| نویسنده: روری فَنینگ* | برگردان: سودابه قیصری |
احتمالا به تازگی از دبیرستان فارغالتحصیل شدهای و بدونشک تا حالا در «option 40»1 ثبتنام کردهای و تضمین شده که در «برنامه آموزش تکاوران (R.I.P)»2 شلیک خواهی کرد. اگر از برنامه ی آموزشی با موفقیت عبور کنی، بهطورحتم برای جنگ تحت نام «جنگ جهانی علیه ترور»3 اعزام و بخشی از چیزی خواهی شد که غالبا از آن بهعنوان « نوک نیزه4 » یاد میشود. مدتی طولانی است که این جنگ جریان دارد. تصور کن: وقتی سال 2002 برای اولین بار به افغانستان اعزام شدم، تو فقط 5 سالت بود. حالا موهایم کمی خاکستری شده، کمی لاغر شدهام و زن و بچه دارم. باور کن، سریعتر از آنکه فکر کنی زمان میگذرد. وقتی به سن خاصی رسیدی، نمیتوانی به تصمیماتی که در جوانی گرفتی (یا به عبارتی برایت گرفتند) فکر نکنی. من این کار را کردم و یک روز تو هم این کار را خواهی کرد.
سالهای خدمتم در هنگ هفتاد و پنجاهم تکاور را به یاد میآورم و درست لحظهای که تو خودت را غرق در جنگ میبینی، سعی میکنم چند نکتهای که به هیچ وجه در اداره سربازگیری ارتش یا در فیلمهای ارتشیهالیوود به تو نخواهند گفت و ممکن است روی تصمیم تو برای پیوستن به ارتش موثر باشد، برایت مینویسم. ممکن است تجربه من، جنگ را از زاویهای که اصلا ندیدهای به تو نشان دهد. تصور میکنم تو با دلیل مشابه هر داوطلب دیگری (تنها انتخابی است که داشتی، شاید به خاطر پول بوده یا یک قضاوت نادرست، یا نیاز به رویدادی سرنوشت ساز، یا پایان خوب برای یک ورزشکار برجسته) وارد ارتش میشوی. شاید هنوز باور داری که آمریکا برای آزادی و دموکراسی در اطراف جهان میجنگد و خطر وجود «تروریستها» واقعیت دارد. ممکن است فکر کنی دفاع از کشور در مقابل تروریسم تنها کار منطقی برای انجامدادن است.
وقتی قرار است چنین تصویری ساخته شود، رسانه وسیله تبلیغاتی بسیار قوی ای است، بگذریم از این واقعیت که، بهعنوان یک غیرنظامی، امکان کشته شدنت توسط بچهای نوپا بیشتر از کشتهشدن توسط یک تروریست است. اطمینان دارم نمیخواهی وقتی مسنتر میشوی- و دلت میخواهد زندگیات معنا و مفهومی داشته باشد و کارهایت مقبول و قابل ستایش باشد- از این روزهایت پشیمان شوی. مطمئنم دوست داری در هر کاری بهترین باشی و برای همین برای تکاور شدن ثبتنام کردهای.
اشتباه نکن: اهمیتی ندارد اخبار در مورد تغییر مداوم شخصیتهای مختلفی که آمریکا دارد با آنها میجنگد، چه میگوید و انگیزه واقعی پشت تغییر نام «عملیات» نظامی ما در اطراف جهان چیست، من و تو در جنگ مشابهی درگیریم.
باورش سخت است که تو، ما را به چهاردهمین سال جنگ جهانی با ترور (یا هر چیزی که حالا به آن میگویند) رهنمون میشوی. نمیدانم میخواهند تو را به کدامیک از 668 پایگاه نظامی آمریکا در سراسر جهان بفرستند. در اصل جنگ جهانی ما از آن چه ممکن است فکر کنی سادهتر و قابل فهمتر است و بهرغم دشمنانی که ردیابی آنها بسیار سخت است و تو را میفرستند که آنها را بیابی، چه القاعده («مرکزی» القاعده در شبهجزیره عربستان، در مغرب، ...) یا طالبان، الشباب در سومالی یا ISIS (ISIL یا حکومت اسلامی)، ایران، جبهه النصر یا رژیم بشار اسد در سوریه باشد، پیچیدگی ندارد که نشود آن را درک کرد.
