شماره ۴۸۹ | ۱۳۹۳ شنبه ۱۱ بهمن
صفحه را ببند
چرا ‌ ای سنگدل ترک من خونین جگر کردی؟

|  محمد شرافت  |

نامه پر احساس و کوبنده جناب آقای محمدرضا رحیمی معاون اول دولت دهم به جناب آقای دکتر احمدی‌نژاد رئیس دولت‌های نهم و دهم، برای روح حساس و فعلاً رنجور حقیر، که عمری را به عاشق‌پیشگی گذرانده، خراب رفاقت و ویران دوستی شده و حاصل عمرش جز دلشکستگی و سرشکستگی نبوده است، بسیار ویرانگر بود. بسیاری این نامه را از منظر مادی، اتهامات، حلقه فاطمی، جمع‌آوری اعانات برای پیروزی یک خط فکری در انتخابات، خدای ناکرده سوءاستفاده از مقام برای جیفه دنیا، منافع شخصی، اختلاس، جریمه، رد مال، زندان و... مورد مطالعه، بررسی و قضاوت قرار می‌دهند، اما برای من که «نه قاضیم، نه مدرس، نه محتسب، نه فقیه» این نامه معنا و مفهوم دیگری دارد.
آقای رحیمی در این نامه حدوداً دوازده بار از کلمات و مشتقات واژه‌های آشنایی، دوستی و رفاقت استفاده و نهایتاً نتیجه‌گیری کرده‌اند که:  «بازی را در صحنه رفاقت باختم.» انگار که در بازی رفاقت، آن هم رفاقت در عرصه سیاست، بردی هم متصور است، و جان کلام این‌جا است!
آقای رحیمی نامه خود را از آغاز رفاقت با آقای دکتر احمدی‌نژاد از سال‌های دور، که به کردستان و آذربایجان‌غربی و اردبیل برمی‌گردد، آغاز می‌کند و می‌گوید که همواره حق رفاقت را به جا آورده و در برخی مواقع هم اختلاف دیدگاه‌هایشان، مانع از تداوم آن رفاقت‌ها نشده است. سپس با تلمیح و تلویح به جملاتی که در‌سال ۱۳۸۵ در اجلاس سالانه مدیران دیوان محاسبات، در مدح آقای دکتر احمدی‌نژاد بر زبان آورد اشاره می‌کند و نمی‌گوید که در آن زمان اغراق گفته و مرتکب تملق‌گویی شده، بلکه هنوز بر عهد قدیم استوار می‌ماند و می‌گوید که متهم به اغراق و تملق شده است. او گفته بود:  «در سوریه یکی از مسلمانان به من گفت که من معتقدم اگر بنا بود بعد از پیامبر، پیامبری دیگر بیاید، آن احمدی‌نژاد بود. این ابراز احساسات برای ما افتخار بزرگی است و به برکت وجود شما، ما را مورد نوازش و احترام قرار می‌دادند.»
سپس مجددا از آقای دکتر احمدی‌نژاد به‌عنوان دوست عزیز و قدیمی یاد می‌کند و شرح کشافی از خدمات و جانفشانی‌ها، فداکاری‌ها و از حق خود گذشتن‌ها می‌دهد و نهایتاً گله می‌کند که:  «همه آنچه ظرف چندین ‌سال بر من رفته است، یک طرف ماجرا است و البته این زخم وقتی «کاری» می‌شود که جنابعالی نیز مصلحت را در آن می‌جویید که دامن خود را از آن برچینید!» تمام هدف این یادداشت همین است که بگوید اشتباه دردناک و غیرقابل جبران آقای رحیمی همین جا است که از خوبان انتظار وفا و از خوبرویان توقع رحم داشته‌اند.
وفا مجوی ز خوبان که در شکستن عهد
چو در شکست سر زلف خود سبک دستند
و یا
خوبرویان جهان رحم ندارد دلشان
باید از جان گذرد هر که شود عاشقشان
روز اول که خدا ساخت سرشت و گلشان
سنگی اندر گلشان بود، همان شد دلشان
