شماره ۴۸۹ | ۱۳۹۳ شنبه ۱۱ بهمن
صفحه را ببند
در حاشیه‌ بازخوانی گفت‌وگوی اختصاصی با برایان اِوِنسن
من هم با افراط‌گرایی مخالفم

آریامن احمدی | «آگاهی ارزشمندترین کالاست، باید معامله بکنیم؟ من در ازای یه عضو، آگاهی‌رو معامله می‌کنم.» این جمله شاید کلیدی‌ترین جمله و حرف برایان اونسن عجیب‌ترین نویسنده حال حاضر آمریکا در رمان «انجمن اخوت ناقص‌العضوها» باشد؛ عجیب‌ترینی که با خلقِ خارق‌العاده‌ترین و غریب‌ترین داستان‌ها، خواننده را صفحه به صفحه که پیش می‌رود مات خود می‌کند. وقتی از او در گفت‌وگوی اختصاصی که از طریق پست الکترونیکی داشتم درباره همین  جمله می‌پرسم که این جمله ارجاع به داستان اسطوره‌ آدم و حوا دارد می‌گوید «درست است» و وقتی می‌پرسم در جای دیگری هم از زبان کلاین کاراکتر اصلی رمان می‌گویید «گوشت در برابر آگاهی» بازهم این آگاهی، تمثیلی است از درخت ممنوعه یا میوه‌ آگاهی در اسطوره‌ آدم. می‌گوید: «در سراسر کتاب ارجاعات فراوانی وجود دارد، بسیاری از ارجاعات به مسیحیت، به همان کیشی است که من در آن بزرگ شده‌ام، یعنی به مورمونیسم که بخش کوچک‌تر و عجیب‌تری از مسیحیت است. آن نوع کیشی که در کتاب مطرح می‌شود، ویژگی‌های آن کیش‌ها را اخذ می‌کند و آنها را به حد افراط می‌کشاند. مثلا، آیه‌ای با این عنوان در کتاب متی در انجیل وجود دارد: «و اگر دست راستت تو را بلغزاند، قطعش کن و از خود دور انداز، زیرا تو را مفیدتر آن است که عضو بدن تو نابود شود، از آن‌که کل جسدت در دوزخ افکنده شود.» این آیه را بیشتر به صورتی نمادین و استعاری تفسیر کرده‌اند، اما اعضای این فرقه واقعا به معنای حقیقی کلمه آن را تفسیر می‌کنند و این را شالوده‌ کیش‌شان قرار می‌دهند و به این نتیجه می‌رسند که می‌توان با کاستن از جسم مادی به خدا نزدیک‌تر شد.» و بعد می‌افزاید: «من به‌طور کلی ضدِدین نیستم، همچنین ضدمسیحیت، البته اگر با خلوص و ایمان همراه باشد اما فکر می‌کنم گاهی مذهب از جاهای دیگری مانند کمک به همنوعان‌تان سربرمی‌آورد. وقتی سروکار مذهب با قدرت و حکومت می‌افتد، آن‌گاه است که بسیار مساله‌ساز می‌شود. این کتاب از بسیاری جهات تصویری از آدم‌های قلبا خوش‌نیت و باایمان ترسیم می‌کند که به افراط‌گرایی روی آورده‌اند.»
