مریم حسینینیا کارشناسارشد پژوهش علوم اجتماعی
کدام تصویر در ذهنم زنده است؟ همان که برای اولین روز به مردهشورخانه رفته بود و شب پایش روی جسمی لزج و نرم رفت و دید که پایش را روی روده بیرون ریخته جنازهای گذاشته است. سیدهزهرا حسینی را میگویم. خواندهاید کتاب «دا» را؟
کدام تصویر در ذهنم زنده است؟ سر در شرکت ملی نفت که از دور هم پیدا بود. همه به سویش روان بودند. شیشه را که برای دیدن خرابیهای ناشی از جنگ پایین کشیده بودم، بالا دادم. نفس نمیشد کشید. هوا پر از هُرم نفت بود.
کدام تصویر در ذهنم زنده است؟ تصویر زنی که در میان انبوهی از رنگ قهوهای پخش شده در هوا نشسته، خودش تمام قد مشکی پوشیده، ماسک سفیدی زده و جوجه رنگی میفروشد.
کدام تصویر در ذهنم زنده است؟ قابی بزرگ که بارها و بارها پیش از این دیدهام. تصویری از مناطق عملیاتی نفت. دو مرد روی دکلهای نفتی. دقیقا بالای چاه نفت. هوا گرم است و هر دو عرقریزان اهرمی را گرفتهاند. سر و شکلشان روغنی است. هر بار که تصویر را میبینم فکر میکنم کدام شوشتری است، کدام اهوازی؟ شاید هر دو برای مسجدسلیمان باشند. شاید یکی برای شمال استان باشد، دیگری شرق. به هر حال فرقی ندارد. هر دو برای خود استانند. مناطق عملیاتی بومی پذیرند.
کدام تصویر در ذهنم زنده است؟ همان که تصویر بزرگ شده مادری بود که شال عربی بسته بود به سر. دست گذاشته بود زیر سر و هیچ دوربین را نگاه نمیکرد. نگاهش به دورترها بود و دوربین را نمیدید به گمانم. سوز دلش سالها بود که از چشمانش خوانده میشد.
کدام تصویر در ذهنم زنده است؟ اینکه مسجدجامع خرمشهر هیچ فرقی با مسجد سر خیابان نداشت؛ مخروبهتر هم بود. با این حساب توقع زیادی بود اگر انتظار داشتم نقاشیهای دیواری حیاطش هم باقی مانده باشد!
کدام تصویر در ذهنم زنده است؟ اینکه مناطق جنوبی کشور برای من تا همیشه با سختی و مشقت پیوند خورده است. اینکه آلودگی برای این مناطق است، امکاناتش نه. اینکه کار روی اسلکههای نفتی بهرغم برخورداری از حقوق مکفی به شدت سخت است و تنها مزیتش برای بومیان منطقه، پذیرش به نسبت آسانتر است. اینکه سالهاست جنگ تمام شده اما همچنان لغت جنگزده، صفت مناسبی برای این شهرهاست. اینکه بهتر است به جای حمایت نمادین از مردم، به فکر چارهای اساسی باشیم. ماسکها را بردارین آقایان. دستها را به کار بیندازید. این مناطق به جای حرف، به عمل نیازمندند.
[email protected]