سیما فراهانی| بهشتزهرا (س) را برای تبهکاریهایش انتخاب کرده بود. زنان و دختران عزادار، سوژههای این پسر نوجوان بودند. از وقتی تصمیم گرفت که یک موتور قسطی بخرد تا به آرزوهایش برسد، تبدیل به یک سارق شد، اما او فقط به دزدی اکتفا نکرد. زنان و دختران را هدف آزار و اذیت قرار میداد، هرچه داشتند را سرقت میکرد و متواری میشد. هر روز وارد بهشتزهرا (س) میشد، وقتی زنی را میدید که کنار مزاری نشسته و تنهاست، او را هدف قرار میداد. با چاقو به سراغش میرفت، او را مورد آزار و اذیت قرار میداد و طلاهایش را سرقت میکرد. بعد از آن نیز متواری میشد. تیمور وقتی در بهشتزهرا بهدنبال سوژهای دیگر میگشت، از سوی ماموران پلیس آگاهی شناسایی و دستگیر شد. او صبح دیروز در گفتوگو با خبرنگار «شهروند» ماجرای دزدیها و انگیزهاش از این تبهکاریها را روایت کرد.
چند سال داری؟
17 سال. کلاس نهم هستم. البته چند سال قبل با موتور تصادف کردم و یک سال از درسهایم عقب ماندم.
چی شد که تصمیم گرفتی سرقت کنی؟
یک موتور قسطی خریده بودم و از پس پرداخت قسطهایش برنمیآمدم. برای همین تصمیم به سرقت گرفتم.
وقتی پول نداشتی چرا موتور قسطی خریدی؟
از بچگی آرزوی موتور داشتم. همیشه موتور دوستانم را قرض میگرفتم و با آنها در خیابانها دور میزدم. موتور، یکی از رویاهای من بود. وقتی بزرگتر شدم از پدرم خواستم که برایم موتور بخرد. ولی او مخالفت کرد. مخصوصا اینکه قبلا با موتور دوستم تصادف کردم و به شدت زخمی شدم، دیگر چشمش ترسیده بود و برایم موتور نمیخرید. هرچه التماسش کردم فایدهای نداشت. برای همین تصمیم گرفتم خودم موتور بخرم. کارگری کردم و پول پیش موتور جور شد. آن را قسطی خریدم، ولی نتوانستم قسطهایش را پرداخت کنم. از پدرم هم نمیخواستم پول بگیرم. این شد که تصمیم گرفتم سرقت کنم تا پول قسط موتورم جور شود.
از شگرد سرقتهایت بگو؟
معمولا جلوی در ورودی بهشتزهرا (س) میایستادم. با موتورم میرفتم و پلاکش را مخدوش میکردم. بعد اگر خانمی تنها را پشت فرمان میدیدم که وارد
بهشتزهرا (س) میشود، او را تعقیب میکردم. اگر سر مزاری میرفت که دور و برش خلوت بود و کسی آنجا حضور نداشت، با چاقو به سراغش میرفتم. دستم را روی دهانش میگذاشتم که فریاد نزند. بعد او را تهدید میکردم که اگر سروصدا کند، او را میکشم. او را مقابل درختی میکشاندم، پس از آزار و اذیت، طلاهایش را سرقت میکردم و متواری میشدم.
بهراحتی فرار میکردی؟ طعمههایت، مردم را خبر نمیکردند؟
هنگام فرار، آنها را تهدید میکردم که اگر فریاد بزنند و سروصدا کنند، برمیگردم و با چاقو آنها را میکشم. آنها نیز شوکه میشدند و هیچ حرفی نمیزدند. من هم سریع سوار موتور میشدم و فرار میکردم.
با طلاهای سرقتی چکار میکردی؟
آنها را میفروختم و پول قسط موتورم را پرداخت میکردم. یعنی تمام اموال سرقتی صرف هزینه موتورسیکلتم میشد.
معمولا چه ساعتهایی در روز برای سرقت میرفتی؟
معمولا اول صبح یا سر ظهر، آن هم اول هفتهها میرفتم. چون در این زمانها آنجا بسیار خلوت است. برای همین راحتتر میتوانستم کارم را انجام دهم.
ايده اين سرقت چطور به ذهنت رسيد؟
چند وقت پیش برای مراسم یکی از آشناهایمان به بهشتزهرا (س) رفتیم. در آنجا زنی را دیدم که تنها بر سر مزاری نشسته و فاتحه میخواند. طلاهای زیادی داشت. همانجا ایده سرقت به ذهنم رسید. چون دیدم وقتی آن زن آنجا تنهاست بهراحتی میشود به سراغش رفت و کسی هم متوجه آن نمیشود. همان لحظه نقشه سرقتهایم را کشیدم و بعد از آن به سراغ زنان تنها رفتم. ولی اصلا فکرش را هم نمیکردم که به این زودی دستگیر شوم.
چطور دستگیر شدی؟
یک روز در همان بهشتزهرا (س) بهدنبال سوژه میگشتم که ناگهان ماموران پلیس به آنجا آمدند و مرا دستگیر کردند. از قبل بهخاطر شکایتهای مالباختگان تحتنظر بودم و چون شگرد سرقتم مشابه بود، همانجا را زیرنظر داشتند تا اینکه مرا پیدا کردند و دستگیر شدم. حالا هم خیلی پشیمانم. فقط بهخاطر قسط موتورم تبدیل به یک سارق شدم. اصلا هدفی برای خلافکاری نداشتم. اگر قسطهای موتورم نبود، هیچوقت حتی به فکر خلاف هم نمیافتادم.