شماره ۳۰۶۷ | ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۸ ارديبهشت
صفحه را ببند
روایت «شهروند» از فداکاری‌های امدادگران هلال‌احمر به بهانه روز امدادونجات
هلال و الفبای نجات

[سیما فراهانی] خطر جانی، شرایط بد آب‌وهوایی، مسیرهای صعب‌العبور و سختی‌های عملیات‌ها هیچ‌کدام آنها را منصرف نمی‌کند. همان‌هایی که جان‌شان را کف دست‌شان ‌می‌گذارند و ‌می‌روند در دل خطر تا بتوانند لبخند زندگی به مردم هدیه دهند. سرخ‌پوشانی که هیچ مشکلی مانع ادامه راه‌شان نمی‌شود. نجاتگران هلال‌احمر خسته ‌می‌شوند، ولی پشیمان هرگز؛ هر بار به وقت نجات، همان یک لبخند برایشان کافی است تا بتوانند برای ادامه راه انگیزه پیدا کنند. آنها هیچگاه منصرف نشدند، هیچ‌وقت در نیمه راه از پا نایستادند و هرگز از نجات انسان‌ها دست نکشیدند. هر کدام از این امدادگران، روایت‌ها و خاطراتی دارند که ‌می‌توانست آنها را از شغل سختی که دارند، پشیمان کند، ولی با وجود این روایت‌ها باز هم از عشق به کارشان ‌می‌گویند:

