شماره ۵۰۸ | ۱۳۹۳ دوشنبه ۴ اسفند
صفحه را ببند
گفتاری از جان اشتاین بک

 یك گلف‌باز نمی‌تواند در كار خود كامیاب شود، مگر این‌كه، ضربه زدن به یك توپ كوچك را برای خود، مهم‌ترین چیز دنیا بداند.
 اگر شاهراه زندگی، تنها دو راه بنیادی داشته باشد و می‌بایست تنها یكی از آنها را برگزید، چه كسی می‌تواند ادعا كند كه كدام‌یك بهتر است؟
 از هر رویدادی كه رخ می‌دهد، باید درسی گرفت.
 آدم نمی‌تواند همه چیز را با هم داشته باشد.
 آدمی تنها زمانی می‌كوشد چیزی را ثابت كند كه نسبت به آن چیز آسوده نباشد.
 هر انسانی، برای خود بهایی دارد، ولی بهای نویسنده - نویسنده‌ای راستین - را به سادگی نمی‌توان روشن كرد و كمابیش، نمی‌توانید به این بها تحقق ببخشید.
 نخستین آرزوی یك نویسنده این است كه بگذارد كسی كتابش را بخواند.
 یك كتاب، مثل یك انسان است: باهوش و كودن، دلیر و ترسو، زیبا و زشت.
 به یك خرده گیر اگر رو بدهی، خودش را دانای روزگار می‌داند.
 وظیفه نویسنده این است كه تعالی ببخشد، بگستراند و نیرو بخشد.
نویسندگان نادرستی هم هستند كه برای مدتی كوتاه، كارشان را از پیش می‌برند، ولی نه برای مدتی دراز، نه برای مدتی دراز.
 من به این نتیجه رسیده‌ام كه گاهی گزینش یك شخص برگزیده به گونه مخاطب، بسیار كارساز است؛ شخصی حقیقی كه او را می‌شناسی، یا شخصی فرضی؛ باید برای آنها بنویسی.
 كسی كه داستانی می‌نویسد، ناچار است بهترین دانستنی‌ها و بهترین احساسات خود را در آن بگنجاند.
 نویسنده در فضایی از بیم و ارج نهادن به واژه زندگی می‌كند، زیرا واژه‌ها می‌توانند ستمگر یا مهربان باشند و نیز می‌توانند درست در برابر چشمان شما، معانی را دگرگون كنند.
 چه نیكو است كه آدمی مورد اعتماد باشد.
 در زندگی، مواردی هست كه حتی از دوستان آدم هم كاری ساخته نیست.
 انسان در دنیا تنها است و در میان همنوعان خود، تنها است و چشم داشت هیچ‌گونه آسایش و دلداری از هیچ جا ندارد.

 


تعداد بازدید :  232