تاریخ عاشقی در سر زمین عاشقان پاکباخته، که میهن عزیز خودمان باشد نشان داده است که عکس‌العمل عاشقانی که مورد جور و ستم و بی‌وفایی و احیاناً ظلم معشوق قرار گرفته‌اند یکسان نبوده است. برخی مانند آقای محمدرضا رحیمی، که فقط به مکافات این دنیایی از قبیل رد مال و جریمه و زندان دچار شده‌اند، باز هم بر عهد دوستی و مودت قدیم وفادار مانده، مراتب احترام ولی‌ نعمتی، سلسله مراتب اداری و حق بزرگتری را رعایت کرده و به طریقی که بر دامن کبریایی معشوق عهد شکن، گرد ملالی ننشیند، به گله‌ای نرم و ظریف بسنده کرده‌اند. اگر آقای رحیمی از همین گله محترمانه و محتاطانه هم خودداری می‌کرد و اجازه می‌داد آقای احمدی‌نژاد همان‌طور که خودش خواسته از وی بگریزد، ترک ره بلا کند و راه سلامت گزیند، مصداق شعر بلند حضرت مولانا قرار می‌گرفت، اما دریغ و درد که چنین نکرد.
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شب گرد مبتلا کن
از من گریز، تا تو، هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن
ماییم و آب دیده، در کنج غم خزیده
بر آب دیده ما، صد جای آسیا کن
بر شاه خوبرویان، واجب وفا نباشد
ای زردروی عاشق، تو صبر کن، وفا کن (مولانا)
گروهی دیگر که از آخرت، امور ماورایی، ملکوتی، ائمه هدی صلوات‌الله علیهم اجمعین، نذورات مؤمنین و مؤمنات و همه مقدسات عالم برای پیروزی معشوق زمینی، در انتخابات این دنیایی مایه گذاشته و در یک کلام دنیا و آخرت را بر سر این سودا گذاشتند، پس از بی‌وفایی و عهدشکنی معشوق سنگدل، چون مدعیانی از قبیل ارباب مطبوعات، دانشگاهیان، مردم کوچه و بازار و به‌طورکلی آدمیانی از جنس خاک را صالح به مطالبات معنوی نمی‌دانستند، آنان را لایق پاسخ ندانسته و سکوت پیشه کردند و مصداق شعر زیر قرار گرفتند:
دنیا و آخرت به نگـاهی فروختیم
سودا چنین خوشست که یکجا کند کسی
عمر عزیـز خود منما صرف ناکسان
حیف از طلا که خرج مطلاّ کند کسی
دندان که در دهان نبود، خنده بد نماست
دکان بی‌متاع، چرا وا کند کسی؟ (قصاب کاشانی)
گروه سوم اگر چه کما بیش مانند گروه دوم عمل کرده بودند، اما دامنه تحمل کمتری داشتند و سکوت مطلق را نه تاب آورده و نه به مصلحت دیدند. وفای شاه خوبرویان را واجب دانسته، بر زردرویی خود صبر نکرده، شیوه مرضیه مولانا مبنی بر صبوری و رسم وفا را کنار گذاشتند. وقتی دیدند بین آنها و معشوق سابق، سردی نشسته و غروب آن عشق آتشین را در چشم‌های یار نازنین به رأی‌العین مشاهده کرده و نتیجه گرفتند که جز جدایی چاره نیست، عکس‌هایش را از آلبوم در آورده پاره کردند و دور ریختند، نامه‌های عاشقانه‌ای که طی هشت‌سال برایش فرستاده بودند را از او پس گرفتند و گفتند قهر قهر تا روز قیامت! از آن بدتر، به شیوه نفرین‌نامه کفاش خراسانی، به معشوقی که او را بر صدر می‌نشاندند و به او از گل بالاتر نمی‌گفتند، لقب عوضی، تمام شده و سقوط کرده و مرده دادند.
چرا‌ ای سنگدل ترک من خونین جگر کردی؟
چه بد کردم که با من اینچنین قطع نظر کردی؟
مرا از سنگ بیداد جفا، بی‌بال و پر کردی؟
اگر من با تو بد کردم، تو هم از من بتر کردی
ولی آخر عطا سازد خدای من جزای تو!
در اول مهربان گشتی، مرا بردی به چنگ خود
به ابرو عشوه کردی، گاه با چشم خدنگ خود
زدی بر سینه «کفاش» پیکان زرنگ خود
به صد خواری شکستی سینه دل را به سنگ خود
خدا سازد ترا آخر چو من، بد روزگار آخر!


تعداد بازدید :  239