شماره ۳۴۸ | ۱۳۹۳ شنبه ۱۸ مرداد
صفحه را ببند
اعتماد خوب است یا بد!؟

محمدرضا نیک‌نژاد آموزگار

گرفتاری جابه‌جایی خانه برای بسیاری از ما کابوسی دلهره‌آور و آزاردهنده است. دو هفته پیش از جابه‌جایی و دو، سه هفته پس از آن، زندگی پا در هوا و بی‌سر و سامان است. بی‌گمان ترسناک‌ترین روز این چند هفته، روز جابه‌جایی است.  نگرانی از آسیب دیدن وسایل خانه، گم شدن و ناپدید شدن آنها، پایش کارگران برای دقت بیشتر آنها در جابه‌جایی و...  به سوهان جان می‌ماند. ما نیز چند هفته‌ای است که گرفتار این کابوسیم.  اسباب‌های ما – به جز یخچال، اجاق گاز، ماشین لباسشویی، فرش و... که در خانواده، کارکردی مشترک دارند- از سنگین به سبک و به ترتیب علاقه، کتاب‌ها برای من، ظرف‌ها پیامد تلاش‌های چندین‌ساله همسر، ابزارهای موسیقی، عشق فرزند نخست و اسباب‌بازی‌ها، زندگی فرزند دومم هستند. پس از چندین‌سال تجربه جابه‌جایی و جلوگیری از آسیب‌های احتمالی، این بار روی کارتن‌ها، با رنگ قرمز درونمایه‌های آنها را نوشته بودیم، کتاب، شکستنی، ظرف و...  تنها یکی از کارتن‌های کتاب فراموش شده بود. کارگر نگون‌بختی که این کارتن را از طبقه سوم پایین می‌آورد، پرسید: «در این کارتن سنگ ریخته‌اید!؟» من هم با سادگی معمولم گفتم: «نه بابا، کتابه».  اسباب‌ها یکی یکی در کامیون جا داده شدند و ماشین به آرامی پر شد.  یکی از کارگران گفت: «چندتا کارتن دیگه بالاست، اگه بخواید دور بعد اونارو بیاریم، ۲۸۰‌هزار تومن دیگه باید بدید! وگرنه خودتون با ماشین می‌تونید اونارو به خونه تازه‌تون بیارید». من هم که نمی‌خواستم هزینه‌ای دیگر بپردازم، سپاسگزاری کردم و با دیدن زحمت فراوان کارگران و البته پافشاری یکی از آنها، 30‌هزارتومان نیز انعام دادم. وقتی به خانه پیشین برگشتم، با صحنه وحشتناکی روبه‌رو شدم. دیدم که کارگران خوش‌انصاف! همه کارتن‌های کتاب را جا گذاشته و کارتن‌های سبک را برده‌اند.  از شما چه پنهان، قلبم از این همه اعتماد و شاید سادگی! درد گرفت. اکنون غرغرهای همسر گرامی از سویی و از دیگر سو هم درماندن در جابه‌جایی این کارتن‌های سنگین از طبقه سوم به طبقه سوم تازه، تنم را می‌لرزاند. با خواهش و تمنا از پسر بزرگم و با دو سه بار رفت و برگشت میان دو خانه، کتاب‌ها را جابه‌جا کردیم.  هم‌اکنون پس از نزدیک یک هفته تنم کوفته و زانوانم دردناک است. گاهی حتی در دهه 50 زندگی‌ام با خود می‌اندیشم که اعتماد خوب است یا بد؟ کسانی پیرامونم هستند که به هر کسی و هر رویدادی به دیده بدگمانی و شک می‌نگرند و البته گاهی درست می‌گویند و گاهی هم تیرشان به خطا می‌رود.  من هم از اعتماد بی‌مرزم گاهی سود برده و گاهی هم زیان دیده‌ام.  این بار نوبت زیانم بود. گمان نمی‌کنم دست‌کم تا مدت‌ها از این اعتماد جانم آرامش و زانوانم آسایش یابند.


تعداد بازدید :  111