قبول دارم، درک و فهم همه ی اینها کمی سخت است. آیا شیعه یا سنیها متحدان ما هستند؟ آیا با «اسلام» سرجنگ داریم؟ آیا با ISIS (داعش) مخالفیم یا با رژیم اسد یا هر دو؟
تنها چیزی که اهمیت دارد، این است که این گروهها چه کسانی هستند، اما نقطه پنهانی وجود دارد که در سالهای اخیر بسیار راحت نادیده گرفته شده است؛ از اولین جنگ آمریکا در افغانستان5 درسال 1980 (که محرک تشکیل هسته اصلی القاعده شد)، سیاستهای خارجی و نظامی ما نقش بسیار حیاتی در خلق کسانی داشته که تو برای جنگ با آنها اعزام میشوی. زمانی که تو در یکی از سه گردان هنگ هفتاد و پنجم تکاوران هستی، مرکز فرماندهی تمام تلاشاش را میکند تا سیاست جهانی و همه مسائل خوبی که در سیاره بینقص! ما روی میدهد را بیاهمیت جلوه دهد و آنها را با بزرگترین مسایل! جایگزین کند:
مسایلی مانند واکسزدن کفشها، تخت خوابهایی که خیلی خوب مرتب شده اند، تیراندازی در گروههای متراکم در میدان تیر و ارتباط با تکاورانی که سمت راست و چپ تو ایستادهاند.
در چنین شرایطی، سخت است – این را خوب میدانم- اما غیرممکن نیست که به خاطر داشته باشی، اعمال تو در ارتش از هرچه که روبهروی توست یا در هر لحظه در دید اسلحه تو قرار میگیرد، فراتر است. عملیات نظامی ما در سراسر جهان – که بهزودی تو هم جزیی از آن خواهی بود – همه نوع واکنش منفی را ایجاد کرده است. به این راه خاص فکر کن، من درسال 2002 در پاسخ به واکنشهای منفی که در اولین جنگ افغانستان به وجود آمد، به آنجا اعزام شدم و تو برای برخورد به آنهایی که من روایت میکنم به آنجا فرستاده خواهی شد.
من این نامه را به این امید برای تو مینویسم که روایت من از جنگ، تصویر بزرگتری را به تو نشان دهد.
بگذار با اولین روزم «در شغل جدید» شروع کنم. به یاد میآورم که کوله برزنتی ام را کنار تختخواب کمپانی چارلی روی زمین گذاشتم و تقریبا بلافاصله به اتاق گروهبان دسته فراخوانده شدم. به سرعت از میان راهرویی تمیز و رنگ شده دویدم. علامت شانس دسته که شکلی شبیه علامت مرگ دزدان دریایی بود و نقش قرمز و مشکی گردان نیز زیر آن قرار داشت، راهرو را تحتشعاع قرار میداد. علامت شانس طوری آویزان بود گویی تابلویی از صحنه خانه اشباح را روی دیوار سیمانی اتاق گروهبان میدیدی. بهنظر میرسید، وقتی با عرق روی پیشانی، جلوی در اتاقش با سر و صدا خبردار ایستادم تا توجهش را جلب کنم، از قبل مرا تماشا میکرده.
«آزاد... فَنینگ! برای چه اینجایی؟ فکر میکنی چرا باید تکاور شوی؟»
جملات را با لحنی پر از شک و بدگمانی گفت. لرزیدم، بعد از اینکه با قیل و قال زیاد، با تمام داراییام از اتوبوس پیاده شدم، از چمن وسیع جلوی خوابگاه سربازان کمپانی رد شدم و از سه ردیف پله تا خانه جدیدم پرواز کردم، در مقابل چنین سوالی مبهوت ماندم. با تأخیر جواب دادم: «اوم! میخواهم از یک یازده سپتامبر دیگر جلوگیری کنم، گروهبان.» انگار لحن گفتارم شبیه سوال بود چون بلافاصله گفت:
«فقط یک پاسخ به چیزی که از تو پرسیدم وجود دارد پسرم و آن این است: میخواهی خون گرم و قرمز دشمن را روی لبه چاقویت ببینی.»