رسالت من نجات است
محمد صادقی‌فر، نجاتگر هلال‌احمر مازندران یکی از همین نجاتگران است که هیچگاه از سختی کار خود گله نکرده است. او در گفت‌وگو با خبرنگار «شهروند» یک ماموریت خطرناک را روایت کرد و گفت: «روز 24 اسفند سال گذشته بود، یعنی تقریبا همین یک ماه و نیم پیش که حادثه‌ای در قله دماوند به ما گزارش شد. حدود ساعت 10 شب بود. یک خانم 40 ساله به همراه دو مرد در ضلع شمال‌شرقی قله دماوند دچار حادثه شده بودند. این خانم در ارتفاع 5هزار متری حدود 200 متر سقوط کرده و این حادثه هنگام برگشت‌شان از قله به دلیل بوران شدید رخ داده بود. پای آن خانم شکسته و از مسیر اصلی خارج شده بود. شرایط آب‌وهوایی بسیار بدی داشتیم. مرتب با ما تماس ‌می‌گرفتند که ارتباطات تلفنی هم خیلی سخت برقرار ‌می‌شد. شرایط سخت‌تر ‌می‌شد و پای راست آن خانم نیز شکستگی داشت. با این حال، تلفنی به یکی از همنوردان آن خانم مشاوره‌های لازم را دادیم و خودمان هم راهی محل شدیم. به او گفتیم کیسه‌خواب را دورش بپیچد. متاسفانه آنها نتوانستند آن خانم را حرکت دهند و علنا امکان‌پذیر نبود. وضعیت دمایی تا منفی 30 درجه بود و آنها تا سه شب آنجا ماندند. من به اتفاق رسول فرامرزپور نماینده فدراسیون کوهنوردی و تیم عملیاتی به روستای ناندل اعزام شدیم. با دو قاطر به آنجا رفتیم. شرایط مساعد نبود و بارش برف شروع شده بود. ما صعود سرعتی را شروع کردیم و از ساعت 9:30 صبح تا 6 غروب پیمایش داشتیم. در حالت عادی این مسیر سه ساعته بود. بوران اجازه نمی‌داد جلوی‌مان را ببینیم. طناب و تجهیزات سنگین و ابزار فنی همراه‌مان بود، هوا هم هر لحظه بدتر ‌می‌شد. شرایط برای زنده‌ماندن ما هم سخت شده بود. با این حال، هر طور بود خودمان را به آن خانم رساندیم، با طناب فیکسش کردیم و با پای پیاده آن مسیر را برگشتیم. مجبور بودیم از یخچال عبور کنیم. هوا تاریک شده بود. دست‌مان در دستکش بود و کار کردن با دستکش بسیار سخت بود. باد و بوران سختی گرفته بود و محدوده دید بسیار ضعیف شده بود. ساعت 11:30 شب بود که رسیدیم داخل پناهگاه. صبح این خانم را زمینی تا ارتفاع 3هزار متر از داخل یخچال عبور دادیم و درنهایت او را به اورژانس رساندیم. آن لحظات بسیار سخت گذشت و انرژی‌مان کم شده بود. شرایط تغذیه به شکل اصولی وجود نداشت و تمام تجهیزات‌مان یخ زده بود. آب در کوله‌مان یخ ‌می‌زد. خدا را شکر این خانم را سالم تحویل دادیم و همین که حالش خوب است برای ما یک دنیا ارزش دارد. من نیروی عملیاتی شهرستان آمل پایگاه امداد و کوهستان شهر رینه هستم. از سال 91 فعالیت می‌کنم و هیچگاه پشیمان نشدم. رسالتم نجات آدم‌هاست.»
نجات جان با حمایت روانی
نیما احمدی، نجاتگر پایگاه چیتگر آزاد تهران شمال بود. او 17 سال سابقه خدمت در راه نجات مردم را در هلال‌احمر دارد. احمدی هم روایتی زیبا از یکی از ماموریت‌هایش را به تصویر کشید و گفت: «عید امسال در پایگاه کشیک بودم. ساعت 11 صبح در آزادراه تهران شمال راننده اتوبوسی به پایگاه ما اعلام کرد که یکی از مسافرانش دچار حمله قلبی شده و قرص‌هایش همراهش نیست. نوجوانی 17 ساله بود که برای اولین‌بار به تنهایی سفر‌ می‌کرد و با اتوبوس ‌می‌خواست از تهران به شمال برود. ما به خاطر طرح نوروزی کنار جاده کشیک بودیم. او را داخل درمانگاه آوردیم، کارهای اولیه را انجام ‌می‌دادیم که دیدیم حالش خراب‌تر شد. تنگی نفس شدید همراه با درد داشت. با مرکز هماهنگ کردیم که آن جوان را به بیمارستان انتقال دهیم. اما نکته مهم این بود که آن پسر خیلی ترسیده بود و همین ترس باعث ‌می‌شد هر لحظه حالش بدتر شود. گریه ‌می‌کرد و ‌می‌گفت خانواده‌ام را ‌می‌خواهم. اولین بارش بود که تنهایی سفر ‌می‌کرد. من که دیدم نفس و ضربانش دارد کم می‌شود، شروع کردم به حمایت‌های روانی. ‌گفتم تو تنها نیستی و من در کنارت هستم. آنقدر با او حرف زدم که بهتر شد. این کار باعث شد ترسش از بین برود و فکر کند من یکی از اعضای خانوده‌اش هستم. کمی‌ اوضاع روحی‌اش بهتر شد و گریه‌اش بند آمد. درنهایت هم آنقدر دردش شدید شده بود که بیهوش شد. وقتی دوباره به هوش آمد، در همان حین به دنبال من ‌می‌گشت. این حس خیلی برایم لذت‌بخش بود و فهمیدم که ‌می‌توان با حمایت روانی هم یک فرد را نجات داد. مرتب ‌می‌گفت آن امدادگر کجاست. اورژانس که رسید، باز هم ‌می‌گفت تو همراهم بیا. من هم تا بیمارستان همراهش رفتم و خدا را شکر حالش خیلی خوب شد. رفتم تا احساس تنهایی نکند. این کار خودش یک درمان بود. فردای همان روز خانواده‌اش به پایگاه آمدند. شیرینی خریده بودند، خیلی قدردانی کردند و گفتند اگر من تنهایش ‌می‌گذاشتم شاید از ترس و اضطراب حالش بدتر ‌می‌شد.»

