[شهروند] یکی از شاخصههای حکومتهای خودکامه این است که انواع و اقسام اعیاد و جشنها نه بر پایه باورهای ملی و اعتقادات مذهبی، بلکه بر محوریت زندگی شخصی حاکم میشود. یعنی فرد موردنظر که حکمرانی را بهعهده دارد، تقویم را پر میکند از تمام آنچه حولمحور خودش میگردد؛ تولد، رهایی از ترور، جانبهدربردن از بیماری و انواع و اقسام بهانههای اینچنین! این وضعیت در حکومت پهلوی بیش از پیش عیان بود، البته از حکومتی که شعارش «خدا، شاه، میهن» بود و شاه را بالاتر از میهن تلقی میکرد، بعید هم نیست که اعیاد ملی را براساس اتفاقات زندگی شاه در تقویم ثبت کند، البته فقط شخص محمدرضا پهلوی نبود بلکه اعضای خانواده سلطنتی هم در این مناسبتسازی ملی سهیم بودند. محمدرضا درواقع خود را پدرسالاری میدید که باید تمام ایرانیان، چون کودکانی در مقابلش سر تعظیم فرود آورند. او حتی از ابراز چنین پنداری خودداری نمیکرد و در مصاحبه با یکی از شبکههای تلویزیون انگلیس با صراحت تمام گفته بود: «مردم ایران همان احترامی را برای شاه خود قائل هستند که کودکان خانوادههای ایرانی برای پدر خودشان!» آنچه در ادامه میخوانید نگاهی است کوتاه به بعضی مناسبتهای عجیب که شاه در تقویم ایرانیان گنجانده بود.
۲۱ فروردین: روز دعا
(به مناسبت جان سالم به در بردن شاه از ترور سال ۱۳۴۴)
محمدرضا شاه یکبار در هشتمین سال سلطنتش در تاریخ ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ توسط ناصر فخرآرایی در مقابل دانشکده حقوق دانشگاه تهران و بار دوم ۱۷ سال بعد، در بهار ۱۳۴۴ در داخل کاخ مرمر ترور شد. هرچند این ترور ناکام بود، اما در شرایطی به وقوع پیوست که بسیاری میپنداشتند رژیم به نوعی ثبات نسبی رسیده. درواقع این رویداد نشان داد مردم عمیقا از رژیم پهلوی ناراضی هستند و محمدرضا پهلوی حتی در کاخ خودش هم امنیت ندارد و موضوع ثبات رژیم پهلوی، سرابی بیش نیست. عجیب اینجاست که چند سال بعد این روز در تقویم ملی وارد شد تا مردم در 21فروردین به جان شاه دعا کنند!
۲۸ مرداد: روز جشن ملی
(به مناسبت پیروزی شاه در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲)
این روز، یکی از اعیاد ننگینی است که محمدرضا پهلوی وارد تقویم ملی کرد. درواقع آنچه موجبات ننگ و شرم تاریخ معاصر ایران است، بهعنوان یک پیروزی تلقی شد و به تقویم راه پیدا کرد تا بار دیگر موجبات چاپلوسی مزوران و سالوسان دربار را فراهم کند. محمدرضا در این جریان درواقع رودرروی جریان ملی شدن صنعت نفت مملکت خودش ایستاده و عجیب این بود موفقیت علیه این رویداد را نوعی توفیق میدانست!
