[شهروند] «مسکوی کوچک افغانستان»، روایت واقعی زندگی نجیبه اصغری، مادر احمد شکیب احمدی، از شهدای لشکر فاطمیون است که اخیرا به قلم معصومه حلیمی از سوی انتشارات سوره مهر چاپ شده. کتاب، شرح زندگی و مشقتهای بانویی است که بهدلیل وضعیت متلاطم زندگی در زادگاهش، دائم در میان کشورهای افغانستان، پاکستان و ایران در سفر است. او ابتدا اعضای خانوادهاش را در جنگهای افغانستان از دست میدهد و در ادامه، احمد تنها پسرش را هم در راه دفاع از حرم حضرت زینب(س) فدا میکند. ماجرا از خانه کودکی نجیبه در کابل آغاز میشود و در ادامه به نسلکُشی قوم هزاره و شهادت خانواده نجیبه میرسد و تا آنجا ادامه پیدا میکند که احمد تنها امید و انگیزه زندگی نجیبه، تصمیم میگیرد برای حضور در جبهه سوریه، درس و دانشگاه را در کابل رها کند و به ایران بیاید. شهید شکیب احمدی در سال 1395به سوریه اعزام میشود و دو سال بعد به شهادت میرسد. «مسکوی کوچک افغانستان» سراسر حدیث نفس عاشقانهایست که نگرانی و عشق یک مادر به تنها فرزندش را به تصویر میکشد. آنچه در ادامه میخوانید، گفتوگویی است با نویسنده این کتاب، خانم معصومه حلیمی.
«مسکوی کوچک افغانستان» کجاست؟
منطقهای در افشار کابل است که قبل از تخریب، در دهه شصتِ کابل، بهدلیل امکانات و زیبایی به آن میگفتند «مسکوی کوچک افغانستان».
منطقه نجیبه اصغری، مادر احمد شکیب احمدی از شهدای لشکر فاطمیون. چطور شد به زندگی این مادر پرداختید؟ چه مستندات یا تلاشهایی شما را به روایت زندگی عجیب این مادر کشاند؟
از سال ۹۴، بعد از دیپلم، مسیرم عوض شد. من قرار بود پزشکی بخوانم، اما بهطور اتفاقی با شهدای لشکر فاطمیون آشنا و مصمم شدم درباره این شهدای مظلوم بنویسم. تقریبا سه سال رصد، تحقیق و تدوین پیرامون شهدای فاطمیون استان اصفهان طول کشید و حاصلش شد ۲۵ کتابچه و سه کتاب در زمینه شهدای فاطمیون استان اصفهان. اتفاقات عجیبی در این سه سال افتاد که مجبور شدم قلم، زمین بگذارم. پس از چاپ کتابها، خودم نهاد به نهاد، خیریه به خیریه و مؤسسه به مؤسسه گشتم تا بانیای برای نذر کتاب پیدا کنم. در این رفتنها در بنیاد شهید اصفهان با خانم چوپانی آشنا شدم و ایشان، کتابها را که دید مرا تشویق کرد به سراغ مادر شهیداحمد شکیب احمدی برم. با ناامیدی با یکی از دوستانم به منزل ایشان رفتم. استقبال و فرهیختگی ایشان، مرا وادار کرد دوباره قلم بهدست بگیرم و بهار ۹۸ خاطرات ایشان را شروع کردیم. خاطراتشان خیلی متفاوتتر از بقیه جمعآوری شد. بهخاطر حال نامساعد ایشان و آنژیو شدن قلبشان، یک سال طول کشید که خود ایشان هر روز یک صفحه از خاطراتشان را بنویسند؛ خاطراتی که شد یک دفتر ۱۰۰ برگ کامل، به اضافه یک دفتر ۴۰ برگ. تقریبا دو سال هم طول کشید که این کتاب به چاپ برسد و چاپ شدنش در نشر سوره مهر هم خودش داستانی دارد...
چرا این مادر دائم بین افغانستان، پاکستان و ایران در سفر بوده؟
بهدلیل جنگهای داخلی افغانستان در دهه ۷۰ شمسی و بیپناهی و تنهاییاش.
چه اتفاقی میافتد که احمد شکیب به لشکر فاطمیون میپیوندد؟
احمد شکیب احمدی در کابل، دانشجوی دانشگاه تربیت معلم بودند و شغل مکانیکی داشتند. فتوای آیتالله سیستانی و فراخوان رهبری ایشان، او را به فکر فرو میبرد. همچنین آرمانهای پدربزرگ، پدر و دایی شهیدش، ایشان را با وجود مخالفتهای مادرشان به ایران میکشاند و سپس به سوریه. البته تقریبا چند ماه طول میکشد مادر را راضی کند که برود سوریه. چون تنها بازمانده حادثه افشار کابل، ایشان بود. مادر، پنج شهید داده بود و بهسختی راضی میشود یادگارش را به سوریه بفرستد.
شما روایت بسیار جالب دیگری هم داشتید که تحت عنوان «ملکه بامیان» منتشر شد. دختری در افغانستان میان شیعهستیزیهای آن دوره و سربرآوردن القاعده و بعد هم جنگ در سوریه. در کل راوی روایتهایی بسیار مهم در دل این بخش از تاریخ هستید. چطور به این سوژهها میرسید؟
من از بچگی دنبال مطالعه و پژوهش بودم. از آنجا که خانه ما محل رفتوآمد بود و پدرم شخصیتی نامدار، افراد زیادی به خانهمان میآمد و من بیسروصدا پای قصههای زنانی مینشستم که با مادرم درددل میکردند و شخصیتها را از بین آنان پیدا میکردم. مادرم - خدابیامرز - هم بزرگترین راوی زندگیام بود.