آیه کیان پور منتقد
فرمان یکم:
حال و هوای فیلمت را متفاوت خلق کن
بهرام توکلی، برخلاف کارهای پیشیناش اینبار فضایی نیمه فانتزی را برای به تصویر کشیدن قصهاش انتخاب میکند. در این فضا با فرمی مدرن زندگی دو خانواده ایرانی را روایت میکند و هرجومرج حاکم بر روابط را چه در ساختار روایی و چه در میزانسن، قصه و شخصیتپردازی کاراکترها به تصویر میکشد. فضایی که شاید خیلی هم در جامعه ما طرفدار نداشته باشد.
فرمان دوم: از خودت شروع کن ...
قصه با یک سرقت ادبی شروع میشود، کاری معمول که سالهاست بین روشنفکران ما اتفاق میافتد بدون اینکه آبی از آب تکان بخورد. بهرام توکلی اولین ضربه را به قشری میزند که خوب میشناسدشان و خودش هم عضوی از آن است خیلی هم بیراه نمیگوید در همین جشنواره آثاری ارایه شدند که اقتباس بودند و حتی نامی هم از اثر اصلی برده نشد. یک قصه به سرقت میرود و برای سارق کف میزنند. برای مارادونا هم دست میزنند وقتی با «دست خدا» گلهای پیروزی تقلبیاش را بر دروازه مینشاند. اولین و کاریترین ضربه پیرنگ فیلم را میسازد. حالا سارق ادبی از ترس جانش مجبور میشود قصهای دیگر را بنویسد و به نویسنده مفلوک اهدا کند. انگار دروغ سادهترین راه، برای حل مشکلات است.
فرمان سوم:
جامعه را با روشی هوشمندانه نقد کن
بهرام توکلی، بسیار هوشمندانه و با نگاهی طنز شرایط حاکم بر رفتار جامعهاش را به چالش میکشد. لطافت و گاهی تلخی این طنز باعث میشود که به جای روبهرو شدن با اثری نصیحتکننده یا غیرملموس، فیلمی روشن، پرهیجان و درعینحال عمیق را ببینیم. انتخاب این روش باعث میشود تماشاچی در عین لذت بردن از فیلم کمکم به لایههای زیرین پی ببرد.
فرمان چهارم:
به قصههای فرعی اعتماد کن
نقطه قوت فیلمنامه در این است که توانسته قصههای فرعی را در بستر قصه اصلی به هم برساند، طوری که نمیتوان هیچکدام از کاراکترها یا خرده قصهها را از اثر کلی جدا کرد. هر کاراکتری علاوهبر اینکه در شکلگیری درام اصلی نقش موثری دارد خودش هم راوی داستان است و به نوعی نمادی از قشری از جامعه به شمار میرود. نمیتوان از این واقعیت چشمپوشی کرد که به کار بردن این همه قصه در درامی 90 دقیقهای با اندکی کمدقتی میتواند اثر را به ملغمهای پرتنش و بیسرانجام تبدیل کند و عدم این اتفاق در فیلم توکلی شایسته تقدیر است.
فرمان پنجم:
به بازیگران جوان تئاتری اعتماد کن
تمام بازیها باورپذیر است اما در بین این بازیگران چهرههای کمتر شناختهشدهای هم حضور دارند پانتهآ پناهیها، سارا بهرامی، میثاق زارع و... همه به خوبی توانستهاند از پس نقشهایشان بر بیایند طوری که هماهنگی و یکدستی در حوزه بازیگری، در سرتاسر فیلم به چشم میخورد.
فرمان ششم:
به نمادهای تکراری پشت کن
یک انتخاب مناسب دیگر در زمینه انتخاب بازیگر، جمشید هاشمپور قهرمان فیلمهای دهه 60 در سکوت روی یک صندلی نشسته و گاهی با میکروفن کلماتی مبهم میگوید. قهرمان ما دیگر حرف نمیزند دورهاش تمام شده، دوره رفتارهای قهرمانانهاش هم به سر رسیده و حالا گاهی برای روشنفکر قصه که ناگهان شروع به اعتراض بر سطحینگری جامعه اطرافش میکند به تمسخر کف میزند. شاید اگر هر بازیگر دیگری این نقش را بازی میکرد فقط پدری پیر، بیمار و مفلوک را میدیدیم اما حالا جمشید آریا را میبینیم که سریال ترکی میبیند و ذرت بو داده میخورد.
فرمان هفتم:
همیشه بهترینها را انتخاب کن
بار دیگر گلاب آدینه ثابت کرد که بازیگری ورای گفتن دیالوگ و اجرای میزانسن است. بازیگری که بارها خودش را در این عرصه با قدرت به نمایش گذاشته اما باز هم میتواند در دو نقش متفاوت بهترین لحظات را ارایه کند.
فرمان هشتم: صدا، تصویر و تدوین ... حالا حرکت کن
تیتراژ شروع فیلم حاوی یک مانیفست باشکوه است. در کشوری که هر کار گروهی منتهیبه شکست میشود و همیشه تک قهرمانها هستند که دیده میشوند بهرام توکلی اول فیلمش مینویسد: «فیلمی از بهرام توکلی، هومن بهمنش و...» یک گروه و یک کار درخشان. تصویربرداری، صداگذاری پیچیده فیلمی که بیشتر دیالوگهایش در همهمههای جمعی برگزار میشود، همگی به ایجاد فضای مناسب و حالوهوای فیلم کمک کرده است. اگرچه گاهی شلوغی بیش از حد بعضی از صحنهها و ریتم تند نماها آزاردهنده میشود.
فرمان نهم: عاقل بودن را رها کن ...
هیچکس در این فیلم یک رفتار عاقلانه از خودش بروز نمیدهد، همه یا درحال برونفکنیهای بیسرانجامند یا قضاوت هم یا درحال ماله کشیدن. این نگاه منتقدانه به بررسی موشکافانه رفتارهای رایج روزمره میپردازد و درنهایت از یک سنگ کوچک که بر شیشهای میخورد فاجعهای غیرقابل جبران به بار میآورد.
فرمان دهم: خودت را در قصه پیدا کن
اگر دوباره به فیلم نگاه کنیم شباهتهای بسیاری میبینیم بین خودمان و کاراکترها.
بله، من، تو، ما! همه ما دیگو مارادونا هستیم ...