سومین وضع حمل از سوی هلال‌احمر
احمدی به خاطره شیرین دیگری اشاره کرد و گفت: «این روایت نیز خیلی جذاب است. آن زمان امدادگر کرمانشاه بودم. به ما اعلام کردند که خانم بارداری در استان کرمانشاه حالش بد است. زمان طرح زمستانه بود. حدودا ساعت 10 شب بود. باران شدید و سیل‌آسا ‌می‌آمد. این خانم در روستایی بین لرستان و کرمانشاه بود و نمی‌توانست به بیمارستان برود. آن منطقه خیلی خاص بود و به خاطر آبگرفتگی همه جا گل شده بود. امکان ورود ماشین اورژانس هم نبود. از ساعت 11 تا 2:30 تا جایی که توان داشتیم رفتیم. وقتی رسیدیم به منطقه چندین بار با کمک اهالی و مردم ماشین را هل دادیم. گل آنقدر شدید بود که ماشین تکان نمی‌خورد و همزمان باران شدید ‌می‌آمد. گل به حدی بود که نصف لاستیک‌های ماشین فرو رفته بود و حرکت نمی‌کرد. به هر سختی بود رسیدیم به آن خانم و ارزیابی و اقدامات اولیه را انجام دادیم و او را سوار ماشین کردیم. هنگام برگشت تگرگ شد و راه را گم کردیم. وضعیت این خانم دوباره بدتر شد، گوشی هم آنتن نمی‌داد. درنهایت به منطقه رسیدیم. با کمک 112 با دکتر ماما ارتباط گرفتیم و شرایط و علایم را گفتیم. به کمک دکتر اقدامات لازم را انجام دادیم و توانستیم به منطقه‌ای برسیم که ایمن باشد. درنهایت او را به بچه‌های اورژانس صحیح و سالم تحویل دادیم. آن خانم وقتی رسید بیمارستان، دم در ورودی بیمارستان زایمان کرد. نکته جالب این است که او سومین بچه‌اش بود و هر سه بار نیروهای هلال‌احمر نجاتش دادند.»نیما احمدی ادامه داد: «در این مدت بارها خانواده‌ام به من گفتند که از این کار دست بکش. هر بار ‌می‌روی عملیات استرس داریم و ناراحتیم. ولی عشق و علاقه‌ای که این کار به من ‌می‌دهد، اجازه نمی‌دهد از آن دست بکشم. وقتی کسی را نجات ‌می‌دهم، چهره‌اش را که ‌می‌بینم، سر از پا نمی‌شناسم و نمی‌توانم توصیفش کنم. حس قشنگی است و مشتاقم ‌می‌کند که دوباره ادامه دهم.»

اشک شوق به وقت نجات
محمود حیدری، امدادگر خراسان‌جنوبی، نیز درباره روایتگری ماموریت‌هایش گفت: «من از سال 88 به صورت داوطلب فعالیت ‌می‌کنم. به تازگی در سیل سیستان عملیات‌های سختی داشتیم. یک خانواده در آب گیر کرده بودند و کسی به آنها دسترسی نداشت، حتی ماشین هم نمی‌توانست به آنجا برود. وقتی به ما اطلاع دادند، با طناب از رودخانه رد شدیم و به آنها غذا رساندیم. چند روز روی بلندی تپه در منطقه کشاورزی مانده بودند، با سختی به آنها آذوقه ‌می‌رساندیم، حتی خودمان بارها در رودخانه گیر کردیم. تا اینکه بعد از چند روز سیلاب که فروکش کرد، از آن منطقه نجات‌شان دادیم. من همیشه هنگام نجات اشک شوق ‌می‌ریزم. وقتی ‌می‌خواستم از آن منطقه برگردم، ناراحت بودم، دوست داشتم بمانم، به آنها کمک کنم و نجات‌شان دهم. وقتی کسی نجات پیدا ‌می‌کند و دست به دعا بر ‌می‌دارد، حالم خوب می‌شود و اشک شوق ‌می‌ریزم. حتی اگر مدتی خبری نباشد، خودم تماس ‌می‌گیرم و ‌می‌گویم مرا به عملیات بفرستید.»


تعداد بازدید :  92