سعید اصغرزاده
سلام. من کارم در این ستون این است که تلنگری بزنم برای انجام کارهای داوطلبانه. از هر ترفندی و هر تجربهای و هر برداشتی از این موضوع استقبال میکنم. امروز اما به سراغ متنی میروم که داغ و تازه است. نمیدانم جمعآوری و ترجمه نخستش به که و چه بر میگردد. فقط میدانم از کاری میخواهم برایتان بنویسم که تأثیر شگرفی روی من و البته اوباما داشته است:
صفحه «آدمهای نیویورک» را آنها که اهل شبکههای مجازی هستند لابد خوب میشناسند. براندن استانتون، مرد جوان سی سالهای است که روزی تصمیم گرفت دوربینش را بردارد و تصویر و قصه زندگی آدمهای شهرش، نیویورک، را ثبت کند. مهارت تحسینبرانگیزش در جلب اعتماد آدمها و سر صحبت را با آنها باز کردن و عکسهای خوبش، شهرتش را جهانی کرد. دهها صفحه به تقلید از ابتکار او برای ثبت زندگی آدمهای شهرهای دیگر جهان راه افتاد که هیچیک نه مثل «آدمهای نیویورک» درجهیک و خلاق است، نه شورمندی ناب عکاس اصلی مبتکر را دارد.
استانتون تابهحال چند کار انساندوستانه ماندگار کرده است. از سفر به چندین کشور خاورمیانه و آفریقا با کمک سازمان ملل برای ثبت روایات انسانی آدمهایی که هراس، درگیری و بمب دغذغه روزمرهشان شده تا برنامه اول سالش در معرفی آدمهای شهرش بههم برای شام کریسمس، چون باور داشت هیچکس نباید شب کریسمس بهاجبار تنها باشد و در خانههای بسیاری حتما یک صندلی اضافه و چند لبخند و آغوش باز برای غریبهها پیدا میشود. حالا اما چند هفته است کار جدید و زیبای انسانیاش را میلیونها نفر با اشتیاق دنبال میکنند. در اوایل ماه ژانویه او از پسر نوجوان سیاهپوستی به اسم ویدال در یکی از فقیرنشینترین محلههای فقیر بروکلین عکس گرفت. از ویدال پرسید چه کسی بیشترین تأثیر را در زندگی او داشته؟ ویدال جواب داد: خانم لوپز، مدیر مدرسهشان. ویدال به عکاس گفت که خانم لوپز هیچوقت هیچ شاگردی را که تخلف کرده از مدرسه تعلیق یا اخراج نمیکند، چون معتقد است هر بچهای که مدرسه را رها کند، یک سلول تازه در زندان ساخته میشود. گفت خانم لوپز از آنها میخواهد در مقابل او بایستند و به آنها میگوید که تکتک آنها مهماند و ارزش دارند.
آقای «آدمهای نیویورک» ویدال را رها نکرد. به سراغ مدرسه محقرشان در محله پر جرم و جنایت و فقیرنشین «براونزویل» رفت، با خانم لوپز و معلمهای مدرسه آشنا شد. خانم لوپز به او گفت که چطور تقلا میکند به بچههای سیاهپوست این محله فقیر که عاقبت همه آنها درگیرشدن در خریدوفروش موادمخدر و دزدی است، اعتمادبهنفس بدهد، به آنها یاد بدهد که نهتنها میتوانند پیشرفت کنند و موفق شوند، که از آنها انتظار میرود و باید موفق شوند و رویا ببافند. سعی میکند به دانشآموزانش یاد دهد که هیچکجا نیست که «جای آنها نباشد» و بیشتر از گلیم محقر آنها باشد. آقای «آدمهای نیویورک» تصمیم گرفت برای این مدرسه پول جمع کند، پولی که این امکان را بدهد که بچههای نوجوان این مدرسه را بورسیه کنند و به معتبرترین دانشگاههای آمریکا از جملههاروارد بفرستند. از همه بازدیدکنندگان صفحه بینظیرش خواست تا کمک کنند. او قصه آدمهای این مدرسه و محله فقیرنشین را با دوربین خود ثبت کرد. استقبال حیرتانگیز بود. در دو هفته بیش از یک و نیممیلیون دلار پول جمعآوری شد. مدرسه کوچک و محقر خانم لوپز میتواند تا سالها هرسال چند دانشآموز را بورسیه کند و به دانشگاه بفرستد تا چرخه فقر و نداری و سرنوشت محتوم جرم در این محله را بشکنند. قرار است اولین بورسیه را به ویدال نوجوان بدهند که همه این سفر دلنشین با او شروع شد.
دست آخر ویدال نوجوان، خانم لوپز و آقای «آدمهای نیویورک» میهمان باراک اوباما در کاخ سفید شدند تا جانکندن خانم لوپز که میخواهد شاگردان مدرسهاش بدانند «هیچ جایی نیست که جای آنها نباشد» محقق شود. باراک اوباما هم حالا جلوی دوربین «آدمهای نیویورک» به همان سوالی جواب میدهد که ویدال جواب داد. اوباما میگوید تاثیرگذارترین آدم زندگیاش، مادرش بود که دست تنها او را بزرگ کرد، سخت کار میکرد و همزمان درس میخواند. میخواست دکترا بگیرد و بالاخره بعد دهسال موفق شد و همیشه به باراک یاد داد که اعتمادبهنفس داشته باشد، سخت تلاش کند و بداند که موفق میشود. در جواب خانم لوپز که میپرسد که چه زمانی بیشترین حس ناامیدی را کرده و به این فکر افتاده که هدفش را رها کند، اوباما میگوید وقتی برای اولینبار در انتخابات سناتوری شکست سختی خورد، با خودش فکر میکرد شاید سیاست برای او نیست و دارد عمرش را هدر میدهد، اما بعد به خودش گفته اگر بشینی هی از خودت بپرسی راه را درست آمدم؟ اشتباه کردم؟ فقط گیر میافتی، به جایش باید کار کرد و کار کرد و کار کرد.
لینک به پیج آدمهای نیویورک: ttps: //www.facebook.com/humansofnewyork