برایان اونسن که همچنان بر این نکته تأکید دارم که نویسنده‌ای عجیب با داستان‌هایی غریب است، مفید و مختصر، حتی آن‌جا که داستانش را نقد می‌کنم، با خونسردی جواب می‌دهد. این را از نوع جواب‌ دادنش می‌توانم حس کنم. می‌پرسم جهان امروز به‌نحوی عجیب پُر شده از فرقه‌های مذهبی و عرفانی افراطی. این روزها در عراق و سوریه، داعش یا همان دولت اسلامی، در نیجر، گروه‌های افراطی بوکوحرام، در لبنان جبهه‌ نصرت، در یمن، مصر و بیشتر کشورهای خاورمیانه و آفریقا این گروه‌های افراطی دارند از مذهب به نفع خود استفاده می‌کنند. به همین شکل در رمان «انجمن» هم ما خشونت‌های این فرقه‌های افراطی که تحت‌عنوان «ناقص‌العضوها» و «پال» دست به خشونت می‌زنند را می‌بینیم یعنی کشتن یک انسان برای تحقق ایدئولوژی‌شان. می‌پرسم اول از این خشونت بگویید که آن را از جامعه آمریکا برگرفته‌اید یا نگاه جهان‌شمولی پشت این نوع نگاه وجود داشته. می‌گوید: هر دو. من به خشونتی که در تاریخ مورمونیسم بود، علاقه‌مند بودم و همان تاریخی که باعث شده کلیسای معاصر مورمون‌ها تمایلی به حرف‌زدن از آن نداشته باشد و وقتی در آمریکا زندگی می‌کنید، شمار زیادی از گروه‌های مذهبی افراطی (مثل کلیسای باپتیستی وستبرو) می‌بینید که نمی‌توانید نادیده‌اش بگیرید، همچنین بسیاری از فرقه‌های مذهبی کوچک‌تر که من تقریبا تصادفی به آنها برخورده‌ام. به‌طور نمونه، پیتر راک دوست رمان‌نویس من کتاب بسیار خوبی دارد به نام «حلقه‌‌ امن» که درباره‌‌ یک فرقه‌‌ آخرالزمانی به نام کلیسای جهانی و فاتح است، اما البته باید این نکته را مدنظر داشت که این افراطی‌گری، چیزی خاصِ آمریکا یا علی‌الخصوص پدیده‌ای مسیحی نیست. سویه‌‌ زشت افراطی‌گری می‌تواند در بسیاری از بسترها و بسیاری از کشورها سر بر بیاورد، و اغلب آدم‌های خوب می‌بینند پیش از این‌که خودشان بفهمند، در آن درگیر شده‌اند. قبل از این‌که از اونسن درباره زبان و دیالوگ‌های کتاب هم بپرسم، می‌گویم رد پای دن بروان هم در کتاب دیده می‌شود که با جدیت و صراحت می‌گوید ولی من برخلاف شما چندان شباهتی نمی‌بینم. بعد از این پرسش کوتاه از نثر پاکیزه و دیالوگ‌نویسی مینی‌مالش که وامدار همینگوی است، می‌پرسم، که می‌گوید «واقعا احساس می‌کنم که تحت‌تاثیر همینگوی و سایر نویسندگان مینی‌مالیست مانند ریموند کارور بوده‌ام. من آن ایجاز مینی‌مالیسم و اختصارش را دوست دارم و دوست دارم تا جایی‌که می‌شود از تعداد کمتری از واژه‌ها استفاده کنم.» بعد از پرسش درباره جای جای کتاب، سوال آخرم را به پایان‌بندی کتاب اختصاص می‌دهم. داستان این‌گونه تمام می‌شود: کلاین از خودش پرسید «حالا کجا؟» ابتدا راه می‌رفت، بعد نرم‌نرم شروع کرد به دویدن، بعد هم پا به دو گذاشت. «بعدش چه؟» واقعا بعدش چه آقای اونسن؟آقای کلاین به کجا می‌تواند برود بعد از این همه خشونت؟ اونسن، بازهم خونسرد، به عکس خشونت داستان، می‌گوید «این پرسش کلاین، پرسش ما نیز هست. فکر نمی‌کنم که پاسخی برای این پرسش داشته باشم و دوست دارم بگذارم که خود خواننده‌ها پاسخ آن را بدهند. کلاین نمی‌تواند تا ابد بدود. گاهی مجبور خواهد شد بایستد و ببیند که چه بر سرش آمده و چه کرده.» در پایان این گفت‌وگوی مکتوب یادم می‌آید که از ایران از او چیزی نپرسیدم. پیش از خداحافظی با وی، می‌پرسم از ایران چه می‌دانید آقای اونسن؟ خیلی ساده می‌گوید «من اطلاعات اندکی از ایران دارم.» و بعد می‌افزاید: «من با چند تن از دانشجویان ایرانی- آمریکایی مقطع کارشناسی ارشدم کار کرده‌ام و آنها چندین کتاب منتشر کرده‌اند و از طریق همان‌ها و دیگران، چیزهایی درباره‌ فرهنگ ایران یاد گرفته‌ام. اگرچه قطعا هنوز هم چیزهای بسیار زیادی برای آموختن وجود دارد. مثلا من «بوف کور» صادق هدایت را می‌شناسم و بسیار هم تحسینش می‌کنم، همچنین با آثار نویسندگان معاصری مثل شهریار مندنی‌پور نیز آشنا هستم. من با محدودیت‌ آثار فارسی ترجمه‌شده به زبان‌های انگلیسی یا فرانسوی هم روبه‌رو هستم و مطمئنم که نویسندگان بسیار خوبی وجود دارند که من نمی‌شناسم. همچنین من با کارهای برجسته‌ای که در سینمای ایران انجام شده غریبه نیستم، کارهای کسانی مانند اصغر فرهادی، عباس کیارستمی یا تهمینه میلانی و اینها فقط سه نفر از آدم‌های تقریبا اخیرند.»


تعداد بازدید :  250