آورده بودند و هنوز گمان میکردند به لحاظ نژاد از ایرانیان برتر هستند، حاضر نشدند دخترانشان را به عقد سلمان درآورند. وقتی پیامبر این رفتار را دید خطاب به فردی که دخترش را به عقد سلمان درنیاورده بود، فرمود: «وای بر تو! دخترت را به مردی ندادی که بهشت منتظر اوست!» سلمان در نهایت در سومین خواستگاری توانست با دختری از قبیله «بنی کنده» ازدواج کند. نقل شده این زن، ثروتمند بود و خدم و حشم فراوانی در خانه گرد آورده بود. پردههای فراوانی هم برای زینت و تزئین به خانه آویخته بود. سلمان بعد از مشاهده این وضعیت، از او خواست از تجملات دوری کند و زندگی سادهای در پیش گرفت.
حاکمی که زنبیل میبافت...
حکمرانی در مدائن
سلمان فارسی، در زمان عمر از جانب خلیفه، استاندار مدائن شد. گفتهاند سلمان برای قبول این کار از حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) اجازه گرفت و بعد آن را قبول کرد. او تا لحظه مرگ، والی مدائن بود. سهم سلمان از بیتالمال در جایگاه حاکم مدائن، پنج هزار درهم بود که آن را صدقه میداد. سلمان در ایام حکومتش بر مدائن که حدود دو دهه طول کشید، با زنبیلبافی و از دسترنج خود ارتزاق میکرد. گفتهاند لباسی بسیار ساده داشت، خوراکی ساده و زیستی دور از تجمل و تشریفات. لوازم منزل او نیز بسیار ناچیز بود، تا آنجا که وقتی در مدائن آتشسوزی اتفاق افتاد، سلمان قرآن و شمشیرش را برداشت و از خانه خارج شد و گفت: «این چنین سبکبار میرهند».... سادهزیستی و اجتناب او از اشرافیگری به حدی بود که حتی نقل کردهاند باعث اعتراض خلیفه دوم شد. این اعتراض به خاطر این بود که برخی حکمرانان منصوب خلیفه همچنان شیفته تجملات بودند و اگر مقایسهای بین سلمان و آنها شکل میگرفت، مردم دیگر سرزمینها که پیامبر (ص) را ندیده بودند و چندان از راه و روششان آگاه نبودند میفهمیدند که سیره رسول خدا (ص) نیز سادهزیستی بوده و به اعتراض برمیخاستند. درگذشت سلمان را از سال 652 تا 657 میلادی گزارش کردهاند. یعنی همه مورخان اتفاق نظر دارند که سلمان فارسی در کهنسالی درگذشت.