شماره ۵۱۰ | ۱۳۹۳ چهارشنبه ۶ اسفند
صفحه را ببند
نقش پول در تحول فعاليت‌هاي داوطلبانه

سعید  اصغرزاده

از مایکل ادواردز، خوشم مي‌آيد. گاهي نوشته‌هايش با معلق زدن بين نگاه‌هاي ادبي راسين و شكسپير، آدم را به خود مي‌آورد. به اين كار ندارم كه او نخستین بریتانیایی است که در فرهنگستان فرانسه برگزیده شده و به چرخه جاودانه‌ها پيوسته است. امروز مي‌خواهم از او در مورد نقش پول در فعاليت‌هاي داوطلبانه كمك بگيرم. شايد حجم ستون به اين موضوع قد ندهد. پس اول در مذمت پول از او كمك مي‌گيرم تا بعد.
او نوشته‌اي دارد تحت اين عنوان كه آیا با پول خیریه می‌توان جامعه را تغییر داد؟ سوال خوبي مي‌پرسد. من مي‌گويم حتي اگر جامعه را نتوان به سوي رفاه نسبي هدايت كرد، حداقلش اين است كه باعث مي‌شود اوضاع بدتر از اين نشود! اما شايد اشتباه مي‌كنم. شايد با پول بايد ابزار ساخت و نه اينكه آن را مستقيم داد به مددجو. شايد...
ادواردز مي‌گويد: در یکی از روزهای «زمستان نارضایتی‌ها» انگلستان در ۱۹۷۸ بود که شعر فیلیپ لارکین به خاطرم آمد؛ زمستان سختی که به یاد خیلی‌ها مانده. اعتصاب مالیات‌دهندگان و پرستارها و کارگران در اداره برق، کشور را فلج ساخته بود. اوضاع آن‌قدر بد شده بود که حتی قبرکن‌ها هم اعتصاب کرده بودند. وقتی توی خانه‌ای که زباله‌ها دور تا دورش را گرفته بودند، داشتم زیر نور شمع به نمره معمولی درس انگلیسی‌ام نگاه می‌کردم، مثل همه هم‌کلاسی‌هایم به این شعر لارکین جذب شدم که زبان حال والدین ما بود: «پدر و مادرت داغان‌ات می‌کنند. چنین قصدی ندارند، اما داغان‌ات می‌کنند». دست‌کم این فاعلاتن‌فاعلاتنی که خوانده بودیم، یک‌جا مفید از آب درآمد. حالا پس از ۳۰‌سال کارکردن با بنگاه‌های بودجه ‌دهی‌ای مانند آکسفام و «کودکان را نجات بده» و بانک جهانی و بنیاد فود، فهمیده‌ام که لارکین اشتباه فکر می‌کرده؛ کسی که ما را داغان می‌کند، نه والدین ما، که پول است.
پول، «اهداکنندگان» را از «دریافت‌کنندگان» جدا می‌سازد و فعالان را به گدایی می‌اندازد. پول مثل سرطان به جان سیاست می‌افتد و روح کار داوطلبانه در بخش‌های خدمات شهری و اجتماعی را فاسد می‌سازد. برای ۹۹درصد ما، پول سرچشمه‌ اضطراب روانی است چون هیچ‌وقت به اندازه‌ کافی از آن بهره‌مند نیستیم و نمی‌شویم و یک‌درصد از ما نیز دچار عذاب درونی است چون بیش‌ازحد پول دارد. پول، انسان‌های میرا را به بشردوست‌ها و خیرخواهان فرا انسانی تبدیل می‌کند که هدف‌شان نجات دنیا است اما دست‌آخر منجر به از بین رفتن آموزش رایگان یا کم‌هزینه عمومی می‌شوند. پول ذخیره ‌شده و عزیز شده اما ابزار مناسبی برای برآورد و سنجش ارزش حقیقی نیست و همه‌چیز را (از جمله همبستگی و عشق را) تبدیل به کالایی برای فروش می‌کند.
اما پول همیشه هم مانعی برای دگرگونی و تحولات اجتماعی نبوده؛ درست همان‌طور که والدین‌مان هم همیشه ما را درب و داغان نکرده و نمی‌کنند.   این حس درست برخلاف حس آز و چنگ‌زدن و نگرش کنترل‌‌گری‌ای است که به دنیای کمک‌های خارجی و بشردوستانه نفوذ کرده و کمک‌کردن به دیگران را تبدیل به شکلی از سلطه ساخته.
طبيعي است كه اين چرخه‌اي كه ادواردز از آن سخن مي‌گويد، چرخه‌اي در هم پيچیده و پرترفند است. در فضاي داخلي كشورها و با حضور خيريه‌ها و تشكل‌هاي مردم نهاد موضوع قدري ساده‌تر مي‌شود. اخلاقيات و اعتقادات مذهبي و شبكه‌هاي درهم تنيده بومي و طايفه‌اي، قدري فضا را تلطيف مي‌كنند. اهداكنندگان و دريافت كنند  بايد خود را دو قطب در تقابل با هم نبينند و خود را مكمل، همراه و همدل ببينند. اما آيا اگر پول نباشد، اين همدلي به‌وجود مي‌آيد؟
وقتی تجاری‌سازی و نابرابری را با هم در نظر بگیریم، قدرت پول تبدیل به مانعی برای تغییرات مثبت اجتماعی می‌شود. برای همین است که جهت واژگون‌کردن این شرایط باید رادیکال اندیشید و تجربیات رادیکالی داشت و نه این‌که با اقدامات اجتماعی یا شکل‌های جدید خیریه و بشردوستی، بر زخم‌های مشکل مرهم گذاشت، مشکل را تعمیر کرد و اصل آن را نادیده گرفت. هر میلیاردر آگاه و بصیری در این زمانه، بنیادهای خیریه را ابزار مشروعی می‌داند، اما کارهای خیریه همیشه فقط مثل لبخندی بوده که به نابرابری زده می‌شود. استمرار حیات این نهادها و بنیادها (که کوه عظیمی از ثروت شخصی هستند و فارغ از مالیات و بنابراین هیچ مسئولیتی هم در قبال این‌که چطور باید خرج شوند ندارند) گویی حضور نابهنگامی در جوامع دموکراتیک داشته. آیا ثروتی که بر اثر نظام نابرابر اقتصادی ایجاد شده می‌تواند برای برابرسازی و عادلانه‌کردن آن نظام به کار گرفته شود؟ آیا ممکن است خود را از آلودگی‌های روانی‌ای که پول موجب شده، پاک کرد؟ آیا می‌توان پول را برای رهاسازی و نه برده‌سازی استفاده کرد؟
بیایید جواب‌ها را پیدا کنیم.


تعداد بازدید :  99