فریفته جوایز نظامی، چند ردیف از پوشههای قطور روی میز و عکسهایش در افغانستان شده بودم. با صدای بلند و کاملا خالی از احساس – به نظرم خودم که این طور آمد – گفتم: «دریافت شد، گروهبان!»
تکاور بلند پرواز
سرش را پایین انداخت و به پر کردن فرمی مشغول شد. بدون اینکه حتی به خودش زحمت بدهد و دوباره به من نگاهی کند، گفت: «می تونی بری.» پاسخ گروهبان نشانه آشکاری از لذت قدرت در خود داشت اما، در میان آن همه پوشه، به نظرم آدمی مقرراتی و اداری آمد. به حتم چنان سوالی، لیاقت چیزی بیش از چند لحظه غیرانسانی و ضداجتماعی (سوسیاپت) را داشت که من در آستانه آن در، از سر گذراندم. با این وجود، سریع برگشتم و تا اتاقم و کنار تختم در خوابگاه دویدم تا همهچیز را باز کنم، نهتنها وسایلم را بلکه پاسخ آزاردهنده او به سوال خودش و پاسخ گوسفندوار خودم را، «دریافت شد، گروهبان!».
تا آن لحظه، اینقدر نزدیک به «کُشتن» فکر نکرده بودم و واقعا به دلیل جلوگیری از یک یازده سپتامبر دیگر ثبتنام کرده بودم. کُشتن هنوز برای من ایدهای انتزاعی بود، چیزی که اصلا دنبالش نبودم. او هم بدونشک این را میدانست، پس چرا چنین برخوردی کرد؟
همزمان که تو وارد زندگی جدیدت میشوی، من پاسخ گروهبان و تجربه خودم بهعنوان تکاور را برای تو تجزیه و تحلیل میکنم. بگذار پروسه رمزگشایی را با « نژادپرستی» شروع کنیم: این اولین و یکی از آخرین بارهایی بود که کلمه «دشمن» را در گُردان شنیدم. کلمهای که معمولا در واحد من استفاده میشد، «حاجی» بود. (حاجی کلمهای است که بین مسلمانان برای احترام گذاشتن به کسی که با موفقیت اعمال خود را بهعنوان زائر در مکه مقدس در عربستانسعودی انجام داده است، اطلاق میشود. با این همه، در ارتش ایالات متحده این کلمه برای سرپوش گذاشتن روی کینهای بسیار بزرگ به کار میرفت.)
سربازان واحد من فرضشان بر این بود که ماموریت گروه کوچکی که برجهای دوقلو را منفجر و در پنتاگون گودالی ایجاد کرده بود، میتواند توسط هر فرد مذهبی در بین بیش از یکمیلیارد و 600میلیون مسلمان روی کره زمین انجام شود.
گروهبان دسته خیلی زود مرا به شیوه مقصر دانستن همه، تحتعنوان «دشمن» هدایت کرد.
باید ستیزهجویی مفید و کارساز را یاد میگرفتم. رنجی که به واسطه یازده سپتامبر به وجود آمد، باید به فعالیتهای گروهی هر روزه واحد ما پیوند میخورد. این طور میتوانستند مرا به جنگیدن موثر وادارند. باید از زندگی قبلی خود کاملا میبریدم و از نظر روانی بهطور افراطی تحت سلطه بودم، این چیزی است که باید خودت را برایش آماده کنی.
وقتی ستاد فرماندهی خودت نوعی زبان مشابه را بکار میبرد و تلاش میکند تا مردمی را که برای جنگیدن با آنها اعزام شدهای، از صورت انسانی خارج کند، به یاد داشته باش که 93درصد مسلمانان حمله یازده سپتامبر را محکوم کردند و آنهایی که با تروریستها ابراز همدردی کردند، ادعا داشتند که از اشغال کشورشان توسط آمریکا میترسند و دلیل حمایتشان، سیاسی بود نه مذهبی.
