ایوب آقاخانی کارگردان، نویسنده و مدرس دانشگاه
تامین استاد شایسته و با صلاحیت علمی برای حضور در دانشگاه، اولین چیزی است که فضای آکادمیک هنر در این کشور نیاز دارد. منظور استادانی هستند که بدون وابستگیهای دولتی تدریس میکنند. منِآقاخانی، عضو هیأتعلمی هیچ دانشگاهی نیستم و بهعنوان یک مربی یا استاد مدعو، وارد دانشگاهها میشوم و درس میدهم. برای آنکه بتوانم در آنجا بمانم، باید جدیتر تأمینمالی شوم. در غیراینصورت من هم انگیزههای شخصی خودم را از دست میدهم و کنار میروم. دانشگاه میماند و ورشکستگان علمی که نه در عرصه عملی در جایی توانستهاند خودی نشان دهند و نه علمشان، علم قابلاعتنایی است. آنها با استفاده از رابطهها و سوءاستفاده از خلأهای موجود و چیزهایی از این دست آمدهاند و کرسیهایی را در دست گرفتهاند و درس میدهند؛ این اتفاق در شرایطی میافتد که بعضی از دانشجویان از آنها بیشتر میدانند. بنابراین تأمین مالی یک نکته برای رفع این مشکل است. دومین راهحل، اعتماد به آدمهای فرهنگی است. بسیاری از دانشگاهها محدودیت دارند. محدودیتهایی که خودشان برای خودشان ساختهاند. بهعنوان مثال، آقای فلان یا خانم بهمان، نباید درس بدهد چون نسبت به آنها حساسیتهایی وجود دارد. حساسیت وجود دارد که دارد! ما که دنبال امکانات وسیع نیستیم تا در اختیار این افراد قرار بدهیم. این آدم تخصص و دانش دارد و برای خودش فرد شاخصی است. وجود حساسیت، توجیه خوبی برای محروم کردن ارتباط یک استاد با دانشجویانش نیست. بسیاری از استادان که شایسته حضور در دانشگاه هستند، به این دلیل غایباند. امروز اگر به فکر برونرفت از بنبستهای فرهنگی ایجاد شده هستیم، باید اعتماد به آدمهای فرهنگی را بیاموزیم. اگر این دو مشکل را حل کنیم، به شما قول میدهم وضع دانشگاه خیلی بهتر شود. اما امروز وضع چیز دیگری است. امروز آدمهای صاحب درایت، هنر و توان برای تدریس، حضور کمرنگی در دانشکدههای هنر دارند و آنهایی هم که حضور دارند، آرامآرام انگیزههای خود را بهخاطر مسائل اقتصادی و دانشجویان بیانگیزه، از دست میدهند و حاشیهگزینی میکنند. در چنین شرایطی دانشجویان از استادانی که برای تدریس در دانشگاه حضور پیدا میکنند، بیشتر میدانند. مننوعی، متخصص هستم که دولت نمیخواهد از من استفاده کند. در چنین شرایطی چهکاری میتوانم انجام دهم؟ منظور من از لفظ دولت، دولت نهم، دهم، یازدهم یا دولت «N»ام نیست. منظور من مفهوم دولت به معنای عام کلمه است و درباره برخورد آن با واژه تخصص و تعهد صحبت میکنم. من بهعنوان یک نیروی متخصص، خودم را معرفی میکنم و میگویم در خدمتم، حالا او باید درک، توان و استعداد استفاده از این نیروها را داشته باشد. اگر چنین نباشد، جز اینکه مدام بگویم من هستم، کاری از دست من برنمیآید. همواره با این رویکرد که برای بیان نامناسب بودن شرایط میگوییم: من دیگر با این شرایط کار نمیکنم؛ مشکل داشتهام. میگویم من هستم؛ این تعهد من و وظیفه من در قبال جامعه خودم است، به شرط آنکه شما هم، مرا درست ببینید. ببینید چهکارهایی از دست من برمیآید و از من استفاده کنید. با این وجود، اگر قرار باشد عدهای متوجه نباشند که «هستمِ» من با «هستمِ» آقای متعهد بیتخصص فرق دارد، نمیتوانم به دولت کمکی کنم. این موضوع نشان میدهد ما در دوری باطل با هم گفتوگو میکنیم و قرار نیست گفتوگوهای ما، در نقطهای همدیگر را قطع کنند. آنها باید تصمیم بگیرند، میخواهند برای بودگی چهچیزی، چهبهایی بپردازند و از سوی دیگر باید نشان دهند، میخواهند چهچیزی را کنار بگذارند. اگر این موضوع را درک نکنند، تعارض بین هنرمند و نیروهای تصمیمگیرنده در حوزه فرهنگی، تا ابد ادامه خواهد داشت. گرچه این مساله، مسالهای جهانی است و صرفا به ایران مربوط نمیشود اما در ایران، سالهای زیادی است که با این موضوع درگیر هستیم. تا زمانی که هنر را اولویت دهم بدانیم، تئاتر در ذهن مسئولان فرهنگی، تهصف قرار دارد. در این شرایط تنها کمکی که از دست من برمیآید، این است که صحنه را ترک نکنم تا ببینیم که انشاءالله نگاه بهتری وارد این فضا میشود تا بتوانیم با هم گفتوگو کنیم یا نه.