۲۵ شهریور: روز جشن ملی
(به مناسبت آغاز سلطنت محمدرضا پهلوی)
محمدرضا شاه پهلوی در تاریخ ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ به سلطنت رسید و از این تاریخ به بعد حکومت پهلوی دوم، رسما آغاز شد. ماجرا از این قرار بود که در شهریورماه همان سال، متفقین، ایران را اشغال کردند و رضاخان را به جزیره «موریس» فرستادند. برای محمدرضا پهلوی، مهمترین بحران پیش رو، بحران شناسایی و بقا بود. او هیچ اعتمادی به آینده خود نداشت. شاه جدید میدانست که در میان مردم محبوبیتی ندارد. ریچارد استوارت، نویسنده کتاب «در آخرین روزهای رضاشاه»، در توصیف وضعیت محمدرضا، وقتی برای ادای سوگند راهی مجلس شورای ملی بود، نوشته است:«[محمدرضا] رنگش پریده بود. او نمیدانست آیا مردم که از پدرش متنفر بودند، او را بهعنوان پادشاه جدید خواهند پذیرفت؟» حتی رأی اعتماد نمایندگان مجلس شورای ملی هم نتوانسته بود اضطراب او را کم کند. شاه میدانست که پدرش، مجلس سیزدهم را با سیاست همیشگی خود به مجلسی فرمایشی و «بله قربانگو» تبدیل کرده است. او آگاه بود چنین مجلسی که برخاسته از رأی مردم نیست، نمیتواند با حمایت خود از شاه جدید، موقعیت او را در فضای بحرانزده آن روزها، تثبیت کند. محمدرضا در مرز میان بودن و نبودن گرفتار شده بود و حالا تنها امید او برای نجات از این بحران، نگاه ملاطفتآمیز و حمایتگر سفارت انگلیس بود؛ همان سفارتی که بیش از بیست سال قبل، مقدمات استیلای پدرش بر سریر سلطنت را فراهم آورد. محمدرضا تمام تلاش خود را برای کسب این حمایت بهکار گرفت و به این ترتیب بر سر کار آمد.
۲۲ مهر: روز جشن و شادی
(به مناسبت تولد فرح)
از عجایب دیگر دوره پهلوی دوم، این است که سالروز تولد همسر شاه هم باید در تقویم ملی وارد میشد! اما چرا باید روز تولد زنی که در فرانسه به پرستاری بچه مشغول بود و بعدها با شاه ازدواج کرد، برای ایرانیان مهم باشد؟! ارتشبد حسین فردوست، دوست و محرم اسرار شاه، معاون ساواک و رئیس سازمان بازرسی شاهنشاهی که بعد از انقلاب از مخالفان شاه شده بود، جریان آشنایی شاه با فرح را چنین روایت میکند: «چنین دختری (منظور فرح است) نمیتوانست مورد پسند هیچ مردی باشد، برای درک این ادعا کافی است به آلبوم آن دوران فرح مراجعه شود (!)، فرح از فرط استیصال برای اخذ کمک مالی به سراغ اردشیر زاهدی در حصارک میرود تا بتواند در پاریس تحصیل و زندگی کند. اگر ندانیم حصارک چیست، شاید مسئله مفهوم نشود. در حصارک ویلایی بود که اردشیر زاهدی با تعدادی از رفقای جوانش، منتظر شکار دخترها و زنها مینشست و هر مراجعهکننده از جنس مؤنث اگر موردپسند زاهدی واقع میشد، بلافاصله به اتاق خواب میرفتند و اگر موردپسند زاهدی نبود، او را به یکی از رفقایش که حضور داشتند، میداد. این بود شغل و کار اردشیر زاهدی. حال این دختر در چنین وضعیتی به سراغ اردشیر زاهدی در حصارک میرود، لابد زاهدی از این دخترک خوشش نیامده بود که به محمدرضا تلفن میزند که دختری اینجا آمده و اگر اجازه بدهید او را بیاورم و محمدرضا میپذیرد و بدون تحقیق قبلی که او و خانوادهاش کیست، او را به فرودگاه میبرد... و در هواپیما به وی پیشنهاد ازدواج میکند و معلوم است که فرح نیز بلافاصله قبول میکند!»