اما، بگذار صریح بگویم، همان طوری که جورج دبلیو بوش همان اوایل و پس از حادثه یازده سپتامبر گفت (و دیگر تکرارش نکرد)، از جنگ با ترور در بین مقامات رده بالا، بهعنوان «جنگ صلیبی» یاد میشود. وقتی تکاور بودم، همینطور فرض میشد. فرمول به اندازه کافی ساده است: القاعده و طالبان که خود را نماینده اسلام معرفی میکردند، دشمن ما بودند. حالا در «بازی همه را مقصر دانستن»، داعش (دولت اسلامی) با حکومت تروریستی در عراق و سوریه، نقش اصلی را به عهده گرفته است. واضح است که تقریبا تمام مسلمانان، تاکتیکهای آنها را رد میکنند. حتی سنیهای منطقه، جایی که داعش عملیات خود را انجام میدهد، بهطور گستردهای این گروه را رد میکنند و همان سنیها هستند که وقتی زمانش برسد، داعش را سرنگون میکنند. اگر میخواهی با خودت رو راست باشی، نگذار جریان نژادپرستی کنونی تو را با خودش همراه کند. کار تو باید پایاندادن به جنگ باشد نه تداوم بخشیدن به آن، هیچوقت این را فراموش نکن.
دومین ایستگاه پروسه رمزگشایی «فقر» است:
پس از چند ماه، بالاخره به افغانستان اعزام و نیمههای شب پیاده شدیم. به محض اینکه در C-5 باز شد، بوی غبار، خاک و میوه مانده در دل هواپیمای انتقال دهنده پیچید. هنگام پیاده شدن، منتظر بودم که گلولهها ویز ویز کنان از کنارم عبور کنند اما ما در پایگاه هوایی بگرام بودیم، یکی از امنترین مکانهای دنیا در سال 2002.
دو هفته بعد و پس از سه ساعت هلی کوپترسواری در پایگاه عملیات تعیین شده بودیم. صبح روز پس از رسیدن، متوجه زنی افغان شدم که با بیل به زمین زرد رنگ سفت ضربه میزد و سعی میکرد درختی برگ سوزنی را درست بیرون دیوارهای سنگی پایگاه از زمین بیرون بیاورد. فقط چشمهایش از زیر برقع پیدا بود و همان کافی بود تا بفهمم زن مسنی است. یگان من از پایگاه خارج و به امید اینکه مردم را به ایجاد مشکل تشویق کند(فکر میکنم)، در طول جاده رژه رفت. ما خودمان را مثل طعمه روی قلاب ماهی عرضه میکردیم اما هیچ نیشی نبود.
وقتی پس از چند ساعت برگشتیم، آن زن هنوز درحال حفرکردن و جمعآوری چوب – بدونشک برای پختن شام خانوادهاش در آن شب – بود. ما نارنجکانداز و تیربار M242 داشتیم که هر دقیقه 200 گلوله شلیک میکرد، عینکهای دید در شب و مقدار زیادی غذای بسته بندی شده داشتیم که طعم شان هیچ تغییری نمیکرد. ما خیلی بهتر از آن زن برای کنار آمدن با کوههای افغانستان مجهز بودیم، یا آن موقع اینطور بهنظر میرسید. البته آنجا کشور او بود، نه مال ما و به تو اطمینان میدهم که فقر آنجا مثل خیلی از مکانهایی که ممکن است بروی، چیزی است که تا به حال هرگز ندیدهای.
تو بخشی از پیشرفتهترین ارتش روی زمین از نظر تکنولوژی خواهی بود و فقیرترین فقرای جهان ازتو استقبال خواهند کرد. تجهیزات نظامی تو - در چنین جامعه به شدت فقیری - از بسیاری جهات وقیحانه است. شخصا، بیشتر زمانی که در افغانستان بودم، احساس آدمی زورگو و وقیح را داشتم...
حالا، زمان صحبت درباره «دشمن» است
... بیشتر زمانی که در افغانستان بودم، همه چیز ساکت و آرام بود. هرچند گهگاهی به پایگاه ما، خمپاره شلیک میکردند اما زمان ورود من به آنجا، بیشتر افراد طالبان تسلیم شده بودند. آن موقع نمیدانستم، اما آن طور که «آناند گوپال» در کتاب پیشگامانهاش – هیچ انسان خوبی در میان زندگان نیست6 – گزارش میدهد، سلحشوران نبرد ما علیه ترور، از گزارشهای تسلیم بیقید و شرط طالبان راضی نبودند. در نتیجه واحدهایی مثل واحد من برای پیدا کردن «دشمن» اعزام میشدند. وظیفه ما بازگرداندن طالبان – یا هر کس دیگری – به نبرد مجدد بود.
