| ساره| 23 ساله| دانشجوی آیتی |
یکبار که مسیری طولانی را با تاکسی میرفتم، نزدیک به مقصد بودم که دیدم کیف پولم را در خانه جا گذاشتهام و هیچ پول و کارت اعتباری در کیفم نیست. مستاصل شدم و به مادرم زنگ زدم که چه کار کنم؟ تنها فکری که به ذهنمان رسید زنگزدن به نزدیکترین فردی بود که میتوانست خودش را به من برساند. به شوهرخالهام زنگ زدم که محل کارش حوالی میدان ونک نزدیک دانشگاه من بود. چندبار زنگ زدم ولی او هم جواب نداد. چارهای نداشتم باید موقع پیادهشدن از راننده معذرتخواهی میکردم. به احتمال زیاد حرفم را باور نمیکرد یا شاید هم عصبانی میشد. موقعیت بدی بود. وقتی به ونک رسیدیم و همه کرایههایشان را حساب کردند تا آمدم به راننده توضیح دهم که کیفم را جاگذاشتهام، مردی که کنارم نشسته بود و از مکالماتم متوجه ماجرا شده بود، گفت آقا دو نفر حساب کن؛ نوعدوستی یعنی همین!