شماره ۴۸۵ | ۱۳۹۳ دوشنبه ۶ بهمن
صفحه را ببند
نوعدوستی؟ این روزها؟!

|  یک شهروند  |

اين‌روزها آن‌قدر درگير مشكلات و كاستي‌هاي زندگي خودم هستم كه ديگر كمك به ديگران را فراموش كرده‌ام. اين آسيب زندگي امروزي مردم ما است كه غرق در مشكلات، نيازها و كمبودهاي خود هستند و ديگري را به‌طور كامل فراموش كرده‌اند. به همين دليل اگر روزي در كوچه‌هاي اين شهر، فردي دست نياز بلند مي‌كرد، حداقل پهلوان و جوانمردي بود كه دل به دل او داده و تا مشكلش را رفع نمي‌كرد، به خانه نمي‌رفت. اما امروز! به‌محض پاي گذاشتن در كوچه و خيابان، صدها انسان را مي‌بينيم كه نيازمند كمك هستند. كودكان‌كار، دختران و پسران فراري از خانه. دستفروش‌ها كه اكثرشان از ميان كودكان و نوجوانان هستند و بالاخره متكديان.
ما بي‌تفاوت از كنار آنها عبور مي‌كنيم، بدون اندكي تامل. من نيز گرفتار همين زندگي «بي‌تفاوت گستر» هستم. به همين دليل آخرين كمك به ديگران را به‌خاطر ندارم. شايد آخرينش چند‌سال قبل بود. زماني كه پيرمردي رنجور را کنار خيابان ديدم. با عينكي سياه و عصايي سفيد. منتظر كمك بود تا از عرض خيابان عبور كند. چند جوان بدون اعتنا به وي راه خود را ادامه دادند. يك زوج جوان از راه رسيدند، اما آن‌قدر دست‌هايشان به‌هم گره خورده بود كه ديگر دستي براي ياري‌رساني نداشتند. دلم براي پيرمرد سوخت. راه خود را تغيير داده و كمكش كردم از خيابان عبور كند. در آخر دعايم كرد «الهي پيرشي جوون» در دل گفتم «خدانكنه!»


تعداد بازدید :  80