باور کن، بسیار زننده بود. ما غالبا به اندازه کافی مردم بیگناه را به دلیل اطلاعات نادرست هدف قرار میدادیم و در برخی موارد، حتی افغانهایی که واقعا به آمریکاییها وفادار بودند را دستگیر کردیم. برای بسیاری از اعضای سابق طالبان، انتخاب آشکاری بود: بجنگ یا از گرسنگی بمیر، دوباره سلاح دست بگیر که در این صورت هم یا دستگیر میشوی یا کشته.
در نهایت طالبان به هم پیوستند و امروز دوباره احیا شدهاند. الان میدانم که اگر رهبران کشور ما واقعا به دنبال صلح بودند، همه مناقشات در افغانستان تا به حال تمام شده بود. اگر برای آخرین جنگ ما به عراق اعزام شدهای، به یاد داشته باش که موجودیت داعش تا حد زیادی مدیون اکثریت اعضای سکولار حزب بعث صدام حسین است که پس از حملهسال 2003 آمریکا سعی داشتند تسلیم شوند ولی دشمن خوانده شدند. بسیاری از آنها خواستار ایفای نقش دوباره در جامعه بودند اما چنین شانسی به آنها داده نشد. پس از آن، البته، با رهبری ماموران بسیار مهمی که دولت بوش به بغداد فرستاد، ارتش صدام حسین به آسانی از هم پاشید و 400هزار نیروی آن به خیل عظیم بیکاران خیابانهای عراق افزوده شدند.
این فرمولی استثنایی برای خلق مقاومت در کشوری است که حتی تسلیم شدن هم در آن کافی نیست. آمریکاییها در آن زمان میخواستند که عراق و منابع نفتی آن را کنترل کنند.
با ترس، وحشت و تروری که به دنبال این اقدامات به وجود آمد، اصلا تعجبی ندارد که افسران سابق ارتش بعث را در پستهای اصلی داعش ببینیم و سنیهایی را که این گروه خشن و بی رحم را به شرایط قبل ترجیح میدهند. باز هم، دشمنی که برای جنگیدن با او اعزام شدهای، حداقل تا حدودی، تولید مرکز فرماندهی ارتش توست که در کشوری مستقل دخالت کرده است و به یاد داشته باش که هر چقدر هم این دشمن رفتارهای خشن داشته باشد، همانطور که «جوبایدن» معاون اول رئیسجمهوری میگوید: هیچ تهدیدی برای امنیت آمریکاییها ندارد.
بگذار این خبرها خوب در ذهنت جا بیفتد و بعد از خودت بپرس که آیا میتوانی دستورات نظامی را جدی بگیری؟
مرحله بعدی رمزگشایی، به غیرنظامیان فکر کن:
وقتی افغانهای ناشناس با خمپاره اندازهای قدیمی روسی به چادرهای ما شلیک میکردند، میتوانستیم حدس بزنیم که خمپارهها از کجا شلیک میشوند و پس از آن درخواست حمله هوایی کنیم. داریم در مورد بمبهای 227 کیلویی حرف میزنیم که در نتیجه آن غیرنظامیها کشته میشوند. باور کن این دقیقا چیزی است که در جنگ ما رخ میدهد. هر آمریکایی که این سالها - مثل تو - به منطقه جنگی میرود، احتمالا شاهد چیزی که ما به آن «خسارت ثانویه» میگوییم، خواهد بود و آن مرگ غیرنظامیان است. تعداد غیرنظامیانی که از زمان یازده سپتامبر در کل خاورمیانه بزرگ و طی جنگ ما کشته شدهاند، نفسگیر و وحشتناک است. آمادهباش تا وقتی که میجنگی، غیرنظامیان بیشتری را، نسبت به شبه نظامیانی که واقعا اسلحه به دست گرفتهاند و بمب میاندازند، بکشی. حداقل، بین سالهای 2001 تا آوریل 2014 حدود 174هزار غیرنظامی در اثر جنگهای آمریکا در عراق، افغانستان و پاکستان به طرز وحشیانهای کشته شدند. در عراق بیش از هفتاددرصد کسانی که جان خود را از دست دادهاند، غیرنظامی بودند.
