شماره ۵۰۳ | ۱۳۹۳ سه شنبه ۲۸ بهمن
صفحه را ببند
نسلی که خاطره مشترك نداشته

|  مهدی اخوان لنگرودی|

از برگ‌برگ خاطرات آخرین مردان كافه‌نشین. در ذهن‌هایی كه امروز بیشترشان غم زده‌اند. حالا حیاط كافه نادری درخت ندارد. اگر هم در آن بایستی و سیگار بكشی، خنكایی ندارد. حوضش آب ندارد. كنار حوض بندكشی دارد كه آن روزها نداشته است. حالا تنها می‌توانی ساعت 10 شنبه روزی از تقویم بیایی كنار نسل گذشته بنشینی و از آن روزها بپرسی و آه بكشی با تداعی این جمله در ذهن «سهم ما از زندگی این است»! بعد هم هجی این غصه كه نسل امروز كافه می‌روند. اما نه برای گفت‌وگو و بحث بلكه برای خوردن. انگار كافه‌دارها هم این‌رو فهمیدن. شاید به همین خاطر است كه كافه دارها زمان را اندازه می‌گیرند. اگر هم چیزی نخوری، بیرونت می‌كنند؛ دقیقا با این جمله: سفارش نمی‌دی، هری! چیزی كه برای كافه‌نشین‌های فیروز، فردوسی و نادری عجیب است. برای پرویز ابوالفتحی نویسنده لولی شوم، زمستان بلند بی‌ناقوس عجیب است. برای مجید دانش آراسته كه كتاب ستاره كویرش را در كافه فیروز نوشته عجیب است. برای شاه‌نظریان، عظیم زرین‌كوب، محمود ناطقی عجیب است. ابوالفتحی كه برای ما از خاطراتش با جلال در كافه فیروز و زنگ ورزشش در كافه نوبخت می‌گوید.
كسی كه از این اوضاع به تنگ آمده، به صفحه كاغذ گزارش خیره می‌شود و می‌گوید: «بنویس!» می‌نویسم: «شاید همین مسأله باعث شده است كه در این سی‌سال خاطره نداشته باشیم. وقتی كه نسلی خاطره مشترك نداشته باشد، آن جمع می‌میرد. اگر هم نمیرد تبدیل به باتلاق می‌شود. دیگه چشمه و سراب نیست. برای خاطره داشتن جامعه باید برنامه‌ریزی داشته باشد. جا و مكان داشته باشد و فرصت ایجاد خاطره را به نسل‌ها بدهد. تا نسلی با نسل گذشته و نسل خودش با خودش خاطره مشترك داشته باشد.» آخرین جرعه قهوه دیگر در فنجان نیست. ادامه دلتنگی:  یك جامعه با خاطره پویا و زنده است. انگار دیگر هر شاعر و نویسنده‌ای كه می‌میرد، هیچكس جای او را نمی‌گیرد. جامعه فلج می‌شود آن وقت.
برشی از کتاب« از کافه نادری تا کافه فیروز»


تعداد بازدید :  318