شماره ۴۹۵ | ۱۳۹۳ شنبه ۱۸ بهمن
صفحه را ببند
لقمان و خربزه تلخ

لقمان در آغاز، خدمتگزار خواجه‌ای توانگر و خوش قلب بود. ارباب او در عین جاه و جلال و ثروت و مکنت دچار شخصیتی ضعیف و در برابر ناملایمات زندگی بسیار رنجور بود. خواجه با اندک سختی زبان به ناله و گلایه می‌گشود و این امر لقمان را می‌آزرد اما راه چاره‌ای به نظرش نمی‌رسید، زیرا بیم آن داشت که با اظهار این معنی، غرور خواجه جریحه‌دار شود و با او راه عناد پیش گیرد. روزگاری دراز وضع بدین منوال گذشت تا روزی یکی از دوستان خواجه خربزه‌ای به رسم هدیه و نوبر برای او فرستاد. خواجه تحت تأثیر خصائل ویژه لقمان، خربزه را قطعه قطعه کرده و پیش روی لقمان گذاشت. لقمان با روی گشاده و اظهار تشکر آن‌ها را تناول کرد تا به قطعه آخر رسید، در این هنگام، خواجه قطعه آخر را خود به دهان بُرد و متوجه شد که خربزه به شدت تلخ و نامطبوع است. سپس با تعجب زیاد رو به لقمان کرد و گفت: «چگونه چنین خربزه تلخی را خوردی و لب به اعتراض نگشودی؟» لقمان که دریافت زمان تهذیب و تأدیب خواجه فرا رسیده است، به آرامی و با احتیاط گفت: «واضح است که من تلخی و ناگواری این میوه را به خوبی احساس کردم اما از طرفی سال‌های متمادی من از دست پر برکت شما، لقمه‌های شیرین و گوارا را گرفته‌ام، سزاوار نبود که با دریافت اولین لقمه ناگوار، شکوه و شکایت آغاز کنم.» خواجه از این برخورد، منظور لقمان را دریافت و با این اشاره ظریف دانست که ضعف و زبونی در برابر مشکلات، بی‌آنکه لحظه‌ای همت و صبر و شکیبایی برای پشت سر گذاشتن آن‌ها مصروف شود صفت بزرگان نیست.

 


تعداد بازدید :  553