پس خودت را برای دستوپنجه نرمکردن با مرگهای غیرلازم آماده کن و در مورد همه کسانی که دوستانشان و افراد خانواده خود را در این جنگها از دست دادهاند و خودشان نیز همه عمر گرفتار زخم روحی خواهند بود، فکر کن.
تعداد زیادی از کسانی که هیچ گاه درباره درگیر شدن یا حمله به آمریکاییها حتی فکر هم نمیکردند، حالا با کمال میل میجنگند. به عبارت دیگر وقتی فکر کردن به این موضوعات را به آینده موکول میکنی، به تداوم جنگ کمک
کردهای. ..
اگر میخواهی با خودت روراست باشی، نگذار جریان نژادپرستی کنونی تو را با خودش همراه کند. کار تو باید پایاندادن به جنگ باشد نه تداوم بخشیدن به آن، هیچوقت این را فراموش نکن.
امیدوارم این نامه، نقطه عطفی برای تصمیم گیری صحیح تو باشد و اگر به هر دلیلی شانس با ما یار باشد و هنوز برای شرکت در option 40 ثبتنام نکرده باشی، مجبور نیستی این کار را انجام دهی. تو بدون اینکه سربازی را تجربه کرده باشی، میتوانی فردی موثر در مبارزه با سربازگیری باشی. جوانان این دیار به انرژی تو، تمایلت برای بهتر بودن و جستجویت برای معنا و مفهوم واقعی زندگی، شدیدا نیاز دارند. اینها را در عراق، افغانستان، یمن، یا سومالی یا هرجای دیگری تحت نام «جنگ جهانی با ترور» هدر نده!
در نهایت
... در نهایت، اگر واقعا میخواهیم آن کوله برزنتی را خالی کنیم، باید آزادی و دموکراسی را رمز گشایی کنیم:
اگر گسترش آزادی و دموکراسی در سراسر دنیا چیزی است که ذهنت را مشغول کرده، واقعیت جالبی هست که باید در نظر بگیری: از زمان یازده سپتامبر، پلیس آمریکا 5هزار نفر را در این کشور کشته است، به عبارت دیگر، بیش از تعداد سربازان آمریکایی کشته شده توسط شورشیان داخلی در زمان مشابه. در همان سالها، تکاوران و باقی ارتش ایالات متحده تعداد بیشماری انسان را، با هدف قرار دادن فقیرترین آدمهای روی زمین، کشته است. آیا با این اعمال، تعداد تروریستها کمتر شده است؟ آیا همه این حوادث برای تو مفهومی دارد؟
وقتی برای ورود به ارتش ثبتنام کردم، امیدوار بودم جهان بهتری بسازم اما به خطرناکتر شدنش کمک کردم. تازه از کالج فارغالتحصیل شده بودم، امیدوار بودم با داوطلب شدن و دستمزد آن بتوانم هزینه تحصیلی برخی دانشآموزان را پرداخت کنم. مثل تو، به دنبال کمک عملی و معنا بخشیدن به زندگیام بودم، میخواستم کار درستی برای خانواده و کشورم انجام دهم. وقتی به گذشته نگاه میکنم، به وضوح میبینم که نداشتن دانش کافی درباره ماهیت واقعی ماموریتی که انجامش میدادیم، مرا فریب داد، تو را و ما را.
من برای تو مینویسم چون میخواهم بدانی که برای عوضکردن تصمیمات خیلی دیر نشده است، من این کار را کردم. پس از دومین اعزام به افغانستان- بنا به دلایلی که برشمردم- به مخالفت با جنگ برخاستم. عاقبت کوله برزنتی را باز کردم.
ترک ارتش یکی از سختترین و در عین حال پرارزشترین تصمیم زندگی من بود. هدف اصلی من، این است که آنچه در ارتش آموختم را در دبیرستانها و دانشگاهها بهعنوان مخالفت با سربازگیری به دانشآموزان و دانشجویان منتقل کنم. با وجود دههزار مرکز سربازگیری در ایالات متحده و 700میلیون دلار بودجه تبلیغاتی برای آن، کار بسیار سختی در پیش داریم. از همه اینها گذشته، بچهها باید داستان هر دو طرف را بشنوند.