۱۵ بهمن: روز نیایش
(به مناسبت رفع خطر از شاه در سال ۱۳۲۷)
این نخستین باری بود که شاه ترور میشد و جالب اینجاست محمدرضا هر دو تاریخِ جان به در بردن از ترورها را وارد تقویم ایران کرد تا برایش جشن بگیرند! ماجرا از این قرار بود که شاه وقتی در مقابل دانشکده حقوق دانشگاه تهران، از اتومبیل پیاده میشد، هدف ۵ گلوله فردی قرار گرفت که بهعنوان خبرنگار توانسته بود به شاه نزدیک شود. محمدرضا به شکل بسیار حیرتآوری از مرگ حتمی جست، اما عجیب اینجاست با اینکه شاه فریاد زده بود «او را نکشید و زنده دستگیرش کنید» اما ضارب، هدف گلوله نظامیان قرار گرفت و درجا کشته شد! ضارب کسی بود به اسم ناصر فخرآرایی و بعدها ادعاهای زیادی دربارهاش مطرح شد، اما در بین تمام ادعاها، یک فرض جدی این است که اطرافیان و دیگران برای حذف عدهای نظیر تودهایها و کاشانی این نقشه را اجرا کردند و بهخاطر همین فخرآرایی را زنده دستگیر نکردند تا ماجرا لو نرود. خود شاه در کتاب «مأموریت برای وطنم» نوشت: «ضارب، با غضب بسیار اسلحه را بر زمین زد و میخواست فرار کند، ولی از طرف افسران و اطرافیان من محاصره شد و متأسفانه به قتل رسید و محرکین اصلی او درست معلوم نشدند.» البته جای بسی تکبر و خودبزرگبینی بود که چنین روزی هم بهعنوان جان به در بردن شاه، وارد تقویم شود!
۳ اسفند: روز رضا شاه کبیر
(به مناسبت کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹)
از عجایب تاریخ معاصر ایران است پادشاهی که با کودتای انگلیسی سر کار آمده بود، باید موجبات فخر و افتخار مردم به شمار میآمد! رضاشاه برخلاف قواعد دموکراسی غربی با تحریک و همکاری استعمار انگلیس علیه آخرین شاه قاجار شورید و با کودتا به حکومت ۱۲۵ ساله این سلسله پایان داد. بعدها هم هر چه تلاش کرد بهخاطر ذات دیکتاتوری حاکم بر سلطنتش نتوانست رنگ و لعاب جمهوری به حاکمیتش بدهد. او پس از وارد کردن انواع ضربات فرهنگی و اجتماعی به پیکره نظام باورهای حاکم بر جامعه، سرانجام هم توسط همان استعمار خلعید، اخراج و به جایی خشک و بد آبوهوا تبعید شد.
۲۴ اسفند: روز پدر (به مناسبت تولد رضاشاه)
وقتی باورها و اعتقادات ملی و مذهبی مردم کنار گذاشته میشود و تمام حاکمیت صرفا تحت اوامر ملوکانه قرار میگیرد، بعید هم نیست که ناگهان چشم باز کنید و ببینید پادشاه، یک روز را بهخاطر تولد خودش، روز پدر نام نهاده! آن هم فردی که رگ و ریشهاش اصلاً مشخص نبود. در شناسنامه و زندگی خانوادگی او هم، ابهامات بسیاری وجود دارد؛ به حدی که واقعا ریشه خانوادگیاش چندان معلوم نیست و به جز اطلاعاتی جستهگریخته چیزی وجود ندارد. مثلا اینکه او خانوادگی، از دو نسل قبل، در مرتبهای بسیار پایین، تحت امر روسها بود. ضمن اینکه از کودکی، تحت فشار اختلافات شدید فامیلی و خانوادگی بود و بیریشگی، چنان عذابش داده که در خاطرات شیخالملک اورنگ آمده رضاخان بارها میگفت من هرگز چیزی به نام محبت پدر و مادر و خانواده و فامیل در همه عمرم ندیدم. درواقع بیپدری، آزار خانواده، طرد، عُقده و احساس کمبود در کودکی و سپس توهین، تحقیر و امر و نهی افسران خشن روسی از نوجوانی، این آدم را با عُقدههای فراوان بار آورد و در نهایت باعث شد به موجودی بیرحم و خشن تبدیل شود.