شماره ۵۰۶ | ۱۳۹۳ شنبه ۲ اسفند
صفحه را ببند
سیلی و سرخی!

محمدرضا   نیک‌نژاد آموزگار

هنوز بچه‌ها در صف ایستاده‌اند و دعا می‌خوانند. به اتاق دبیران می‌رسم. در میانه چاق‌سلامتی با همکاران، معاون سلام می‌دهد؛ یعنی کلاس‌ها آماده‌اند! به کلاس می‌روم، بچه‌ها همچنان کرختی بیداری بامداد را دارند و از این‌رو، زنگ اول چندان دشواری‌ای برای کنترل کلاس ندارم. پس از پایان درس، بی‌تابِ شنیدن زنگم. زنگ می‌خورد و در اتاق دبیران حرف‌های همیشگی گل می‌اندازد. همکاری می‌پرسد پس بالاخره بودجه چه شد؟ پاسخ می‌شنود چه می‌خواستی بشود! دولتی که امید‌ها به تدبیرش بسته بودیم، چندان توجهی به دغدغه‌های ما نشان نداده است، چه انتظاری از مجلس دارید!؟ دیگری می‌گوید وزیر بهداشت را دیدید که با افزایش ۷۰‌درصدی بودجه وزارتخانه‌اش، رضایت نسبی کارمندان خویش را به‌دست آورد. دیگری می‌گوید داماد ما با فوق‌دیپلم و 5-4سال سابقه، 3برابرِ منِ فوق‌لیسانس و 25‌سال سابقه، دریافتی دارد. دیگری که چندماهی است بازنشسته شده می‌گوید باجناق من نظامی است و هنگام بازنشستگی، یکجا پاداشِ پایان خدمتش را گرفت و من هنوز پس از 6ماه یک ریال هم نگرفته‌ام، تازه 2،3برابرِ من حقوق می‌گرفت. همیشه هم من را درباره میزان دریافتی‌ام متهم به دروغگویی می‌کرد. یک روز با سرافکندگی فیش حقوقم را برایش بردم تا باور کند! دبیر ورزش می‌گوید این چه توهینی است که 5ماه است اضافه‌تدریس‌ها را نداده‌اند؟ دیگری می‌گوید من در محل زندگی‌ام نگفته‌ام فرهنگی‌ام! نمی‌خواهم نگاه تحقیرآمیز همسایه‌ها را تحمل کنم! دیگری گفت راه‌‌ همان است که من سال‌ها پیش پیمودم، بی‌گمان بسازبفروشی، بهترین راهِ تحملِ کمبودهای معلمی است. من از بسامانی اقتصاد آموزش‌وپرورش نا‌امیدم و اکنون هم تنها برای آب‌باریکه پس از بازنشستگی، معلمی را تحمل می‌کنم. برخی معلمان هم هستند که در این گفت‌وگو‌ها وارد نمی‌شوند و هنرشان کشاندن بچه‌ها به کلاس‌های خصوصی و رفتن به آموزشگاه‌های آزاد یا مدرسه‌های غیردولتی است و از این راه درآمد درخوری را دست‌وپا می‌کنند و مدرسه را محلی برای یافتن مشتری می‌دانند! همکار دیگری که برخلاف بخشنامه‌ها و غرغرهای همیشگی معاون‌ها، همچنان در کلاس با همراهش حرف می‌زند و از این راه معامله می‌کند، می‌گوید من به کل، از وزیر و دولت و مجلس و... نا‌امیدم و کلاه خویش را سخت چسبیده‌ام و راه خودم را می‌روم. در این میان یکی، دو تن هم بر این باورند که باید به دولت‌ومجلس فشار آورد و صدای اعتراضمان را به گوش فرادستان رساند. معاون سر می‌رسد سلام می‌دهد و همکاران با بی‌انگیزگی راهی کلاس می‌شوند و یکی از آنها فریاد می‌زند: «همکاران، سلول‌ها آماده است!» پس از 100دقیقه کلاس، دوباره برمی‌گردیم و سخن‌ها از‌‌ همان جنس آغاز می‌شود و هریک در بی‌ارزشی شغل معلمی داد سخن می‌دهند و زنگ می‌خورد به کلاس می‌رویم و برمی‌گردیم و می‌گوییم و می‌شنویم و به کلاس می‌رویم و برمی‌گردیم و.... و این داستان‌های چندش‌آور 20 و چند‌سال آموزگاری است. بزرگی می‌گفت حس فقر و تبعیض در میان فرهنگیان گسترش باورنکردنی‌ای یافته و شوربختانه این حس، آموزش را زمینگیر کرده است. گفتن و شنیدن از نداری، انرژی بسیاری از معلمان را فرسوده و نارضایتی شغلی، زمینه ناکارآمدی آموزش را فراهم کرده است. نمی‌دانم این فرایند، معلمی را نشانه رفته است یا آموزش را!؟ هر چه هست سیلی‌های پیاپی برای سرخ نگهداشتن چهره‌هایشان بیش از همیشه دردآلود شده است. کسی هست این سرخی را ببیند و این حس تبعیض و فقر را درک کند و برایش چاره‌ای بیندیشد!؟


تعداد بازدید :  133