امیدوارم این نامه، نقطه عطفی برای تصمیم گیری صحیح تو باشد و اگر به هر دلیلی شانس با ما یار باشد و هنوز برای شرکت در option 40 ثبتنام نکرده باشی، مجبور نیستی این کار را انجام دهی. تو بدون اینکه سربازی را تجربه کرده باشی، میتوانی فردی موثر در مبارزه با سربازگیری باشی. جوانان این دیار به انرژی تو، تمایلت برای بهتر بودن و جستجویت برای معنا و مفهوم واقعی زندگی، شدیدا نیاز دارند. اینها را در عراق، افغانستان، یمن، یا سومالی یا هرجای دیگری تحت نام «جنگ جهانی با ترور» هدر نده!
همانطور که تکاوران میگویند: این گوی و این میدان!7
*روری فَنینگ، پس از دوبار اعزام و خدمت در افغانستان در گردان دوم تکاوران ارتش، به مخالف سرسخت جنگ تبدیل شد و در سالهای 2009 - 2008 برای موسسه «پتتیلمن» با ماموریت تبلیغ علیه جنگ، سراسر آمریکا را طی کرد. وی نویسنده کتاب« ارزش جنگیدن دارد: خروج یک تکاور از ارتش و سفرش به سراسر آمریکا» است.
پی نوشت:
1) Option40 - کُدی است که برای شرکت در قراردادهای تکاوری و دوره آموزشی آن استفاده میشود. افراد پذیرفته شده، آموزشهای سختی میبینند و مهارتهای خاصی کسب میکنند که آنها را قادر میسازد در عملیات ویژه برای اهداف خاص شرکت کنند. این گروه بخشی از نیروهای ویژه ارتش و جزو نیروی دریایی است اما عملیات آن فقط به دریا محدود نمیشود. مردم آنها را به نام گروههای ویژه، گروه Green Beret و Delta میشناسند. برای ورود به این دوره آموزشی شرایطی مانند: سن 34-17 سال، سلامتی و شرایط جسمی خوب، شهروندی آمریکا یا اقامت دایم، سلامت اخلاقی، حداقل مدرک دیپلم دبیرستان و تأیید امنیتی لازم است. زنان نمیتوانند در این دوره شرکت کنند.
2)Ranger indoctrination program(R.I.P)- مدرسه آموزش تکاوری شامل چهار هفته تمرینهای بسیار سخت فیزیکی و تعلیمات آکادمیک است. تمرینها شامل: پنج مایل دویدن، غواصی، عملیات استفاده از طناب (راپِل)، بقای در آب، نقشه خوانی، تاریخ تکاوری، زنده ماندن در جنگل، عملیات هوایی و ... است.
3) Global war on terror- این عملیات از 7 اکتبر 2001 علیه تروریسم شروع شد و هنوز ادامه دارد و توسط نیروهای ناتو در افغانستان، پاکستان، یمن و عراق انجام میشود.
4) Tip of the spear The
5)First Afghan war- اولین جنگ افغانستان که آمریکا در آن مداخله نظامی کرد. درواقع پس از حمله شوروی در 1979 به افغانستان بود که آمریکا تحت کمک به مجاهدین و مهاجران افغان در مرز دوراند پاکستان، در این کشور نیرو پیاده کرد.
6)No Good Men Among the Living
7)Lead The Way - شعار متداول تکاوران است که اولین بار در 6 ژوئن 1944 در ساحل اوماها و در حمله نورماندی (D-Day)، توسط ژنرال «نورمن کوتا» خطاب به تکاورانی که زیر آتش سنگین دشمن، خسته و درمانده در ساحل اتراق کرده بودند، بیان شد. وی از تکاوران خواست که به جای زمینگیر ماندن، رهبری حمله را به عهده گرفته و خط دشمن را بشکنند. از آن زمان این اصطلاح بین تکاوران آمریکایی باب شده است.
منبع: لوموند دیپلماتیک