[گلناز بختیاری] فصل دوم سریال «زخم کاری» این روزها درحالی میهمان خانههای مردم است که نتوانسته به دلایلی چون خالی ماندن ساحت درام از قطبیت روایی، تغییر فضا از کاراکترمحوری به جریان خالهزنکی و تفسیر ناموزون از شرایط اجتماع و روابط موجود در آن، موفقیت فصل نخست را تکرار کند. استاندارد رایج دنبالهسازی در بسیاری از کشورهای صاحب صنعت سینما بر این منوال است که آنها با توجه به نیاز قصه، جاسازیهای نقاط عطف در پروسه داستانی و البته عطش مخاطبان، نسبت به تولید فصول بعدی یک اثر موفق همت میگمارند، البته که این پارامترها، بهتنهایی مکفی نیست و استودیوها، موارد دیگری چون تهیه بودجه و وجود تضمینهایی مبنی بر بازگشت سرمایه، پروسه سختافزاری تولید و... را نیز درنظر میگیرند تا در نهایت، تصمیم غالب جمعی حرفهای، بر این میشود تا دنباله یکسریال یا فیلم موفق ساخته شود. در ایران اما این استانداردها، بیشتر تابع نظر تهیهکننده و کارگردان یک اثر موفق است و به همین دلیل، عمده این تجارب، آثار چندان موفقی از آب درنمیآیند، چراکه به جای احساس نیاز فنی، مواردی چون برندینگ سریال و چهرههای محبوبی که در آن اثر به ایفای نقش پرداختهاند، بهعنوان اصلی واحد درنظر گرفته شده و صاحبان کار، تقریبا با همین پشتوانه، تصمیم به ساخت یک دنباله میگیرند که طبیعتا نمیتوانند موفقیتهایی را بهدست آورند.
فصل دوم زخم کاری، در نتیجه همین فرآیند به مرحله تولید رسیده است. داستانی شبهمافیایی در جامعه در حالگذار ایران که فصل نخست آن، بهدلیل جنس روابط مطرحشده، توانست اقبال نسبتا خوبی را متوجه خود کند. این یک ضعف اساسی است که صاحبان اثر، شاید تصور نمیکردند که اثر آنها تا اندازهای بگیرد که آنها بخواهند روزی برای آن، دنبالهای بسازند وگرنه شاید داستان را به آن شکل تمام نمیکردند.
در فصل دوم میتوان گفت که سریال نتوانسته برای ۲ خلأ قدرت و عشق که در فصل نخست تمام شد، جایگزینی داشته باشد و به همین دلیل، صحنه، خالی از داستانگویی و طبیعی است که در چنین مواجههای، رابطه، قوام، ساختار و عمقی پیدا نمیکند. به این ترتیب، «زخم کاری» هم در همان مسیری قرار گرفته که اکثر دنبالههای سینمایی و سریالی در ایران به آن گرفتار شدند.